eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
51 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
"چاره سازم" گر نباشی می‌نوازم ساز غم من خودم دردم تو می‌دانی که درمان نیستم! چشمه می‌جوشد به اشک از دیدگانم باز هم هم چو نی نالم چرا مانند باران نیستم؟ گاه می‌بینم خودم را کمتر از دیوانگان! عقل می‌گوید به احساسم که در جان نیستم گرچه می‌گویم سخن از غم ولیکن تا ابد با تو باشم در میان غم پشیمان نیستم ای نگاهم از تو روشن هستی‌ام از آن توست! باورم این است هرگز، از تو پنهان نیستم
غمت مباد که دنیا ز هم جدا نکند رفیق‌های در آغوش هم گریسته را..
برگرد و برایم گل و پروانه بیاور در ظلمت شب ماه در این خانه بیاور آواره‌ترینم به تو ای ساقیِ هستی! بهرِ دل من یک میِ مستانه بیاور... یک خانه به دوشم که کسی همدم من نیست دلتنگ توئم شانه‌ی مردانه بیاور... عمریست اسیرم به قفس همچو کبوتر با هر نفسی منتظرم، دانه بیاور... ویران شده‌ای هستم و دل را به تو بستم ای عشق بیا منزل شاهانه بیاور... 💔
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست غم دل با که توان گفت؟ که غمخواری نیست
میان "خواستنِ تو" و "از تو دل کندن" کدام شیوه مردن مسیرِ ساده تری است!؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
گفتي كه: چو خورشيد زنم سوي تو پر چون ماه شبي مي كشم از پنجره سر اندوه كه خورشيد شدي تنگ غروب افسوس كه مهتاب شدي وقت سحر!
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
با من بمان و سایه‌ٔ مهر از سرم مگیر من زنده‌ام به مهرِ تو ای مهربانِ من
دیشب دلم برای خودم تنگ شد ولی... تا صبح گشتم و از من نشان نبود! "عاصی" 😔😔😔
دفتر عاشورا سخت است اگرچه باور عاشورا اثبات شده سراسر عاشورا سوریه، یمن، غزه، فلسطین، لبنان باز است همیشه دفتر عاشورا محمدعلی جهاندیده امید.
صلّی الله علیک یا اباعبدالله طاهر ز تو شد طهور حتی ظاهر شده از تو نور حتی آیینه جلوه ی خدایی ظاهر ز تو شد ظهور حتی تو جلوه نور کبریایی آن نور که دیده کور حتی اِحیا و اِماته، بنده ی توست مقهورِ تو نفخِ صور حتی از برکت لطفت ای سلیمان بی بهره نبوده مور حتی از شوق وصال جان سپارم گر بوسه دهی ز دور حتی یک لحظه جدایی از غم تو در دل نکند خطور حتی داغی است بزرگ روضه ی تو غمگینِ تو شد سرور حتی تنها نه که آیه های قرآن گریان تو شد زبور حتی از غصه ی آن تنور و آن سر بی تاب دلِ صبور حتی نوری به تنور داده ای که حیران شده کوه طور حتی از آنچه گذشت بر سرِ تو وا مانده لب تنور حتی
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟ بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟
شبی که می‌گذرد با تو بی‌کران خوش‌تر که پای‌بند تو، وارسته از زمان خوش‌تر برای مستی و دیوانگی، می و افیون خوش‌اند هر دو و چشمت ز هر دوان خوش‌تر ز گونه و لب تو، بوسه بر کدام زنم که خوش‌تر است از آن و این از آن خوش‌تر ستاره و گل و آیینه و تو، جمله خوش اید ولی تو از همگان میانشان خوش‌تر خوشا جوانی‌ات از چشمه‌های روشن جان خوشا! که جان جوان از تن جوان خوش‌تر درآ، به چشم من ای شوکت زمینی تو به جلوه از همه خوبان آسمان خوش‌تر مرا صدا بزن آه ! ای مرا صدا زدنت هم از ترنم بال فرشتگان خوش‌تر خوش است از همه با هر زبان روایت عشق ولی روایت ِ آن چشم مهربان خوش‌تر ز عشق‌های جوانی، عزیزتر دارم تو را، که گرمی خورشید در خزان خوش‌تر
اضطراب خاطر از یک سوختن تسکین نیافت آب بر آتش فشاندیم و مکرر سوختیم
به غیر از بوسه کز تکرار رغبت را کند افزون کدامین قند را دیگر مکرر می‌توان خوردن؟
گفتم از نزدیکی دیدار، گفتی: «ساده‌ای ! دورم از دیدار با هر پیش پا افتاده‌ای» کوچکم خواندی، که پیش چشم ظاهربین تو دیگران کوهند و من سنگ کنار جاده‌ای شهر را گشتم که مانند تو را پیدا کنم هیچ‌کس حتی شبیهت نیست، فوق‌العاده‌ای ! با دل آزرده‌ام چیزی نمی‌گویی ولی از دل آزردن که حرفی می‌شود آماده‌ای باز بر دوری صبوری می‌کنم اما مگیر امتحان تازه‌ای از امتحان پس داده‌ای
بغل بگیر و غمم را به سینه‌ات بسپار...
