eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
59 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
توی کافه.... اشکِ من....شوقِ رقیبم....بُهت تو غم نخور من می‌روم بیرون ... تو چایت را بنوش
گندم نخورده‌ایم که بی‌نان مان کنی سیبی نچیده بنده‌ی شیطان‌مان کنی خاصیت قنوت شما را شنیده‌ایم یاربنا بخوان که مسلمان‌مان کنی از مانده‌های آب و گلت روی خاک ما قدر نمی‌بپاش که انسان‌مان کنی تعلیم جبرئیل به ما هم رسیده است مشغول یاقدیم بالاحسان مان کنی در وقت هر فریضه که «والفجر» بهتر است حالا که همنشین حسین جان مان کنی شکر خدا که لطف حسین سایه سار ماست شکر خدا که نوکری ات کار و بار ماست
سیّد و سالارِ بی همتا قبولم میکنی؟! توبه کردم مثل حر آقا قبولم میکنی؟! وای بر من! خوش‌بحال نورِ چشمی‌هایِ‌تو فکر و ذکرم این شده آیا قبولم میکنی؟! من که از دنیایِ بی‌تو پشت پا خوردم فقط دوست دارم کنجِ هیئت را، قبولم میکنی؟! بد زمین خوردم! زمینگیرم! نگاهی‌کن‌حسین آمدم ..! افتاده‌ام از پا...قبولم میکنی؟! چند روزی تا محرّم مانده و در خلوتم اشک میریزم تک و تنها، قبولم میکنی؟! دوستت دارم! بگو امسال هم در روضه و... زیر پرچم‌ها و بیرق‌ها قبولم میکنی؟! مثل آنهایی که بر زانوی تو جان داده‌اند بسته‌ام سربندِ ، قبولم میکنی؟! حرفِ مادر شد! همین رمزِ عبور از قلب توست شک ندارم باز هم درجا قبولم میکنی!
گرچه بار گنهم بُرده به تبعید مرا باز با روی سیه یار پسندید مرا چرخ‌ ها را زده ام آمده ام خانه ‌ی تو خودمانیم کسی جز تو نفهمید مرا بس که از بوی بد معصیتم بیزارند یکی از لطف خود احوال، نپرسید مرا ساده آن است که بر سینه زدن سنگ علی تا به سنگ محک یار بسنجید مرا
عطروبوی مریمی ها را چو باد آورده است شاعر امشب باز مریم را به یاد آورده است میرود افتان وخیزان چون خماری درد کش گوییا تریاک چشمت اعتیاد آورده است نازنین ازبس که در اوج کمالی بهر تو حک نموده برنگینی وان یکاد آورده است خواب را کرده حرام و نیمه شب در یاد توست درد هایش گرچه شاعر رابه داد آورده است در تمام عمر شاعر با عصای احتیاط پیش تو بشکست آنرا اعتماد آورده است در کلاس چشم تو دل کنده از زهد وریا دست هارا شسته انگار ارتداد آورده است نیستی اما سکوت شب گواهی میدهد شاعر امشب نام مریم را زیاد آورده است روز محشر را تصور کن که با سوزی عجیب شاعری از ظلم تو آه از نهاد اورده است ✍
خط نستعلیق مبهوت کش و قوس تنت قوطی عطاری است هر دکمه از پیراهنت هفت شهر عشق را عطار میگردد چرا؟ وقتی از قونیه تا بلخ است چاک دامنت آمدی جانم به قربانت کمی دیر آمدی مولوی را منزوی کردی تو بعد رفتنت دور کن از صحنه جرم آن لب قتاله را تا خدا ناکرده قتل من نیفتد گردنت در جواب دوستت دارم خدا لعنت کند هر که یادت داده این ممنون و مرسی گفتنت...
تــو همان قهوه ی تلخِ سرِ صبحی و من دلبسته به شیرین ترین تلخیِ دنیا ....!!
رویای قدم با تو زدن می‌بینَد هر بار که خواب می‌رود پاهایم
منطق چشم تو با فلسفه ام هم خوان نیست قتل عمد و طلب عفو تناقض دارد
شُکوه دارم و شِکوه از این جهان مثلِ چهل ستون شلوغی که از درون تنهاست
مثل آذر ماهِ کردستان نبودت سرد بود کلبه‌ی سرد مرا «شهریورِ» اهواز کن..! -
بی تو شهریورِ من نسخه ای از "پاییز" است سی ویک روز قرار است که ابری باشم... - انسیه_آرزومندی
حال شاهی بی پسر دارم که شب ها پشت کاخ رازهای سلطنت را می­نویسد روی خاک
ای دل تو به ادراکِ معمّا نرسی، در نکته‌ی زیرکانِ دانا نرسی؛ اینجا ز می و جام بهشتی می‌ساز، کانجا که بهشت است رسی یا نرسی
باید بخوابم یا بخوابم یا بخوابم یک عمر مشغولِ همین یک انتخابم! یک عمر حالم را نفهمیدند و یک روز من را به کشتن می دهد حال خرابم!
دانی که چرا سرِّ نهان با تو نگویم؟ طوطی صفتی، طاقت اسرار نداری!
گفتہ‌بودی‌کہ‌چر‌آخوب‌بھ‌پایان‌نرسید؟ راستش‌زور‌منِ‌خستہ‌بھ‌طوفان‌نرسید ..
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله‌ هاست
صفایۍ بود دیشب با خیالت خلوت مارا ولۍ من باز پنهانــۍ توراهم آرزو ڪردم
سر پیری اگر معرکه ای هم باشد، من تو را، باز تو را، باز تو را میخواهم
آن نگاهت سهم این دل بود و بس حق ندارد بوته ای از خار و خس مالکت باشد مگر با معجزه از همین رو هی میا در دسترَس بداهه سید طباطبایی
یک مشت خاطرات ترک خورده ایم ما با ضربه اش شکست دلم عَین شین قا... بداهه سید طباطبایی
یک عمر دعا کرد که ما پیر شویم من پیر شدم تا به تو درگیر شدم بداهه سید طباطبایی
آن دلبر دیوانه که گویند منم از دیدن دیوانه چو آتش بدنم تا سوخت وجودم همه پروانه شدند شمعی که کنون حاصلِ بندی کفنم بداهه سید طباطبایی
حماسه ها فقط برای جنگ و تازیانه نیست چرا که پیش عشق مرگ جای جاودانه نیست نگاه من برایتان نگاهتان برایشان که این روش به هیچ وجه چوب عادلانه نیست بداهه
شرابی ناب دارد چشم زیبایت بنوشان بر لبم پیکی ز لبهایت چنان مستم که شیدایی دلم خواهد شوی یک لحظه گر غافل شوم جایت بداهه
مثلا شعر بخوانم و تو از ذوق زیاد؛ غش کنی توی خیابان و بیفتی بغلم "😂"
‏یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آن‌که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
نه پِی چشم سیاهیم نه خماریم ، همه جاا ، نه پی لعلِ لب و ، زلف نگاریم ، همه جاا ،، نه پی نسترن و ، باغ و بهاریم ، همه جاا،، یوسف گم کرده داریم ، پی یاریم ، همه جا
یک عمر دعا کرد که ما پیر شویم من پیر شدم تا به تو درگیر شدم بداهه سید طباطبایی