eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
با چه رو خیمه بَرَم این سرِ آویزان را چه کنم مشکلِ این حنجر خون ریزان را به سفیدیِ گلوی تو کسی رحم نکرد رسمِ کوفی ست بگیرند هدف، مهمان را دست و پایی زدی و باز تبسّم کردی پس خدا بوسه زند این دو لب خندان را بوسه بر این سرِ پاشیده ز هم مشکل نیست من چسان دفن کنم پاره‌ای از قرآن را...؟ 🏴
ترسم که شعر سنگ مزار من این شود اینهم جمال یوسف زهرا ندید و رفت
ناله اگر که برکشم ، خانه خراب می شوی ...!! خانه خراب گشته ام بس که سکوت کرده ام...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرسید پدر را بزنــــــــــم یا کــه پسر را با تیر؟ فرمانده فرو رفت به فکری و سپس حرفی زد؛ "دقت بکـــــــن و بزن سفیـــدی گلـو را بشکاف وقتی که پسر را بزنـــی پدر خودش می افتد"
بازامشب سينه ام راغم گرفت بازامشب اين دلم ماتم گرفت اين چه وقت رفتنت بود اى عزيز؟ داغ هجرت کرده بابا را مريض کى چنين از آسمان خورشيد رفت؟ بى خبر از کهکشان ناهيد رفت؟ کاش بودى تاکه قلبم شاد بود سينه ام ازبند غم آزاد بود رفتى وبارفتنت تنها شدم بى تو مرد کوچه ى شبها شدم وقت رفتن فکرمن هم بوده ايى؟ حال از اين رفتنت آسوده ايى؟ تواگربودى که حالم اين نبود باتواين دل اينچنين غمگين نبود تواگر بودى دلم کى غصه داشت؟ دفتردل کى ز غمهاقصه داشت؟ درفراغت در دل من شور نيست ديده گانم را فروغ و نور نيست خاطراتت قاتل جانم شده ياد تو ديوار زندانم شده خاطراتت برده از من رام من يک به يک شد در فراغت دام من شد برايم ديدنت يک آرزو هر کجايى گو بيايم با وضو گرنشانت را به من آرد سروش هرکجا باشى بيايم با خروش اى دريغا از من وآمال من سنگ هجرانت شکسته بال من وصل تو جز با رضامندى حق کى شود با آرزويم منطبق چون ميسر نيست يک ديدار تو جان دهم هر لحظه با افکار تو خواهم از اين دکه آيم سوى تو پر کنم اين سينه را با بوى تو تا دم وصل تو من هر روز و شب باغمت سازم به هر رنج و لهب روح پاکت تاابد مسرور باد با روان قدسيان محشور باد🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱  ‍ ‌‌‌‌     ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یا حسین (ع) سالیانیست که با روضه ی تو مانوسم ز ادب دست محبین تو را می بوسم نکند روزی اشک چشمان مرا قطع کنی! من اگر گریه برایت نکنم می پوسم ...
با چه رو خیمه بَرَم این سرِ آویزان را چه کنم مشکلِ این حنجر خون ریزان را به سفیدیِ گلوی تو کسی رحم نکرد رسمِ کوفی ست بگیرند هدف، مهمان را دست و پایی زدی و باز تبسّم کردی پس خدا بوسه زند این دو لب خندان را بوسه بر این سرِ پاشیده ز هم مشکل نیست من چسان دفن کنم پاره‌ای از قرآن را...؟ 🏴
ازروی دستهای پدر بال و پر گرفت خندید و خنده را ز لبان پدر گرفت احساس کرد تیر، پدر را نشانه کرد با حنجرش برای امامش سپر گرفت آری بزرگ‌زاده به باباش می‌رود یک پر، دو پر، نه مثل پدر بیشتر گرفت شش‌ماهه بود و بند دل مادرش رباب از طـرز دست و پا زدن او شرر گرفت وقتی که غنچه‌های زیر گلویش شکوفه کرد عطـری عجیب در همه‌ی دشت در گرفت خون گلوش رفت به هفت آسمان و بعد.. از حال زار عرش‌نشینان خبر گرفت بابا میان معرکه حیران شد و سپس زیر عبای خویش پسر را به بر گرفت مادر زبان گرفته و جانسوز می‌سرود: طفلم قشنگ بود و گلم را نظر گرفت 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو و اکبر نفر بعدیتان عباس است چقدر داغ ببینم به‌خدا یک نفرم . . .