مکن ای دوست ملامت منِ سودایی را که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را صبرم از دوست مفرمای که هرگز با هم اتفاقی نبُوَد عشق و شکیبایی را مَطَلب دانش از آن کس که بر آب دیده شسته باشد ورق دفتر دانایی را دیده خون گشت ز دیدار نگارم محروم بهر خوبان بکشم منت بینایی را ننگرد مردم چشمم به جمالی دیگر کاعتباری نبود مردم هر جایی را گر زبانم نکند یاد تو خاموشی به عاشقم بهر سخن‌های تو گویایی را آفریده‌ست تو را بهر بهشت آرایی چون گل و لاله و نرگس چمن آرایی را روی‌ها را همه دارند ز زیبایی دوست دوست دارم سبب روی تو زیبایی را چون نظر کرد به چشم و سر زلف تو همام یافت مستی و پریشانی و شیدایی را
خط به خط خواندیم این دفتر به غیر از غم نداشت قصه ی تقدیر ما غیر از خط ماتم نداشت شیر مرغ و جان آدم داشت چرخ کج مدار در بساطش از فسون و مکر چیزی کم نداشت هر چه خواندم، حیرتم افزود از هر واژه ای این کتاب معرفت جز نکته ی مبهم نداشت محرم راز جهانی بود چون سنگ صبور خواست راز دل بگوید جز دلش محرم نداشت من که عمری چون شقایق جام بر کف زیستم با که گویم داغ مستی و جنون مرهم نداشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چون ندیدم از نگاه جز افروختن پس بزن خاکسترم کن در مسیر سوختن
تویی که در دل من ردّ پا گذاشته ای مرا به دست ِکدام آشنا گذاشته ای؟ شبیه آن چمدانم که غرقِ دلتنگیست تو باز کوله ی غم را بــــــنا گذاشته ای؟ کنار این همه شبهای بی فروغ ببین که قلب نازک من را کجا گذاشته ای هنوز برق  ِ نگاهت درون ِچشمم هست نگاه کن که چه ردّی به جا گذاشته ای! اگر چه رفته ای اما هنوز منتظرم بیا که دستِ مرا در حنا گذاشته ای!
خویش را در جاده‌ای بی‌انتها گم کرده‌ام بعد تو صدبار راه خانه را گم کرده‌ام من غریب‌افتاده‌ای بی تکیه‌گاهم؛ سال‌هاست کوهِ خود را بین پژواک صدا گم کرده‌ام از عبادت‌های حاجتمند خود شرمنده‌ام گاه می‌بینم تو را بین دعا گم کرده‌ام! شیشه‌ی عطرم که حیران در هوایت مدتی‌ست هستی خود را نمی‌دانم کجا گم کرده‌ام زیر بار عشق از قلبم چه باقی مانده است؟ گندمی را زیر سنگ آسیا گم کرده‌ام...