eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
59 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دارد زمان آمدنت دیر می شود دارد جوان سینه زنت پیر می شود وقتی به نامه عملم خیره می شوی اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود کی این دل رمیده ی من هم زُهیروار در دام چشم های تو تسخیر می شود؟ این کشتی شکسته ی طوفان معصیت با ذوق دست توست که تعمیر می شود حس می کنم که پای دلم لحظه ی گناه با حلقه های زلف تو درگیر می شود در قطره های اشک قنوت شب شما عکس ضریح گمشده تکثیر می شود تقصیر گریه های غریبانه ی شماست دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود وحید قاسمی
حتی مرا به‌نام، صدا هم نمی‌کند دردا که فکر حال مرا هم نمی‌کند بیمار چشم اویم و آن سنگ‌دل مرا درمان که بگذریم، دعا هم نمی‌کند . . .
سوختن و ساختن، سهم من از عشق بود جان مرا سوختی، کار مرا ساختی رفتی و آخر تو را، دوش به دوش رقیب دیدم و ویران شدم، دیدی و نشناختی گفتم اگر عاشقی، شرط محبت وفاست عاقبت ای‌بی‌وفا، شرط مرا باختی وصل خداداد را خواستی از روزگار ای‌دل بی‌آبرو! رو به‌که انداختی؟ ای‌دل بی‌آبرو رو به‌که انداختی؟ . . .
در میان روضه‌هایت سربه زیر افکنده‌ام آنقدر خوبی خدا گریه حســـابش می‌کند
همیشه هر که دم از عاشقی زده تنهاست؛ نمــاز آنکه مکبـــّر شود جمـــاعت نیست!
به سایه‌‌ی شتری ز آفتاب برده پناه کسی که عالم امکان به زیر سایه‌ی اوست
🌱🖇 به‌هرڪس‌ڪه‌حَرم‌مۍرود، بگویید دمی‌آنجا‌برای‌ِمن‌فقط‌نَفَس‌بڪشد (ع)..! °•°•°[ @Crazy313 ]°•°•°
🌱🖇 ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم
قبل از آن اوج، قسم دادمت ای‌عشق بمان و تو فریاد زدی باز، که برخواهم گشت پشت سر داد کشیدم قَسَمت کو؟ گفتی: به خدای شب آغاز که برخواهم گشت
🌱 کسی‌که‌زیبایی‌اندیشه‌دارد، زیباییِ‌ظاهرش‌‌را به‌نمایش‌نمی‌گذارد.. -شهیدمطهری-
🌱🖇 آنكه زد با تيغِ مكرش گردنم را، خود شمرد... چند گامی سوی تو بی سر قدم برداشتم
ما درد خویش را به خدا هم نگفته‌ایم تا نشکنیم پیش کسی حرمت شما!
🌱🖇 بیا فقط خبر بده مرا قبول کرده‌ای سپس سر مرا ببر به جای مژدگانیت
دل به هوای آتشت این همه دود می‌ڪند...
🖇🌱 خدا رحمت کند دلهای عاشق را شب جمعه خصوصا این دل مرحوم ناکام جوانم را
شانه برای زلف پریشان چه فایده؟ خانه برای بی سر و سامان چه فایده؟  بر ساقه های سوخته از زخم رعد و برق رنگین کمان چه فایده؟ باران چه فایده؟  بادی که از حوالی یوسف گذر نکرد گیرم رسید بر در کنعان...چه فایده؟  وقتی که چشم های کسی می کُشد تو را چاقوی دسته نقره زنجان چه فایده؟  "با یاد دوست غیر تلنبار بغض و آه... هی گوش دادن « شجریان » چه فایده؟"
مثلِ دارو‌های کمیاب نبودت فاجعه‌ست من پر از درد توام، بیمار می‌دانی که چیست؟
کرده‌ام غربال اشعارم ولی در انتها مانده چندی قافیه باقی تماماً نام تو
بیهوده چرا خرجِ محبت!؟ ثمری نیست... بی پول در این دهکده وا،هیچ دری نیست... بدجور گرفتار تجمل شده دلها جای گله ای نیست اگر همسفری نیست...
