eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
دل از من برد و روی از من نهان کرد خدا را با که این بازی توان کرد شب تنهایی ام در قصد جان بود خیالش لطف های بی کران کرد چرا چون لاله خونین دل نباشم که با ما نرگس او سر گران کرد که را گویم که با این درد جانسوز طبیبم قصد جان ناتوان کرد بدان سان سوخت چون شمعم که بر من صراحی گریه و بربط فغان کرد صبا گر چاره داری وقت وقت است که درد اشتیاقم قصد جان کرد میان مهربانان کی توان گفت که یار ما چنین گفت و چنان کرد عدو با جان حافظ آن نکردی که تیر چشم آن ابرو کمان کرد..
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی  حافظ
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم تو رشک آفتابی کی به دست سایه می آیی دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم
قلب من هیچ شبی این همه آرام نبود ساکت و خسته وافسون شده و رام نبود مثل قدیسه چنان پاک ومنزه شده بود که چنین حاجی در کعبه و احرام نبود ماه روشن که به دریای لبت می تابید مثل من هیچ کسی تشنه ی این جام نبود موی پیچیده و چشم سیهی راز آلود هیچ شعری چو رخت منبع ایهام نبود با تو تشویش دلم رو به فراموشی رفت قلب من هیچ شبی این همه آرام نبود..
💞تو نام توبه را بنویس ، امضا کردنش با من دلت را خانه ما کن، مصفّا کردنش با من 💞به ما دردِ دل افشا کن، مداوا کردنش با من اگر گم کرده ای ای دل، کلید استجابت را بیا یک لحظه با ما باش، پیدا کردنش با من 💞بیفشان قطره ی اشکی، که من هستم خریدارش بیاور قطره ای اخلاص، دریا کردنش با من💧 💞اگر درها به رویت بسته شد، دل بر مکن بازآ در این خانه دق الباب کن، وا کردنش با من 💞به من گو حاجت خود را، اجابت می کنم آنی طلب کن آنچه می خواهی، مهیّا کردنش با من 💞بیا قبل از وقوع مرگ، روشن کن حسابت را بیاور نیک و بد را، جمع و منها کردنش با من 💞چو خوردی روزی امروز ما را، شکر نعمت کن غم فردا مخور، تأمین فردا کردنش با من 💞اگر عمری گنه کردی، مشو نومید از رحمت تو نام توبه را بنویس، امضا کردنش با من
کاش می دیدی که بعد از تو چه آمد بر سرم چون گل سرخم ...ولی...خشکیده ام لای کتاب ساغر
یک نفر دارد خیالم را به هر سو میکشد چشم هایش را برایم زیر گیسو میکشد مانده ام نزدیک تر آیم به او یا بگذرم نبض شعرم را میان هر هیاهو میکشد کل دیشب را بیادش چشمهایم شاد بود خنجر مژگان خود رادارد از رو میکشد چشم می بندم که شاید گم شود در خاطرم چشم می بندم دلم پیراهنی بو میکشد آخرش ماندم چه خواهد کرد او با من ولی شرط میبندم مرا لطفش به زانو میکشد
🌿🌾🌿🌾🌿🌾 طاقتم طاق شد و از تو نیامد خبری جگرم آب شد و از تو نیامد خبری عاشقانی که مدام از فرجت میگفتند عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری 🌾🌱🌾🌱
به آتش می کشم آخر دل نامهربانت را به یغما می برم چشمِ به رنگِ آسمانت را بمان ای کشتی امیدهایم ، لج نکن با من به توفانی ز نفرین می سپارم بادبانت را وجودش را ندارم خوب می دانی و الا من به لب می آورم بادستهایم طفلِ جانت را شنیدم با همه حاضر جوابی می کنی باشد خلاصه داغ خواهم کرد گنجشکِ زبانت را و روزی هم به دستِ باد خواهم داد می بینی شلالِ گیسوانِ مخملِ پولک نشانت را نمی دانی چه آهی می کشم وقتی که دورادور تماشا می کنم رنگین کمانِ ابروانت را به نستعلیقِ ابروی به هم پیوسته ات سوگند به من جان می دهی ، حرفی بزن واکن دهانت را
من که مجنونت شدم ذکرم فقط رویا شده مضطرب بر حال من دیگر خود دنیا شده حق بده چشمت اگر مست و خرابم میکند چون شراب کهنه با چشمان تو معنا شده خیره بر چشمت شدن دارد خطر فهمیده ام غرق در چشمان تو حتی خود دریا شده آرزو دارم شود آغوش تو زندان من به عجب بندی در آمال دلم بر پا شده آخرش دل را به دریا میزنم میبوسمت این چنین رسوا!برنده!کی؟کجا پیدا شده؟!
منم زخمی ترین عاشق،تویی تنها پرستارم به شوق با تو بودن ها تمام عمر بیمارم برای عشق شیرینت بریدم از همه عالم به جز تو از همه وابستگی ها سخت بیزارم سراپا شور وخواهش می شوم وقتی که می بینم تب تند نگاهت را به وقت وگاه دیدارم شکوه هیبت اسطوره های قرن پیشینی ومن آن عکس افسرده که گاهی روی دیوارم از این بیگانه بودن ها رهایم کن که می دانم تو هم عاشق ترینی و نداری قصد آزارم کنارم باش و دنیا را به خوابی خوش تو دعوت کن حسادت می کند خورشید هم ،وقتی تو را دارم..