بوسید سه شعبه وسط معرکه گل را دستان پر از زخم پدر ، غرق گلاب است...
✍✍✍ پُـر از سکوتم و حرفی برای گفتن نیست کسی شریکِ سکوتِ شبـانـهٔ من نیست چه زخم ها کـه نبودت نمک به آن ها زد تنی که درد چشیده،که نامِ آن تَن نیست شکـارِ در قفـسِ بغـضِ سال ها مَدفـون مـرا شکسته سکـوتم، نیازِ کُشتن نیست شکوهِ سَروَم و هر روز جان به لب شده ام کـویر جای بهـار و، جـوانـه کردن نیست گـرفتـه قـامـتِ شـب را قیـامتِ ظلمت کسی بـه فکرِ طلوعِ، ستـاره قطعاً نیست شریکِ خلوتِ تنهایی ام... دلم تنگ است برای گریه به جز شانه ی تو مأمَن نیست فـروغِ شعله ی فانوسِ دل بیـا کـه هنوز کسی شریکِ سکوتِ شبانه ی من نیست ࿇─┅═‎═‎•❁‌‎‌‌♥️❁‌‎‌‌•═‎═‎┅─࿇
هر صبح که روی لاله شبنم گیرد بالای بنفشه در چمن خم گیرد انصاف مرا ز غنچه خوش می‌آید کو دامن خویشتن فراهم گیرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچند که هرگزنرسیدم به وصالت عمری که حرام تو شدای عشق حلالت پرسیدی ام ازعشق جوابی نشنیدی بشنوکه سزاوارسکوت است سوالت یک باربه اصرارتوعاشق شدم ای دل این بار اگر اصرار كني وای به حالت
خون کرده دلم را غَمِ چَشمانِ سیاهت بی خوابم و دلداده ی آن چهره ی ماهت قلبم شده تسخیرِ تو از سِحرِ دو چشمت جادو شده ام از تو و آن طرزِ نگاهت بنشین نفسی، بوسه زَنَم بر لَبت ای ماه اِحیا بشود روحِ من از شُعله ی آهت چون ماه بر این برکه نظر میکنی هرشب قویِ دلِ من مانده فقط چشم به راهت در بَندِ پریشانی و حیرانیِ خویشم پا بند ، به دیوانه گیِ گاه به گاهت گُم کرده دلم قبله ی خود را سَرِ کویَت نفرین به من و ، این دلِ اُفتاده به چاهت ای کاش که سامان بدهم حالِ خودم را در مکتبِ عشقت شده این عمر تباهت
نفسم باش مرا چون تو کسی نیست عزیز شهر خالی ست مرا همنفسی نیست عزیز حافظ از حال من سوخته آگاه تر است زده ام فالی و فریاد رسی نیست عزیز
ای خدا روزهای دشواریست غم گرفته تمام دنیا را ما به سویت پناه آوردیم جان مهدی نگاه کن ما را سر به زیر آمدیم و شرمنده ناله و اشک و آه آوردیم ای طبیب همه مریضی‌ها سرطان گناه آوردیم بین آشفتگیّ این عالم خواستی که امتحان بشویم ما ولی آمدیم اینجا که بیمه‌ی صاحب‌الزمان بشویم یک بلا آمده و این نوکر دیگر آن یار غیرتیّ تو نیست آه آقا ببخش هیچکسی نگران سلامتیّ تو نیست ای به قربان جدّ تشنه‌لبت سفری آرزوی من شده است راه را بسته‌اند کاری کن دل کا تنگ کربلا شده است کاش زوار کربلا امشب بر تن در حصیر گریه کنند جای ماها که از حرم دوریم تا خود صبح، سیر گریه کنند بی‌تو تنها عذاب، سهم من است غصه و اضطراب سهم من است به در بسته میخورم هر بار تشنه هستم سراب سهم من است پسر فاطمه ببخش ولی تو خودت از خدا تمنا کن ما بعید است مرد راه شویم راه برگشت را خودت وا کن پسر مهزیار می‌داند ماجراهای غربتت کم نیست بین ما مردمی که می‌بینی ۳۱۳ نفر هم نیست روز برگشتن تو دیدنی است به خدا روز خوش شنیدنی است و به قدر ۱۳۰۰ سال حرفهای دلت شنیدنی است 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صداۍ اڪبره ، عبــاس میبینی صبرمو برده... حواست به حرم باشہ علی‌اڪبر زمین خورده...😭💔
