eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
غبار تربت تو با دم مسیح یکی‌ست  عجب دوایِ عجیبی چه تربتی داری
آدمی را بایـد نـه جامـه از حـریـر در صـدف بنـگر 💎 که او را سینـهٔ پُـر گوهـر است ༅͢͜͡❉ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͢͜͡❉͜͢͡༅🌺༅͢͜͡❉ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͢͜͡❉͜͢͡
زبان حال دلم را کسی نمی فهمد کتیبه های ترک خورده خواندنش سخت است ... ༅͢͜͡❉ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͢͜͡❉͜͢͡༅🌺༅͢͜͡❉ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͢͜͡❉͜͢͡
روسری فهمیده دارد صبر من سر می‌رود نم‌نم و بــا نــاز هی دارد  عقب‌تر می‌رود! دست نامرئی ِ باد و دسته‌های تار مو وای این نامرد با آنها چه بد ور می‌رود می‌زنی لبخند و بیش از پیش خوشگل می‌شوی اختیــــار ایـن دلــم از دست مــن در مـی‌رود واژه‌های شعر من کم‌کم سبک‌تر می‌شوند این غــزل دارد بـه سمت سَبک دیگـــر می‌رود! پــا شدی.... انــگار بــر پــا شد قیامت در دلم رفتی‌و گفتم ببین ملعون چه محشر می‌رود! ابـروانت مـی‌شود یــادآور " هشتاد و هشت" چشم‌هایت باز سمت " فتنه "و شر می‌رود! اهــل نفــرین نیستم امـــا خدا لعنت کنــد آنکه را یک روز همراهت به محضر می‌رود...  
می‌وزد هرگاه موهایت درون روسری اندکی آهسته‌تر! چون هرچه دارم، می‌بری چادرت را باد می‌گیرد میان دست‌هاش لحظه‌ای که قصد داری از کنارم بگذری گاه می‌خندی و گاهی پلک بالا می‌بری دلربایی می‌کنی، حتی به زیر روسری می‌توان فهمید از این پا و آن پا کردنت میل داری آتش اندازی به جان دیگری در نگاهت آنچه من دیدم، کسی دیگر ندید خوشة خورشید چیدم از شبی نیلوفری حرف من بود آنچه دیگر شاعران هم گفته‌اند عشق هرکس محترم؛ «اما تو چیز دیگری» سید_مهدی_طباطبایی
حالم از روزی که رفتی مثل حالِ بهمن است هی فرو میریزم از داخل بیایم محضرت..
میرسد هفتاد پشت ما به مجنون بی گمان در ره دیوانگی پیشی گرفتیم از پدر
هزار صحبت ناگفته در نگاه من است ولی دریغ که این شوق در نگاه تو نیست…!
دوره سعدی و حافظ صحبت از زلف تو بود نوبت دوران من شد روسری سر کرده ای؟؟ 😕✌️
بیا آن روسری قرمز گلدار را سر کن  بترکد چشم بدخواهان ، عزیزم میشوی محشر   تو را با چادر مشکی و سنگین دوستت دارم  بگو مثل بسیجی ها عروسم میشوی خواهر ؟ 😅
یک نفر گفت: که عاشق شده ای؟لال شدم زیر لب زمزمه کردم بله ،بـدحال شدم تو نسنجیده ترین خواهش دل بودی و من در تمنای تو من بودم و مثقال شدم یک نفر گفت :چرا زرد رخی، موی سپید به که گویم که من ازهجر تو چون زال شدم من فلسطینم و تو غاصبِ اسرائیلی راه گم کردم و در چشم تو اِشغال شدم بسکه از عشق تو دیوانگیم گشت عیان سبب خنده ی بیهوده ی اطفال شدم از تو پـرسید کسی عاشق او هستی و تـو؟ گفتی: آهسته که نه من فقط اغفال شدم
