«رود را تا به ابد تشنه مهتاب گذاشت
داغ لب های خودش را به دل آب گذاشت...»
لب اگر تر کند از چشمهی دریا عباس
چه جوابی بدهد، ام بنین را عباس ؟
دیگر این مشک نه مشک است که میخانه ی اوست
چشم امید رباب است که بر شانه ی اوست...
دستش افتاده ولی، راهِ دگر پیدا کرد
کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد...
می توانست به آنی همه را سنگ کند
نشد آنگونه که میخواست دلش، جنگ کند
چه بگویم که چه شد؟ یا که چه برسر آمد ؟
ناگهان رایحه ی چادر مادر آمد...
پسرم؛ دست مریزاد قیامت کردی
تا نفس داشتی از عشق، حمایت کردی
آسمان ها همه یکپارچه بارانیِ توست
من بمیرم، عرقِ شرم به پیشانی توست...
آه ! برخیز که گهواره به غارت نرود
دختر فاتح خیبر به اسارت نرود...
#سیدحمیدرضا_برقعی
ڪربلا بودمُ جز عطر گل احساس نشد
در گلسٺـان حـرم هیـچ گلـے یـاس نشد
هـمـۂ ڪرببلا عـرش برین بـــــــود ولے
بخــدا هـیـچ ڪجا مـرقـد عبـاس نشد
😔
لاادری
.
خدا ڪند ڪه دگر خیمه اے بنا نشود
بنا اگر شده بے صاحبش رها نشود
خدا ڪند ڪه قد و قامت یلان غیور
ڪنار جسم برادر ز غصه تا نشود
خدا ڪند ڪه اگر هر ڪه داغ دید و شڪست
شبیه آینه ے خُرد ڪربلا نشود
عموے ساقے من رفته آب بردارد
دعا ڪنید ڪه دستش ز تن جدا نشود
ستون خیمه ڪه افتاد عمه ام آمد
به معجرم گره ے ڪور زد ڪه وا نشود
#لا ادری
در روضه ات نشستم و باور نمیکنم
دارد تمام می شود انگار، این دهه
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
#رضا_دین_پرور
می، کمی داشت ولی داشت سبو برمیگشت
مشک او پاره شد و آب، به جو برمیگشت
شور افتاد دل خواهر او در خیمه
کاش حالا که شده وقت وضو برمیگشت
پهلوان بود ولی خورد زمین با صورت
علم و دست قلم، کاش به رو برمیگشت
این تکان های سرش تند و مُشدّد میشد
تیر در کاسه هر چشم، نگو برمیگشت
تیغ ها نظم تنش را چه بهم ریخته بود
بر تنش نیزه نمیرفت فرو، برمیگشت
خاطرش جمع حرم بود و سرش گرم همه
لشکری دست پُر از پیکر او برمی گشت
مادرش فاطمه آنجا عوض ام بنین
از کنار بدنش مرثیه گو برمیگشت
سر او بند نمیشد سر نی، چون هربار
دختر قافله میگفت عمو برمی گشت
رضا دین پرور
گرچه سهم من ز باران چند قطره شبنم است
شکر حق در روضه هایت چشم هایم زمزم است
در کتاب مجلسی نقل از امام صادق(ع) است
گریه ی بر تو برای داغ زهرا مرهم است
گر نبودی باب توبه بهر آدم بسته بود
از سر لطف تو بود آقا که آدم آدم است
زیر دِینَت هستم و هرجا نشستم گفته ام
هرچه دارم آبرو از صاحب این پرچم است
این پریشان حالی ام که قصه ی امروز نیست
از غروب شصت و یک مهمان این قلبم غم است
پیکرت عریان به روی خاک ها افتاده بود
پای این روضه اگر جان هم دهم آقا کم است
خواهرت آمد به گودال و نگاهی کرد و گفت
چَشم من کم سو شده یا اینکه جسمت مبهم است
هیچ تیغی از تنت با دست خالی بر نگشت