مانده ام سنگ روی سنگ چرا بند شده شمر از دیدن این صحنه چه خرسند شده سر شش ماهه به یک پوست فقط بند شده حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت لاادری 😭😭😭😭
🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴 ◼️ سروده‌ای برای باب الحوائج حضرت علی اصغر علیه السلام نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی به دنیا می دهد بی‌تابیِ گهواره پیغامی غریبیِ پدر را می‌زدی فریاد با گریه گلویت غرق خون شد تا نماند هیچ ابهامی گلویت از زبانت زودتر واشد، نمی‌بینم سرآغازی از این بهتر، از این بهتر سرانجامی تو در شش بیت حق مطلب خود را ادا کردی چه لبخند پر از وحیی چه اشک غرق الهامی علی را استخوانی در گلو بود و تو را تیری چه تضمینی، چه تلمیحی، چه ایجازی، چه ایهامی تو را از واهمه در قامت عباس می‌بیند اگر تیر سه شعبه کرده پیشت عرض اندامی الا یا قوم ان لم ترحمونی فارحمو هذا.... برید این جمله را ناگاه تیرِ نا به هنگامی چنان سرگشته شد آرامش عالم که بر می‌داشت به سوی خیمه ها گامی به سوی دشمنان گامی برایت با غلاف از خاک‌ها گهواره می‌سازد ندارد دفنت ای شش ماهه غیر از بوسه احکامی چه خواهد کرد با این حلق اگر ناگاه سر نیزه... چه خواهد کرد با این سر اگر سنگ از سر بامی... کنار گاهواره مادر چشم انتظاری هست برایش می‌برد با دست خون آلوده پیغامی شاعر : سیدحمیدرضابرقعی 🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤
لب گودال زمین خورد و به دریا افتاد آن قدر نیزه تنش دید که از پا افتاد سنگ ها از همه سو سمت عمو آمده اند یک نفر در وسط معرکه تنها افتاد بر روی خاک که با صورت خونین آمد تیرها در همه جای بدنش جا افتاد در دهانی که پر از خون شده... بی هیچ خبر نیزه ای آمده و ذکر خدایا افتاد عرق مرگ نشسته است به پیشانی او بر سر سینه کسی آمده با پا افتاد "زیر شمشیر غمش رقص کنان آمده ام" قرعه ی کار به نام من شیدا افتاد "بعد از این دست من و دامن آن سروِ بلند" که چنین پای دم آخرش از پا افتاد بازویم ارثیه ی فاطمه باشد که کبود پیش چشمان پُر از گریه ی بابا افتاد خوب شد مثل پدر مثل عمو عباسم سرِ من در بغل حضرت آقا افتاد خوب شد کشته شدم، اهل حسد ننوشتند پسر مرد جمل از شهدا جا افتاد 🔸شاعر:
کمان حرمله قدم کمان کرد گل نشگفته من را خزان کرد عجب تيري به حلقومش نشسته که راهم را به سوي خيمه بسته الهي حرمله از غم بسوزي که ديگر حنجر طفلي ندوزي 😔 لاادری
مولا به من نظر كن من حرّ بی پناهم منّت بنه حسين جان بخشش نما گناهم بگذر تو از خطايم با اين همه ندامت از روی اهل بيتت من می‌کشم خجالت
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 تا سایه‌ء لطف علمت  روی سر ماست بر قامت رعنای فلک، کیْ نظر ماست؟ سرمایه نداریم به جز چشم پر از اشک این چشم که صندوقچه‌ء پر گهر ماست دستی که بکوبیم برای تو به سینه در سیر الی‌الله، همان بال و پر ماست با غصه‌ء تو، هر نفسی هست عبادت غمناک شدن، بندگی بیشتر ماست در نامه‌ء ما از عمل خیر  خبر نیست جز گریه برای تو  که تنها ثمر ماست ای کاش به عشق سر تو، سرخ بمیریم مردن به جز این شیوهء زیبا ضرر ماست صلی‌الله‌علیک‌یامظلوم‌یااباعبدالله