تنم تابوت غمگینی که جانم را نمی‌فهمد دل تنگم حصار استخوانم را نمی‌فهمد شبیه بغض نوزادی که ساعتهاست می‌گرید پر از حرفم، کسی اما زبانم را نمی‌فهمد انارم، دانه دانه دانه دانه دانه غم دارم کسی تا نشکنم راز نهانم را نمی‌فهمد دل رنگین کمان در اوج هم گهگاه می‌گیرد دل بی دردها قوس کمانم را نمی‌فهمد دلم تنگ است و می گریم، دلم تنگ است و می‌خندم کسی که نیست دیوانه جهانم را نمی‌فهمد که من اشکم، که من آهم، که من یک درد جانکاهم که ساقی بغض تلخ استکانم را نمی‌فهمد چنان در آتش غم سوخته جانم که می‌دانم پس از مرگم کسی نام و نشانم را نمی‌فهمد
نذر ڪردم ڪه اگر سهم من از عشق شدۍ دو سه رڪعت غزلِ شاد بخوانم هر روز!😁
با آن نگاه خیره و با آن دوچشم لات  من أینَ لی مفر و من أینَ لی نَجات ما کان فی عُیونِکَ لو کان للیَهود یک روز فتح میشده از نیل تا فرات باید که سوخت در شرر عشق چاره چیست؟ فی بُعدِها عذابٌ و فی قُربِها مَمات قد کُنتِ فی المُقابل و الدَمعُ حائلٌ عکس تو رد نمیشود از شیشه های مات  در لابلای موی تو سرگشتگی بس است یکفی لَنا تُحَیُرنا إهدنا الصِراط 👌
هِی رَد شو از این ڪوچه و هِی دل ببَر از ما ، تـــو فَلسفه‌ےبودنِ این پَــنــجــره هــایــی ... @
خون کرده دلم را غَمِ چَشمانِ سیاهت بی خوابم و دلداده ی آن چهره ی ماهت قلبم شده تسخیرِ تو از سِحرِ دو چشمت جادو شده ام از تو و آن طرزِ نگاهت بنشین نفسی، بوسه زَنَم بر لَبت ای ماه اِحیا بشود روحِ من از شُعله ی آهت چون ماه بر این برکه نظر میکنی هرشب قویِ دلِ من مانده فقط چشم به راهت در بَندِ پریشانی و حیرانیِ خویشم پا بند ، به دیوانه گیِ گاه به گاهت گُم کرده دلم قبله ی خود را سَرِ کویَت نفرین به من و ، این دلِ اُفتاده به چاهت ای کاش که سامان بدهم حالِ خودم را در مکتبِ عشقت شده این عمر تباهت ‌
ای که مهتابِ رُخت سایه بیفکنده به ماه دل ما بر دل تو سخت ارادت دارد می‌شود گاه بیایی و به ما سر بزنی چون نگاه تو بهشت است ، سخاوت دارد در پی چشمه‌ی احساسم و حیران توام دیدن روی تو از دور غرامت دارد تو بگو یاور من ، فلسفه‌ی دوری خود ورنه جبریست نبودِ تو ، که طاقت دارد ؟ آسمانِ دل من ابریِ بی‌حوصله شد تا تو فریاد زدی عقل شهامت دارد تا کجا سوی تو آیم ؟ تو چرا دور روی ؟ مگر این دشت پر از خار سیاحت دارد ؟ ای "سراچه" ! بکش این رنج که در پایانش چون ببینی که خدا در تو عمارت دارد 🌹🥀
در وادی عشق ِ تــو دلم خسته ترین است وای از دل دیوانه که دل بسته ترین است رفتن نتــوانم به رهــی گر تو نباشــی در راه ِ غمت گام ِ من آهسته ترین است من زخمــی ِ صد دشنه ی آلوده به زهــرم باکی نبود ... زخــم ِ تو برجسته ترین است تسلیــم قضا و قدرم در سفــر ِ جان در مذهب ِ عشق دیده ی من بسته ترین است در الفت ِ دیــرینه ی غم با من رســوا پیــوند غم عشق تو پــیوسته ترین
