eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
جانِ من را بُرده‌ای، ای یاد تو در من نهان رفتی و من مانده‌ام، مصداقِ شعری بی‌نشان
هر بار شعر نابی اگر بر دلی نشست باید دعا کنیم که "بیچاره شاعرش ..." لاادری
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست بر زمستان صبر باید طالب نوروز را عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را دیگری را در کمند آور که ما خود بنده‌ایم ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را   سعدی علیه الرحمه
صبر ڪن دسته گل تازه به آب افتاده! زندگی پشت سرت از تب و تاب افتاده عاشقے با تو فقط دردسرے زیبا بود بے تو از صورت این عشق نقاب افتاده تا تو بودے نفسم وام از این عشق گرفت بعد تو ڪار به میدان حساب افتاده قسمتم نیستے اے سینے میناڪاری ڪه منم ڪاسه ے از رنگ و لعاب افتاده در پے ات مے دوم و ڪودڪے ام ڪفش به دست و تو آن دسته گل تازه به آب افتاده..
دوام زندگی‌ام را به گریه مدیونم اگر نه هجمه‌ی این بغض‌ها مرا می‌کُشت
بگریز از هجوم غم اندر پناه شعر! در روزگار، خوش‌تر ازین کار و بار کو؟
دۅستش‌داࢪم‌ۅلے‌از تࢪس‌ࢪیش‌و اخم‌اۅ دࢪدلم‌جانا‌بࢪلبم‌حاجے‌خطابش‌میڪنم
امروز هم بدون تو شب شد ، شبت بخیر! فردا خدا کند نشود شب بدون تو...!
پِدَرَش گـُـفت که باید تو مُهَنـدِس بِشَــوی... مَنِ دیوانه مُـعَّلِم شُدمو شُد پِسَرَش شاگِردَم...
آیا شده در خلوت؛ خود شعر بخوانی؟ قلبی بتپد، بر تو و آن را تو ندانی؟  هرگز شده،، آیا به کسی عشق بورزی؟ ازشدت، عشقش بشوی مست وروانی؟ آیا شده ؛ اسمی بشود، مرهم دردت؟ نامش ببری؛ درد و غم از دل بِرَهانی؟ پیش آمده ؛حرفی به دلت داشته باشی؟ خواهی به؛ زبان آوری اما نتوانی؟ اینها همه پیش آمده؛ بر قلب من اما.. برخیزو بجنب ؛ای هوس وشورجوانی.. ای کاش بفهمی؛ که دگر تاب ندارم.. تا جان به تنم؛ مانده خودت را برسانی..♥️
غزلے ناب و صمیمانہ بہ رنگ دل تو❤ بســــرایم کہ شود بار دگر قاتل تو❤ آنچنان مســـت زتیمار رُخت گشتہ دلم❤ کہ کُشم هر کہ بخواهد بشود مایل تو❤ نفسے در قفسے همچو کسے کردی مرا آن خدایی بستایم کہ شود واصل تو❤
به شرابِ ارغوانے مشڪن خمار ما را به نسیم مهربانے بنشان غبار ما را ‌ گل باغ دوستے را به سرشک پروراندم تو به باد غم سپردے همه برگ و بار ما را ‌ تو ڪه ساغر لبت را به لبم نمے ‌گذاری به تبسمے سحر ڪن شب انتظار ما را ‌ به نسیم نوشخندے دل همچو غنچه وا ڪن به شڪوفه‌ ے نگاهے برسان بهار ما را ‌ ز بشر گذشته بودم به خدا رسیده بودم تو اگر نبسته بودے سر ره گذار ما را ‌ تو درین سیاه شب‌ ها به فروغ باده مانی ڪه به مهر مے ‌نوازے دل بیقرار ما را 🌸 🍂🌸🍃 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 ‎‌‌ 💜🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃✨
ای که دور از من نشستی غرق در اندیشه ام دین و دنیای منی بانوی عاشق پیشه ام من اگر دستم به برگ دست هایت خو نکرد مطمئنا" از تبار مردم بی ریشه ام من خدا را شاهدم در جنگل سرسبز عشق جز تو آهویی ندارم در خیال بیشه ام کوه کندن نیست باور کن برایم مشکلی جوشش عشقی بیفتد گر میان تیشه ام چشم های شیشه ای با بغض زیبا می شود مثل بارانی که نم نم می خزد بر شیشه ام
✍✍✍ قلبِ من را عشقِ تـو جانا چو گلشن میکند دامـنِ مـن را پُـر از گُل های سوسن میکند عشقِ تو همچون شراری بر دل آتش میزند سوزشِ این عشقِ تو آتش به خرمن میکند خرمنِ جانم کـه می سوزد فـدای چشمِ تو آتـشِ عشقت بدان اما چه بـا من می کند از جفا کردن چه سودی عایدِ احوالِ توست این جفاکاری کجا دشمن به دشمن میکند چشمِ پُر نورِ من از هجرانِ تو کم سو شده دیده را دیـدارِ تـو هـمواره روشن می کند ⊰⊰━━━⊰≼ِ✺≽♡≼ِ✺≽⊱━━━⊱⊱
من امشب پايِ محرابت نمازِ شكر مي خوانم تو ميداني كه با چشمانِ تو بيدار مي مانم  سَري بر مهر تو دارم ، لبي بر ذكر لب هايت خدا خود خوب ميداند،تو هستي دين و ايمانم تمامِ واژه ها امشب ، زِ معراجِ تو مي آيند كه اينگونه پر از شعرم ، به چشمان تو مي مانم غزل مي بافم از مويت ، براي صبحِ فردا تا.... بپوشانم به خورشيد و ... تو را در اوج بنشانم پر از بويِ بهشت است اين غرلها كز تو مي گويم در انهارِ تو جاري شد ، روانِ طبعِ ويرانمم 🌴🍒🌻🍒🌻🍒🌴
