شادی زیاد بود ولی مثل غم نشد
غم چون تو را به یاد من آورد، کم نشد
در این مسیر ،گاه به انصاف گفتهام
#یادش_بخیر خواست ولی همقدم نشد
بی چشمداشت دادم و بردی، اگر نه اوه!
آنقدر بخشش است که نامش کرم نشد
عشق است و باختن! تو هر آنقدر بردهای
یک از شمارِ آنچه که من باختم نشد
گفتم که پیر میشوم از یاد میروی
مویم سفیدتر شد و #یاد تو کم نشد
سوگند میخورم به تو ای عشق! غیر تو
هر اسم اعظمی که شمردم قسم نشد
شعری که استخوان تو را نشکند نگو
من یک غزل نگفتم و دستم قلم نشد
#مهدی_فرجی
هم رویٍ دست و پای گل و خار می نشست
هم رویٍ قد و قـــامتٍ دیـــوار می نشست
با قلب ٍکوچکش، دل ٍخیلی بزرگ داشت
با آنکه خواب رفته و بیدار؛ می نشست
اندازه ی زمین و زمان، حرفٍ خوب داشت
جایی که سقف بر سرت آوار، می نشست
اهلٍ گلایه کـــردن و دوز و کلک نبود
هر چند با اهـــالی بـــازار مــــی نشست!
بــا کوچک و بـــزرگ بــــلد بـــود دلبـــری
با هر بهـانه ای کم و بسیار ، می نشست
چشم مرا به دیــــدنٍ دنیا بــــزرگ کرد
وقتی بروی چشمٍ تَـــرم، تار می نشست!
آنقدر مهربان و عزیز و صــــبور بود
چون کودکی که تشنه ی دیدار می نشست
این یارٍ مهربان که به شیرین زبانی اش
معروف گشته بود و به تکرار می نشست
این یارٍ مهربانٍ گل اسمش کتاب بود
#یادش_بخیر، رویٍ لب یار می نشست
#صفیه_قومنجانی
هم رویِ دست و پای گل و خار مینشست
هم رویِ قد و قـــامتِ دیـــوار مینشست
با قلب ِکوچکش، دل ِخیلی بزرگ داشت
با آنکه خواب رفته و بیدار؛ مینشست
اندازهی زمین و زمان، حرفِ خوب داشت
جایی که سقف بر سرت آوار، مینشست
اهلِ گلایه کـــردن و دوز و کلک نبود
هر چند با اهـــالی بـــازار مــــینشست!
بــا کوچک و بـــزرگ بــــلد بـــود دلبـــری
با هر بهـانه ای کم و بسیار، مینشست
چشم مرا به دیــــدنِ دنیا بــــزرگ کرد
وقتی بروی چشمِ تَـــرم، تار مینشست!
آنقدر مهربان و عزیز و صــــبور بود
چون کودکی که تشنهی دیدار مینشست
این یارِ مهربان که به شیرین زبانیاش
معروف گشته بود و به تکرار مینشست
این یارِمهربانِ گل اسمش کتاب بود
#یادش_بخیر، رویِ لب یار مینشست
#صفیه_قومنجانی
#کتاب
#یار_مهربان
@abadiyesher