eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم گرفته از این روزهای تکراری دلم گرفته‌تر از این نمی شود آری تمام روز کپی می‌شوم به روی خودم و خواب هم که ندارد خیالِ بیداری کنارِ چشمه‌ی این روزهای خشکیده چه سال‌ها که نشستم ولی نشد جاری همیشه یک نفر از هیچ‌جا نمی‌آید و زخم فاصله‌ها آه می‌شود کاری و بس که عقربه‌ها دور خویش می‌چرخند گرفته بغض ساعت از این لحظه‌های پرگاری قطارِ یک نفره باز می‌رسد از راه و باز روز دگر، راه و ریل تکراری منم همان‌که درآغوش خویش می‌میرد وضربه ضربه کاری‌ست آه ضربه کاری
نه برگ گلی به شاخه‌ها می‌ماند نه هیچ‌کسی به‌جز خدا می‌ماند خوش باش و بدی مکن، که از ما تنها یک خوبی و یک بدی به‌جا می‌ماند
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
چه روزها که یک‌به‌یک غروب شد نیامدی چه بغض‌ها که در گلو رسوب شد نیامدی خلیل آتشین‌سخن، تبر به دوش بت‌شکن خدای ما دوباره سنگ‌ و چوب شد نیامدی برای ما که خسته‌ایم و دل‌شکسته‌ایم نه ولـی برای عـده‌ای چه خـوب شد نیامدی تمــام طـول هـفته را به انتظـار جـمعه‌ام دوباره صبح، ظهر، نه! غروب شد نیامدی
این عیدها صفای تو را کم می‌آورند از دوری‌ات بجای شعف غم می‌آورند این ابرهای سرکش و آبستن غرور بر روی بام عشق فقط نم می‌آورند گنجشکهای تازه نفس در حصار شهر غمگین نشسته آه فراهم می‌آورند اصلا چرا شکوفه بیاید درون باغ وقتی برای عرض ادب سم می‌آورند در آسمان بخت سیاهم ستاره‌ها چشمک زنان دلایل مبهم می‌آورند درگیر لحظه‌های خوش و ناخوش خودیم این عیدها صفای تو را کم می‌آورند
ای آدم بیچاره بیا بین که چه زاریم ما کمتر از یک اتم گرد و غباریم فرضا که نود سال نه صد سال بمانیم یک سوم آن را همه در خواب گذاریم از شصت تو کم کن دههٔ اول و آخر چون قدرت مانور نداریم نداریم ای خوش خیال همه عالم تو که دیدی در فرصت اندک به دو روزی که دچاریم حالا تو بیا چرتکه انداز کزین عمر باقی چِقَدر مانده و ما بر چه قراریم سید دَههٔ سوم عمرش سپری شد با این دو دو تا کردن خود کنج مزاریم گفتند که سی سال تو داری،نه چنین نیست سی از کف من رفت چو در اصل نداریم القصه فریب عدد عمر نخور چون کوتاه تر است آنچه که خواهی بِشُماریم
آبادی شعر 🇵🇸
ای آدم بیچاره بیا بین که چه زاریم ما کمتر از یک اتم گرد و غباریم فرضا که نود سال نه صد سال بمانیم ی
حالا ی سوال ریاضی سن پسر عموی سید را بدست آورید🤭 ن حالا جدی بنظرتون از عمر خودتون چقدرشو ،،،،زندگی کردین،،،،،و چقدر دیگ برای زندگی فرصت دارین؟ ترسناک شد! نه؟
زیر مجموعهٔ خودم هستم مثل مجموعه‌ای که سخت تهی است در سرم فکر کاشتن دارم گرچه باغ من از درخت تهی است عشق آهوی تیزپا شد و من ببر بی‌حرکت پتوهایم خشمگین نیستم که تا امروز نرسیدم به آرزوهایم نرسیدن رسیدن محض است آبزی آب را نمی‌بیند هرکه در ماه زندگی بکند رنگ مهتاب را نمی‌بیند دوری و دوستی حکایت ماست غیر از این هرچه هست در هوس است پای احساس در میان باشد انتخاب پرنده‌ها قفس است وسعت کوچک رهایی را از نگاه اسیر باید دید کوه در رشته کوه بسیار است کوه را در کویر باید دید گرچه باغ من از درخت تهی است در سرم فکر کاشتن دارم شعر را، عشق را، مکاشفه را همه را از نداشتن دارم!
ساکتم اما سکوتم از رضایت نیست،نه در بساطم تا بخواهی آه پیدا میشود...
اضطراب خاطر از یک سوختن تسکین نیافت آب بر آتش فکندیم و مکرر سوختیم...
دلم شبیه درخت، آن چنان پر از مهر است که سایه از سر هیزم‌شکن نمی‌گیرم...!
شبتون بخیر🌼🌼🌼🌼