با ساز دلت کوک و نوازنده ترینم رقصنده ی میدانم و بازنده ترینم باهر نُت چشمان تو در رازو نیازم با هر طپش قلب تو در سوزو گدازم دور سرت ای شمع بگردان و بگردان پروانه ی بیرون زده از پیله بسوزان من عاشق آن نورم و مفتون به ذاتش مغرورم و مغلوبم و محکوم به آتش چون موج به هر صخره بکوبان و بکوبان تا رام کنی صحنه ی دریای خروشان چون موجم و دیوانه ی در خویش شکستن بر صخره فرو رفتن و از پا ننشستن درصفحه ی شطرنج خودت شاه و وزیری بر قلعه ی محصور دلم ماه و امیری در کیش تو مات است دلی که به توبسته حل است معمای دل عاشق و خسته...! 🌹🌹
@shervamusiqiirani-3 - تصنیف : سودای دل.mp3
5.08M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 همچو نی می نالم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دل من که با هر داغ پیدا ساختم سوختم از داغ نا پیدای دل همچو موجم یک نفس آرام نیست بسکه طوفان زا بود دریای دل دل اگر از من گریزد وای من غم اگر از دل گریزد وای دل ما ز رسوایی بلند آوازه ایم نامور شد هر که شد رسوای دل خانه مور است و منزلگاه بوم آسمان با همت والای دل گنج منعم خرمن سیم و زر است گنج عاشق گوهر یکتای دل در میان اشک نومیدی رهی خندم از امیدواریهای دل
درکنج دلم عشق کسی خانه ندارد کس جای دراین خانه ویرانه ندارد
بیا تا روی چشمانِ خُمارم گام بگذاری به یک دستم خَم زلفت...به دیگر جام بگذاری کمی گیسوی خود را پس بزن از صورت ماهت که آتش در دل این عاشقانِ خام بگذاری بخوان تا در سرِ حافظ غزل ریزی وَ یا اینکه رباعی بر لبانِ حضرتِ خیام بگذاری به زیرِ اَبر خواهد رفت خورشید از خجالت باز زمانی که تو پایَت را به روی بام بگذاری به شیرینیِّ لبهایت نمی آید که در آخر خداناکرده این دلداده را ناکام بگذاری دلم عمریست می خواهد که با موی سیاه خود برای این حواسِ پرت یک شب دام بگذاری بیا و بی قرارم کن! قسم بر ناز چشمانت نمی خواهم که یک لحظه مرا آرام بگذاری 🍃🌹🍃
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه هیچ چیزش به جز از وصل تو، خشنود نکرد السلام علیک یا صاحب الزمان
🌹🌸🌻✧❁﷽❁✧🌻🌸🌹 آمدی با خود دلم  را بردی امّا جسم نه برده ای ، یا وصل کن یا رد ، ولیکن قِسم نه جسم ِ بی دل ،  ماهیِ بی آب میماند که عید از نفَس افتاده در شیشه ، ولی از اسم نه 🌹🌹🌹
یادت نرود با دلم از کینه چه گفتی! زیر لب از آن کینه دیرینه چه گفتی؟ این دست وفا بود، نه دست طلب از دوست! اما تو، به این دست پر از پینه چه گفتی؟ دل، اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست ای آه جگرسوز! به آیینه چه گفتی؟ از بوسه گلگون تو خون می‌چکد ای تیر! جان و جگرم سوخت! به این سینه چه گفتی؟ از رستم پیروز همین بس که بپرسند: از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟ 🥀
نازم به تو اے عشق برایم ڪه دوایی در باغِ دلِ خشک به رنگِ ڪهربایی از برقِ نگاهت ڪه به دل شعله دوانید پروانه شدم بر سرِ هر گُل چه صفایی این چرخ فلک پاے مرا بست به زنجیر مجنون صفت و زار به اُمیدِ وفایی مهمانِ عزیزے ڪه شدے خانه ے قلبم این شیوه پسندیده شد از لطفِ خدایی.. 🍃🌸🍃
گذر کوی گذر کردم سر کویت سر شبها ته شبها: ندانم تا کجاه خواهدرسد این رفت و آمدها: گهی باشعر حرف دل زده گاهی به آوازی: خیالم بوده هرگز در سکوتم نیست مطلبها: فراوان شکوه در دل هست گویم در حضورتو: ولاکن شوق دیدارت زده مهری سر لبها: به نیمه شب فراغت کرده مشق گفتن ومعنی: زبان خوشتر نبودش گفتن یارب ویاربها: چنان کزحال و قال تشنگان از شربت وصلت: مثال مرغ بنشسته به بام شام مقصدها: به شوق حسن رویت تازه فهمیدم: زنند زانو به پایت ماه و مه باکل کوکبها: کنار گوش خود از خاک راه رفته بشنیدم: کزین گوهر شناسان میرسد فریاد یا ربها: نشین افخم سر کوی مراد و چشم دل وا کن: که اندر انتهای شب خریدارند هم دمها: 🌹🌹🌹
هرکه با پاکدلان صبح و مسایی دارد دلش از پرتو اسرار صفایی دارد زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد.