eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
درب و داغانم و ناکوک ،مرا می فهمد هرکه از عرش زمین خورده و بیچاره شده یا خیالی به سرش بوده و با حادثه ای کاخ رویاش فرو ریخته آواره شده بد بهم ریخته احوال دلم چون مردی که نظر خورده ی چشمان حسود است ولی هر بلایی که سرش آمده مردم گفتند خوردن چوب خطا بوده و کفاره شده مثل شیخی که شده شهره ی تقوا، به تقی وا شده قفل دلش ،مانده که یکباره چطور!؟ با وجود همه ی ذکر و دعاهای شبش غرق و دلبسته ی یک دختر بدکاره شده مثل آن قطره ی باران که عطش داشته تا به زمین بوسه زند ،غرق شود در دل آن شادمان آمده از بخت بدش در حوضی مهره ی بازی تکراری فواره شده گیج و نافرم ترین حالت یک انسانم بعد تفسیر شدن های غلط در جمعی که به لیچار توهم زده ها مهمانِ اشک سردی است که منجر به غزلواره شده
طفل خودمختار فرمان از پدر کی می برد؟ عقل من می گفت "نه" ، دل می کشاندم سوی تو
میان "خواستنِ تو" و "از تو دل کندن" کدام شیوه مردن مسیرِ ساده تری است!؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شیوه‌ی عُشّاق چون اشک است در راه‌ِ نیاز ابتدا، سرگشتگی‌ها؛ انتها، افتادگی...
عمری برای حضرت دلبر گریستی بر جسم پاره پاره ی بی سر گریستی هر لحظه ای که چشم تو افتاد بر رباب از شرم زخم حنجر اصغر گریستی وقتی رسید زینب محزون کنار تو رنگش پریده دیدی و مضطر ، گریستی هر روز بعد از آن خبر تلخ هولناک بر روضه های مقتل و معجر گریستی هر گاه گفت راز دل خود علی به چاه نالان شدی به غربت حیدر گریستی طوفان وزید و باغ تو را زیر و رو نمود با یاد تیر و نیزه و خنجر گریستی زهرا نبود مجلس ماتم به پا کند بر بی کفن تو تا دم آخر گریستی
چاره ی گرما فقط:... گویند وقتی طاقت از گرما شود طاق باید سفر کردن به سوی گلشن و باغ باید که بیرون رفت با اسکندر و سام یا با نوید و احمد و داوود و اسحاق باید خریدن یک دوتایی هندوانه وقت سفر تا باغ با یاران مشتاق از طالبی هرگز نباید بود غافل با هندوانه طالبی گردیده سنجاق تا شربتی یخ بانوان آماده سازند باید که دستورات لازم گردد ابلاغ منظور من باشد از این دستور،خواهش البته یک لبخند هم می گردد الحاق باید که آب یخ مهیا کرد در پارچ جوری که حق یخ به خوبی گردد احقاق آن آب یخ را در درون دبه ای ریخت زان پس شود در گونیِ نمناک قُنداق تا پای تا زانو رها سازیم در آب باید کنار جویِ آبی کرد اُتراق نه هندوانه ،طالبی ،نه شربت و آب نه هر چه که بر آن" خنک کُن" گردد اطلاق ما را نمی سازد خنک هنگامِ گرما باید که پایان داد بر این بحث و شلتاق باید فراهم کرد سنگ و خار و هیزم زان پس اجاقی ساخت با یک آتشِ چاق چون ما یقین داریم در گرمای بالا چیزی نمی چسبد به جز یک چاییِ داغ!
بداهه سرایی شاعران گروه چکاوک وطن‌پور: حرف تورا زدند و غزل اختراع شد مردم به پات خیر العمل اختراع شد مهمان‌خدا: مانند چشم های تو چیزی ندیده ام تا اینکه کندوان عسل اختراع شد اندیشهٔ سبز: عاشق شد و به چشم و سرش کوفت ناگهان این‌گونه بود کورِ کچل اختراع شد وطن‌پور: ما که کچل شدیم ولی بعد ما بدان جذاب لعنتی دغل اختراع شد اندیشهٔ سبز: تا قلهٔ ملاطفت و معرفت دوید ظرف مرام پر شد و یل اختراع شد راهی ===: آدم سپس سبیل بلندی گذاشت و بابا به اتفاق شمل اختراع شد وطن‌پور: ضرب المثل شدیم که مردیم بی اجل با یک نگاه ضرب الاجل اختراع شد از غیر بس سروده ام و بی محل شدم دیدم تورا و تاج محل اختراع شد دنیا رسید به همگان حد اکثرش ما آمدیم حداقل اختراع شد... جواد محمدی دهنوی: خیلی بزرگ بود از اول دماغ من شکر خدا اتاق عمل اختراع شد راهی ===: زخم کنایه های تو از بس به دل نشست یکباره رخ نمود و دمل اختراع شد لک العتبی: با ناز راه رفته که می لرزد این زمین حال زمین بد است و گسل اختراع شد راهی === ما را ملال آدمیان کرد چون ملول آن‌گاه سازمان ملل اختراع شد مهمان خدا‌: ترسیدم از شکار تو با دام عاشقان هاتف بگفت نترس بدل اختراع شد جواد محمدی دهنوی: از بس‌که چپ نمود در آغوش دیگران آیینه‌ای برای بغل اختراع شد جواد محمدی دهنوی: بهر کتک‌زدن به خری چون نتانیاهو یک چوب نیم‌سوز و دکل اختراع شد محمد رحیمی: بس پای کوه ریزه خور شعر می شویم برخاست طبع و ذوق قلل اختراع شد
از خمار می گرانی می‌کند سر بر تنم تا سبک گردم، سبوی باده بر دوشم گذار!
