eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دیر کردی ... شعر دیگر بر لبانم خشک شد ...
این‌ چشم‌های خیس برازندهٔ تو نیست محراب را که آینـه‌کـاری نمی‌کنند ...
آبادی شعر 🇵🇸
دو سه روز دیگه از ماه رمضان، بیشتر باقی نمونده باورتون میشه😰 ببینید صائب چی میگه👇🏻 افسوس که ایام ش
ماه رمضان حافظ این گله بُد از گرگ واقعا هم همینه 😢😢 یک ماه دیگه معلوم نیست دین داشته باشیم یا نه 😔
بی شک حواله‌ی همه امسال کربلاست مزدی که آخر رمضان می‌دهد به ما
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
الهی من کیستم که تو را خواهم، چون از قیمت خود آگاهم، از هر چه می‌پندارم کمترم و از هر دمی که می‌شمارم بدترم.
هدایت شده از شیدایی
برای فتح منِ خسته، جنگ لازم نیست فقط بخند تو -آری- تفنگ لازم نیست نیاز نیست به تزریق، کشتن ما را هوا هوای تو باشد، سُرنگ لازم نیست به جز همین که تو در ساحلی، دگر چیزی برای خود‌کشیِ یک نهنگ لازم نیست خرابه کردنِ یک شهر را، غمت بس بود مغول نخواهد و تیمورِ لنگ لازم نیست دلِ گرفته‌ی ما را به قلب خود نسپار که در شکستنِ این شیشه سنگ لازم نیست سیاه‌مویی و لب سُرخ، یک‌کدام بس است که میزبان تو که باشی، دو رنگ لازم نیست من از نگاه بیفتم، تو می‌روی بالا در این مقایسه الّاکلنگ لازم نیست بهانه کرد که چون شاعرم، هوس‌بازم! بگو نخواستمت دیگر، انگ لازم نیست... ‏ 🍁🍃
و آمدیم که عاشق شویم و درگذریم که راز زندگی و مرگ آدمی این بود!
من شاعرم، حواس ندارم، پُر از غمم با من درست حرف بزن، من هم آدمم گاهی شبیه شعر سپیدی مشوّشم گاهی دو بیت مثل رباعی منظّمم گاهی دلم خوش است به مضمون ساده ای گاهی به فکر گفتن یک بیت محکمم شاید کنار شعر نباشم خودم ردیف در انتخاب قافیه امّا مصمّمم اغراق اگر نباشد، اقرار می‌کنم من شاعر تمام غزل‌های عالمم هرجا که صحبت از غزل عاشقانه ای است حس می‌کنم که شاعره آن غزل منم من مریمم که شعر برایش مقدّس است با چه زبان؟ چگونه بگویم که مریمم؟
اگر چه جنگ ميان من و تو كشته نداد ولى چه سود كه هر شب اسيرتر شده‌ام!
‌ گفتم که چرا رفتی‌و تدبیر تو این‌ بود گفتا چه توان کرد که تقدیر همین بود... گفتم که نه وقت سفرت‌ بود چنین‌ زود گفتا که نگو مصلحت دوست در این بود...  
ای دلبری ات دلهره ی حضرت آدم پلکی بزن و دلهره ام باش دمادم پلکی بزن از پلک تو الهام بگیرم تا کاسه ی تنبور و سه تاری بتراشم هر ماه ته چاه نشد حضرت یوسف هر باکره ای هم نشود حضرت مریم گاهی عسلم گم شدن رخش بهانه است تهمینه شود همدم تنهایی رستم تهمینه شود بستر لالایی سهراب تهمینه شود یک غم تاریخی مبهم تهمینه ی من ترس من این است نباشد باب دلت این رستم بی رخش پر از غم این رستم معمولی ساده که غریب است حتا وسط ایل خودش در وطنش بم ناچاری از این فاصله هایی که زیادند ناچارم از این مردن تدریجی کم کم هر جا بروم شهر پر از چاه و شغاد است بگذار بمانم ..... که فدای تو بگردم من نارون صاعقه خورده تو گل سرخ تو سبز بمان من بدرک من به جهنم
عاشق شدن یعنی شروع فصل ویرانی اصلا تو چیزی از نگاه سرد می دانی؟ گاهی به جرم چیدن لبخند ممنوعه در شعر هایت میشوی یک عمر زندانی زیباترین بیت غزل هایت که شد هر شب از ترس تنهایی خود مرثیه می خـوانی با قصد قربت دور چشم یار می گردی در هر طوافی میکنی احساس، قربانی کم کم تمام فکر و ذکرت میشود دلبر حس میکنی حتی درون خویش مهمانی عاشق شدن لرزیدن و دلواپسی دارد مثل کبوتر در هوای سرد و بارانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ورود رهبر انقلاب اسلامی به حسینیه امام خمینی و دانشجویان در استقبال از رهبر انقلاب