از تن تو هرچه باقی مانده خُرد و دَرهَم است
روزگاری با بنی هاشم به اینجا آمدم
حال دور خواهر تو قحطی یک محرم است
نوید طاهری
بسم الله الرحمن الرحیم
زبان حال حضرت ام البنین(س)
#حضرت_ام_البنین_س_مصائب
#حضرت_عباس_ع_شهادت
#حسین_صیامی
▶️
عباس جان! کنار حسینم بمان و بس
یعنی که بیقرار حسینم بمان و بس
قربان قدّ و قامت حیدر تبار تو
شمشیر ذوالفقار حسینم بمان و بس
سرداریِ تو خادمی آل فاطمه است
سردار! تکسوار حسینم بمان و بس
جان و دلم! تو ماه بنی هاشمی ولی
همواره در مدار حسینم بمان و بس
مادر! به فکر هیچ کسی غیر او مباش
تنها در انحصار حسینم بمان و بس
ام البنین فدای تو، در فتنه های سخت
مردانه جان نثار حسینم بمان و بس
با جان و دل فدای قدمهای عشق باش
بی چشم و دست یار حسینم بمان و بس
عباس جان! حسین غریب است، بی کس است
عباس جان! کنار حسینم بمان و بس
⏹
ڪربلا بودمُ جز عطر گل احساس نشد
در گلسٺـان حـرم هیـچ گلـے یـاس نشد
هـمـۂ ڪرببلا عـرش برین بـــــــود ولے
بخــدا هـیـچ ڪجا مـرقـد عبـاس نشد
😔
لاادری
.
خدا ڪند ڪه دگر خیمه اے بنا نشود
بنا اگر شده بے صاحبش رها نشود
خدا ڪند ڪه قد و قامت یلان غیور
ڪنار جسم برادر ز غصه تا نشود
خدا ڪند ڪه اگر هر ڪه داغ دید و شڪست
شبیه آینه ے خُرد ڪربلا نشود
عموے ساقے من رفته آب بردارد
دعا ڪنید ڪه دستش ز تن جدا نشود
ستون خیمه ڪه افتاد عمه ام آمد
به معجرم گره ے ڪور زد ڪه وا نشود
#لا ادری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قیامت بی حسین
غوغا ندارد
شفاعت بی حسین
معنا ندارد
حسینی باش
که در محشر نگویند
چرا پرونده ات
امضاء ندارد
درحنجره ی زخم زمین علقمه می سوخت
یک کرببلا خاک چه بی واهمه می سوخت
می ریخت نمک، زخم به داغ دل مردی
از مرثیه ی سرخ گلو زمزمه می سوخت
یک سو تن ساقی به روی دشت پر از تیر
مشک وعلم و آب به یک سو -همه می سوخت
دیوان بلا مهلکه را تبرئه می کرد
پرونده احساس در این محکمه می سوخت
وقتی که علمدار چو شمعی شده بود آب
انگار که یک باردگر فاطمه می سوخت
زنجیر نگاهی گره می خورد به خیمه
هر ضربه که می خورد به فرقی، قمه می سوخت
درخیمه غم دلهره می کشت زنی را
آنگاه که کردند پراز خون بدنی را
برچشم گلی، هاله ای از خار نشسته
یا خار تنی بین نمکزار نشسته
نه، اشک شفق نیست از این منظره شاید
خون دل زهراست که بربار نشسته
قدری کمکم کن که شوم راست ببینم
سقای حرم نیست، نه ...انگار نشسته
رخساره ی ماهم چقدر خاک گرفته
تصویر به چشمم چقَدَر تار نشسته
ای کاش که می شد سر آن تیر درآید
تیری که به چشمان علمدار نشسته
سردار سلحشور سپاه حرم من
پای سر تو چند خریدار نشسته
حالا که شکستی زفراقت کمرم را
بی تو چه بگویم تو بگو اهل حرم را
#رضا_دین_پرور
مثل آیینهی در
خاک مکدر شدهای
چشم من تار شده؟
یا تو مکرر شدهای؟!
#حمیدرضا_برقعی