زیاد از حد کشیدم منّت و ناز نگاهت را که مغرورانه هی تکرار کردی اشتباهت را خیالاتی شدی، بد باورت شد پاره ی ماهی تماشا کرده ای در آینه روی سیاهت را!!!؟ کنارم بودی و همواره دورم می زدی باشد... نمی بخشم عزیزم... تا ابد جرم وگناهت را خودم تا اوج بالا بردمت ،اما غلط کردم از این پس می کَنم با جان ودل هر روز چاهت را تمام عهد وپیمانهای ما امروز باطل شد نداری مثل سابق در دل من جایگاهت را شدم بازیچه ی دستت، ولی بازی بلد هستم... وخواهی دید آخر کیش ومات پادشاهت را
مجنون به ریگِ بادیه غم‌های خود شمرد یادِ زمانه‌ای که غمِ دل حساب داشت
باز پا خورده دلم، تک زده پاتک دیده بین رویای خوشش پا شده بختک دیده هر کلک بسته که دیوانه به عشقش برسد نگرفته است و ته معرکه شکلک دیده آشنایی شده سبز و وسط صحبت عشق هرم لبهاش به روی لب من حک دیده مانده مستاصل و وحشت زده چون سربازی که سر پست ،شبح گوشه ی برجک دیده... پدر عشق بسوزد که به دستِ پدرش باز هم صورت معشوقه ی من چَک دیده... مجلس ختمم و آشفته و منع از دیدار و رقیبی که بساط می و تنبک دیده درب و داغانم و ماسیده به لب ،لبخندم چون عروسی که لبش تاول سالک دیده بی خبر از تو گذشت است دو سالی اما منم و نام قشنگی که به دل حک دیده دیشب از پایه فرو ریخت دلم جا خوردم یک نفر گفت در آغوش تو کودک دیده...
خودم را دوست دارم مرا یاد تو می اندازد ...☺️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌
آی سهراب چه شد؟ چشم ‌ها را شستم جور دیگر دیدم!! مردم این دنیا... تار کردن، دیدم!
شنبه ها شعر تو در دست حراجی افتاد فرض کن از غم شعرت دو سه واجی افتاد من مقصر شده ام تا که تو گفتی سید نرخ بازار شکست و تب حاجی افتاد اندر احوالات شعر در بورس😐
مثلا پیش خودم باشی و هی اوج بگیری از نگاهم فرکانس و تو فقط موج بگیری مثلا عمق دهی محو شوم در تنِ عشقت که اگر زلزله شد یک نفری فوج بگیری
مژده آمد از قدوم آنکه دل جویای اوست جان باستقبالش آمد آنکه جان ماوای اوست اینک آمد تا که در جان و دل من جا کند آنکه هم جان جای او پیوست هم دل جای اوست
گفتم: چشمم، گفت: به راهش می‌دار گفتم: جگرم، گفت: پر آهش می‌دار گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل گفتم: غم تو، گفت: نگاهش می‌دار
تو را اینسو و آنسو باد دارد می‌بَرَد با خود عزیزِ من به تو مانندِ پَر بودن نمی‌آید برای اولین بار است می‌خندند بر بابا به من در پیشِ لشکر خون‌جگر بودن نمی‌آید مرا عباس آورد و مرا زینب به خیمه بُرد به بابایِ غریبت دردِسر بودن نمی‌آید بمان ای غیرتی اینجا که بر ناموسِ این خیمه میانِ قاتلانت در به در بودن نمی‌آید عصایم شانه‌ات بود و عصایم بر زمین اُفتاد به این دستِ شکسته بال و پَر بودن نمی‌آید خدایا زحمتِ من را چه بد پاشیده‌اند از هم به تو اصلا به زیر دشنه و تیغ و تبر بودن نمی‌آید تو را باید که از دستِ سپاهی جمع سازم آه زِمن دنبال تیغِ صد نفر بودن نمی‌آید حسن‌ لطفی ۴۰۰/۰۵/۲۵ 🥀
.... اهل نماز میشوم، جمله نیاز میشوم سوی حجاز میشوم، باز مقابلم تویی باده ناب میشوم، شعر و کتاب میشوم یکسره خواب میشوم، باز مقابلم تویی همره موج میشوم، راهی اوج میشوم فوج به فوج میشوم، باز مقابلم تویی سایه ماه میشوم، در ته چاه میشوم راهی راه میشوم، باز مقابلم تویی توی رواق میشوم، کنج اتاق میشوم بسته به طاق میشوم، باز مقابلم تویی اینهمه مرد میشوم، مخزن درد میشوم ساکت و سرد میشوم، باز مقابلم تویی از همه دور میشوم، نقطه کور میشوم زنده به گور میشوم، باز مقابلم تویی همدم خار میشوم، بی کس و یار میشوم بر سر دار میشوم، باز مقابلم تویی شاعر: شیخ داود صمدی عاملی