« من دل نفرین ندارم پس دعایت می‌کنم: بعد من دلداده‌ی یاری شوی مثل خودت.. »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هربار زدی طعنه به ویرانی من مرهم نشدی به چشم بارانی من از گرمی لبخند خدا می‌بینی مرداد شده فصل غزلخوانی من
تو سهمِ دیگری بودی و من درگیرِ رویایت  خجالت می‌کشم از دل، که عمری بازی‌اش دادم
جای دنجی در میانِ آرزوهای مرا جستجو کن سر بزن بنشین و تا پایان بمان...
  چه کسی شانه کند بعد تو گیسوی مرا !؟
صلی الله علیک یا امام سجاد دلش همیشه در این سالها پر از غم بود برای او همه ی ماهها محرم بود به محض دیدن آب روان به هر سویی بساط روضه یِ سنگینِ او فراهم بود همیشه پیش نگاهش به هر طرف می رفت نمایِ تازه ای از روضه ای مجسم بود به سینه داشت از آن خاطرات کوهی زخم که تا همیشه ی دوران بدون مرهم بود بدون سر پدرش را شناخت در مقتل نشانه های تنش گرچه سخت مبهم بود میان اشک، تنش را به خاک تیره سپرد چه روزها که گذشت و دلش در آن دم بود به لحظه هایی وداعی غریب جان علی دچار تلخ ترین لحظه های عالم بود امامِ خم شده قامت، شکسته دل یک عمر به فکر قامت ماهی شکسته درهم بود
چشمان توست مقتل منظوم کربلا... -مجتبی خرسندی 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در حسرت یک زیارت و اشک و دعا از دور شدم همسفر با شهدا اینجا ز تو عشق می‌رسد دیگر هیچ ای معدن الطاف و هدایای خدا
جامانده‌ایم... در پس غم‌های بیشمار دلتنگِ راه و جاده؛ قدم‌های بیشمار امسال باز قسمت من آه و حسرت است من مانده‌ام میان عدم‌های بیشمار شاعر کمی درون خیالش که غرق شد؛ مشغول شد به درد و الم‌های بیشمار؛ ناگاه در میانه‌ی شعرش گریز زد! از داغ‌ها نوشت و ستم‌های بیشمار زینب چگونه این همه منزل پیاده بود؟! جان‌ها فدای زخم و ورم‌های بیشمار این راه بی نهایتِ بانوی ما چقدر سخت است و پر ز پیچش و خم‌های بیشمار؟! حقا که هر مصیبت او نانوشتنی است با صد هزار سطر و قلم‌های بیشمار رفتند زائران به زیارت ولی ببین جامانده‌ایم در پس غم‌های بیشمار
🥰
آیینه‌ایم، هرچه بگویی به ما تویی نامهربان سنگدل بی‌وفا تویی آن‌کس که نیست جز تو کسی در دلش، منم آن‌کس که برده است ز خاطر مرا تویی ای عشق! در صحیفە‌ی تقدیر من چرا هر قصه‌ای‌ست، راوی آن ماجرا تویی سنگم زدند خلق و تو انداختی گلی بیگانه‌ای میان هزار آشنا تویی خون گریه کن به حال من ای شیشە‌ی شراب! تنها حریف درد من این روزها تویی
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
می‌آید فصل زیبای بهار آخر شکوفا می‌شود باغ انار آخر می‌آید صبح زیبای دل‌انگیزی که از رخ پرده بردارد نگار آخر تمام بلبلان از شوق می‌خوانند گلستان می‌شود با او دیار آخر برای گفتن از آن عشق بی‌همتا غزلخوان می‌شود هر شهریار آخر دلی دیگر نمی‌لرزد ز طوفان‌ها در آن روزی که می‌آید قرار آخر نمی‌ترسیم از خشم سیاهی‌ها سواری می‌رسد با ذوالفقار آخر کمی دیگر تحمل کن دل خسته به پایان می‌رسد این انتظار آخر و آخر می‌رسد آن روز‌هایی که جهان پر می‌شود از عطر یار آخر دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳
آمد به سرِ قرارِ تنهایی من به کوپه ای از قطار تنهایی من آمد چمدان به دست آرام نشست تنهایی تو کنار تنهایی من
در تنگنای حادثه‌ها دست ما بگیر... ای کشتی نشسته به دل‌های ما حسین 😢
گفته بودی که از این عشق گذر باید کرد ما گذشتیم ولی بی تو زمان سخت گذشت. وصف احوال من افتاد به دستان قلم من نوشتم که غمی نیست ، بخوان سخت گذشت..
این غم انگیز‌ترین شعرجهان خواهد شد شاعری واژه به سر دارد و معشوقی، نه…!
حرف را می‌شود از حنجره بلعید و نگفت وای اگر چشم بخواند غم ناپیدا را . .'!