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام ، سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام ، چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام ، شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ، این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام 🌴🍒🌻🍒🌻🍒🌴
مطلع ناب غزل در شب تارم شده ای بی قرارت شده ام ،چون تو قرارم شده ای چه مراعات و نظیریست میان من و تو من شدم ناله و تو سیم دوتارم شده ای من که در عشق تو رسوای دو عالم شده ام کاش حاشا نکنی ، اینکه دچارم شده ای مانده ام خیره به چشمان تو ای ساغرناب شده سر مستْ غزل ،تا تو نگارم شده ای شب یلداست بیا تا به سحر دف بزنیم شاه بیت غزلم ، دار و ندارم شده ای 🌴🍒🌻🍒🌻🍒🌴
شب خسته از دلواپسی هایی که می گیرد دلم در *خواب* دیدم آمدی با یک لباس *پولکی* دادی به من دسته گلی از غنچه های صورتی لبخند روی صورتت میزد به رویم چشمکی هم با *طراوت* زندگی از بوی گل های تو شد هم از نگاه عاشقت بردی دلم با زیرکی *تحمیل* شد از عشق تو برمن هوای عاشقی شد *زلزله* در قلب من با یک صدای مهلکی ویرانه ام کردی بیا حالا دگر ای هستی ام آباد کن حال دلم را با حضورت اندکی
گر مرا با بخت کاری نیست گو هرگز مباش ور به سامان روزگاری نیست گو هرگز مباش هر خسی را از گلستان جهان گلها شگفت گر مرا بوی بهاری نیست گو هرگز مباش چهره‌ی زرین و سیمین سینه‌ی ترکان بستم بازور سیمم شماری نیست گو هرگز مباش آسمان وا راست دامان مراد ناکسان گر مرا پیوند واری نیست هرگز گو مباش غم خود ازعشقست گو در جان من جاوید باد گر غم را غم‌گساری نیست هرگز گو مباش عشق بازی با خیال یار هم شبها خوشست باری ار بوس و کناری نیست گو هرگز مباش مجلس عیشست و جز خسرو همه مستند اگر ناکسی و نابکاری نیست گو هرگز مباش خوانمش در جان و گوید خانه‌ی من نیست این با چنین بیگانگی دل آشنا می‌خواندش با رقیبت نیست کار و خوانیش می‌دانم انی تا مرا سوزی زحسرت بی سبب می‌خوانیش باغ روجانا که نرگس در هوای روی تست روی گل می‌بیند اما دل نمی‌آسایدش
بذار آدمای خیلی کمی تو زندگيت باشن ولی بهترین باشن...
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام ، سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام ، چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام ، شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ، این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام 🌴🍒🌻🍒🌻🍒🌴
ای گوش! به هرکسی نده دل دیگر از درد دل بیخـــــــود بعضی بگذر ارزان که شدی سیــــلی تحقیر آمد سنگین و گران باش کمی هم آخــر ✍
گِله کردی که چرا آب و هوا بارانی ست... رفتی و چَشم تَرم، چَرخه ی باران زا شد!
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمه عشق نهان من و توست این همه قصه فردوس و تمنای بهشت گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل هرکجا نامه عشق است نشان من و توست سایه زاتشکده ماست فروغ مه مهر وه از این آتش روشن که به جان من و توست
بگو هنوز برایت کمی توان مانده بگو هنوز برای حسین جان مانده؟ فقط برای نمازی کنار بابا باش هنوز نیمه ای از روز تا اذان مانده چه میشود کمی این پلک را تکان بدهی چرا که چشم تو خیره به آسمان مانده کمر شکسته ام از حال و روز من پیداست عجیب بر جگرم داغ این جوان مانده بیا به گریه ی این پیرمرد رحمی کن  عصای من نشکن، قامتی کمان مانده نسیم هم بدنت را به دست می گیرد شبیه مشت پری که در آشیان مانده شدی شبیه اناری که دانه دانه شده کمی به خاک و کمی دست باغبان مانده شبیه مادر من جمع میکنی خود را که بین پهلوی تو درد بی امان مانده چنان به روی سرت ریختند،ترسیدم هزار شکر که از تو کمی نشان مانده
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت! 🌸🍁
روزگاری را بدون عشق سر کردم، نشد خواستم دیوانه‌وار از عشق برگردم، نشد هیچ ‌کس دلواپسی‌های مرا باور نکرد هیچ‌کس در خاک غربت‌خیز همدردم نشد بغض کردم، مویه کردم تا سحر نام تو را گریه کردم، گریه هم تسکین سردردم نشد هر چه کردم عشق را از خانه‌ام بیرون کنم عاقبت پیش دل عاشق کم ‌آوردم، نشد آی گنجشکان سرگردان میان کوچه‌ها! خواستم با آخرین پرواز برگردم، نشد 🕯🌺
ما را نمی‌توان یافت ، بیرون از این دو عبرت : یا ناقص الڪمالیم ، یا ڪامل القصوریم !
بار دیگر ملک قلبم را به نامت میکنم چون تو باشی یار من دنیا به کامت میکنم دختر عصیان گر ایران زمین نام من است با کمی ناز و ادا یکباره رامت میکنم در تمام شعر من ورد زبان نام شماست من که با این مطلعم آخر به دامت میکنم میز کنج کافه را بار دگر تزیین کنم بعد آن با جام می دعوت به شامت می کنم آن کلاه قرمزم را باگلی نیلوفری روی مویم میزنم با خنده خامت می کنم تیر آخر میزنم بر کنج قلبت مرد من چشمکی هم میزنی من هم سلامت می کنم 🌴🍒🌻🍒🌻🍒🌴