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 حاشیه‌ای از دیدار امروز ✏️ پاسخ رهبر انقلاب به ابراز علاقه یک دانشجو: خوش به حالتان که بنده را می‌بینید و دوست دارید، من شما را نمی‌بینم اما دوست‌تان دارم! 💻 Farsi.Khamenei.ir
هدایت شده از سعیدیسم ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️طنین شعار «ای رهبر آزاده آماده‌ایم آماده» در حسینیه امام خمینی(ره) در واکنش به درخواست یک دانشجو از رهبر انقلاب نماینده بسیج دانشجویی در دیدار با رهبرانقلاب: 🔺میدانیم نبرد با صهیونیست صرفا نظامی نیست امام شهادت دوستانمان دیگر خون مارا به جوش آورده است 🔺چیزی تا نابودی اسرائیل منحوس نمانده است، اما عاجزانه از شما میخواهیم اگر مصلحت میدانید به بسیج دانشجویی اجازه دهید تا عازم مرزهای نبرد با دشمن صهیونیستی شویم ✅ با : @saeedism
ای مستی چشمان تو یاد آور انگور از چشم بلا خیز تو هر گونه بلا دور می رقصی و با رقص تو جان می رود از تن بازیست فقط پیش تو افسانه ی تیمور لبخند بزن تا که زمین محو تو باشد بگذار جهانی شود از عشق تو مسرور توصیف من از حُسن تو چون قطره و دریاست چون وصف سلیمان که شود از دهن مور لاف است مغول شهر مرا ریخته بر هم با فتنه‌ی چشم تو به هم ریخت نشابور
مخدّر دارد آن چشمت، خمارم می کند گاهی مسکّن دارد آغوشت،مگر محصول خشخاشی؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
سیبِ حوّا شده‌ای تا به زمینم ببری دل زمین خورده‌یِ این شیوه‌ی دل چیدن توست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
طریق حسن، هزار است و رهنورد یکی‌ است ابوتراب یکی، شاهِ کوچه‌گرد یکی‌ است به سفره نانی اگر دارد آسمان از توست که بی دم تو تموز و تنورِ سرد یکی‌ است بگو به ماه کجا می‌گریزد از مهرت به هرکجا برود چرخ لاجورد یکی‌ است تو با تمام یتیمانِ دهر هم‌سخنی در این سراچۀ نُه تو، زبان درد یکی‌ است چه در غدیر، چه گاه مباهله، چه تبوک پیمبر از تو فقط گفت، حرف مرد یکی‌ است اگر که معرکه خیبر، اگر تل‌آویو است قسم به تیغ دودم، فاتح نبرد یکی‌ است! ‌‌
سال‌ها شعر نگفتم که تو شاعر باشی شهرآشوب غزل‌های معاصر باشی خواستم در شب پرواز غزل گریه کنی خواستم بغض پرستوی مهاجر باشی زیر لب زمزمه کردی: «غزلی در راه است» جاده می‌خواست که اندوه معابر باشی جاده می‌خواست قدم‌های تو را بشمارد جاده می‌خواست غریبانه مسافر باشی سال‌ها شعر نگفتم که غزل گریه کنی سال‌ها هم‌قدمم باشی و شاعر باشی
شرمنده ام ای خدا از این غم چه کنم؟! با معصیت و بندگیِ کم چه کنم؟! ماه رمضان رفت و اگر عصیان را- بخشیده نباشی؛ دم ِ مرگم چه کنم؟!
شبیه شمع چنان آتشم به جان افتاد که قصه‌ام همه جا بر سر زبان افتاد تو بودی و قدح باده بود و من بودم که ناگهان غم‌ناخوانده در میان افتاد برای آمدنت دیر شد ز ما بگذر برو که بوسه‌ی گرم تو از دهان افتاد چه طالعی‌ست که صیاد بینوا دارد که تیر وقت شکار تو از کمان افتاد در این زمانه اگر رسم دوستی این است هزار شکر که کارم به دشمنان افتاد ...!
پوشاندی و من خراب کردم یا ربّ خود را هدف عذاب کردم یا ربّ در حشر بیا و آبرو داری کن روی کرمت حساب کردم یا ربّ
هدایت شده از رباعی_تک بیت
مقصدم هرجا که باشد بهتر از شهر شماست می‌روم با گردباد عشق تا هرجا که شد... @robaiiyat_takbait
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمی‌دانم! همه هستی تویی فی‌الجمله، این و آن نمی‌دانم...
ماه رمضان می رود و توشه ندارم در مزرعه‌ی عفو خدا خوشه ندارم با روزه خدایی نشدم، باز امیدی... جز گریه‌ی بر صاحب شش‌گوشه ندارم