یک روز مے آیے ڪه من دیگر دچارت نیستم از صبر لبریزم ولے چشم انتظارت نیستم یک روز مے آیے ڪه من نه عقل دارم نه جنون نه شک به چیزے نه یقین ، مست و خمارت نیستم شب زنده دارے مے ڪنے تا صبح زارے مے ڪنے تو بیقرارے مے ڪنے ، من بیقرارت نیستم پاییز تو سر مے رسد قدرے زمستانے و بعد گل میدهے ، نو مے شوے ، من در بهارت نیستم زنگارها را شسته ام دور از ڪدورت هاے دور آیینه اے رو به توام ، اما ڪنارت نیستم دور دلم دیوار نیست ، انڪار من دشوار نیست اصلا منے در ڪار نیست ، امن ام حصارت نیستم
بسیار زبیا 👌👌👌👌👌🌺❤️ هستی ام رو به زوال است ، نباشی چه کنم؟ یک نفس ،بی تو محال است، نباشی چه کنم؟ رفته از دست و دلم ، شوکت دیدار تو و دیدنت،خواب و خیال است،نباشی چه کنم؟ تا به کی در غم تو جان برسد بر لب من ؟! بیش از این وقت و مجال است؟نباشی چه کنم؟ مثل یک باد خزان. در به در کوی توام گم شدن در تو ،حلال است، نباشی چه کنم؟ می نویسم غزلی. از دل غمدیده ی خود شعر من مست سوال است،نباشی چه کنم؟ می نشینم سر سجاده. به رویای خوشت حاجتِ من که وصال است، نباشی چه کنم؟ 🍃🥀🍃
با تيشه ی خيـــــــال تراشيده ام تو را در هر بتی كه ساخته ام ديده ام تو را از آسمــان بــه دامنــــم افتاده آفتاب يا چون گل از بهشت خدا چيده ام تو را هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ من از تمــــام گلهـــــــا بوييده ام تــــو را رويای آشنای شب و روز عمــــر من! در خوابهای كودكی ام ديده ام تو را از هــــر نظر تــــــــو عين پسند دل منی هم ديده، هم نديده، پسنديده ام تو را زيباپرستیِ دل من بی دليل نيست زيـــرا به اين دليل پرستيده ام تو را با آنكه جـز سكوت جوابم نمی دهی در هر سؤال از همه پرسيده ام تو را از شعر و استعـــاره و تشبيه برتــــری با هيچكس بجز تو نسنجيده ام تو را
😭😭 شرحه شرحه شدنت را نشود گفت به شعر روضه‌ی بازچه خواهی ز یدِ بسته‌ی لفظ
دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی پاره های بدنت را جگرم سوخت علی ناگهان زانویم افتاد زمین چون دیدم طرز چانه زدنت را جگرم سوخت علی چه کنم عمه نبیند بدن حمزه ای اَت مُثله دیدم بدنت را جگرم سوخت علی لخته خونی که برون از گلویت آوردم ریخت خون دهنت را جگرم سوخت علی باورم نیست که جسمت ز نظر پنهان است نیزه بینم کفنت را جگرم سوخت علی یوسفم ،کاش که می شد به میان حرمت ببرم پیرهنت را جگرم سوخت علی آن لبانی که اذان گفت، بهم ریخته است خُرد بینم دهنت را جگرم سوخت علی داغ پرپر شدنت جای خود، امّا بینم داغ بی سر شدنت را جگرم سوخت علی این همه نیزه میان بدنت گم شده است با که گویم محنت را جگرم سوخت علی از همان دور شنیدم رجزت را پسرم این حسین و حسنت را جگرم سوخت علی نعرة حیدری و نالة یا زهرایت می شنیدم سخنت را جگرم سوخت علی نشد آخر لب عطشان تو را آب دهم چه کنم سوختنت را جگرم سوخت علی گر نیایند جوانان حرم یاری من که بَرَد خیمه تنت را جگرم سوخت علی
اسب او از بینِ دشمن سر درآورد و تنش در قنوت نیزه‌ها چون ربّنا پیچیده است