دل نبندی به من ای جان که سرابی دورم گرچه از عشقِ تو هم کر شده‌ام،هم کورم می روم گرچه دلم پیشِ تو جا خواهد ماند گرچه می خواهمت عشقم به خدا مجبورم ای تو داش آکُلِ این قصه ، منم مرجانت می شود بعد تو آغوش غریبی گورم بی تو تاریکی و تنهایی و من می مانیم ای تو مهتابِ غزل ها و شبِ بی‌نورم بی من ای عشق تو خوشبخت تری،باور کن هی نگو جا زده‌ام،جار نزن مغرورم در دلم تا به ابد جانِ دلم می مانی هی نگو پس چه شد آن عاشقی پر شورم سهم ناچیزِ من از عشق تو این خواهد بود چشمِ گریانم و احوالِ بد و ناجورم رفتنم دستِ خودم نیست،خدایم شاهد گرچه می خواهمت عشقم،به خدا مجبورم
میرسد هفتاد پشت ما به مجنون بی گمان در ره دیوانگی پیشی گرفتیم از پدر
من دختر مغرور مسلمانم و هر روز جنگیست میان من و این شوق تمنا یک سمت تو و عشق و پریشانی هر شب یک سمت حیای من و این چادر و تقوا دیدار تو و شور مرا رابطه ای هست یک لحظه همانا و چنین عمر همانا تو یوسفی و یوسفی و یوسف و یوسف من مثل زلیخا و زلیخا و زلیخا من مرده ام و مرده ام و مرده و مرده تو عطر مسیحا و مسیحا و مسیحا با من تو چه کردی پسر مومن این شهر هر روز به راه تو شوم غرق تماشا تو پاک ترین"آدم" بر روی زمینی من عاشق دلخسته ام و دختر "حوا"
خیمه بزن بر قلب من , صاحب این خانه تویی مستم ڪن از جام لبت , ساقے و پیمانه تویی آغوش سردم را ببین , محتاج دوزخ توام روشن نما چشم دلم , خورشید ڪاشانه تویی بر تخت ملک دل نشین , تا ڪه شوے سلطان من این بارگاه و ڪاخ توست , لایق شاهانه تویی با عشق تو اے دلبرم , جنت نخواهم من دگر هم دین و هم دنیاے من ,بهشت جانانه تویے ‌‌‎‌‌‌
از تو بعید نیست جهان عاشقت شود شیطان رانده، سجده کنان عاشقت شود از تو بعید نیست میان دو خنده ات تاریخ گنگی از خفقان، عاشقت شود توران به خاک خاطره هایت بیافتد و  آرش، بدون تیر و کمان، عاشقت شود چشمان تو، که رنگ پشیمانی خداست درآینه، بدون گمان، عاشقت شود از تو بعید نیست ،قیامت کنی و بعد خاکستر جهنمیان عاشقت شود وقتی نوازش تو شبیخون زندگیست هر قلب مات بی ضربان، عاشقت شود از من بعید بود ولی عاشقت شدم... از تو بعید نیست جهان عاشقت شود
🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ای چشم خمارین تو و افسانه نازت وی زلف کمندین من و شبهای درازت شبها منم و چشمک محزون ثریا با اشک غم و زمزمه راز و نیازت بازآمدی ای شمع که با جمع نسازی بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت گنجینه رازی است به هر مویت و زان موی هر چنبره ماری است به گنجینه رازت در خویش زنیم آتش و خلقی به سرآریم باشد که ببینیم بدین شعبده بازت صد دشت و دمن صاف و تراز آمد و یک بار ای جاده انصاف ندیدیم ترازت شهری‌به‌تو یار‌ است‌ و‌ غریب این همه محروم ای شاه به نازم دل درویش نوازت 🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🌱🌱🍂🍂🌱🍂🌱🍂🌱