گر بیفتد عکس تو در حوض ماهی ها ، شبی
ماه و ماهی هر دو از چشم تو حیران می شوند
# مسعود محمد پور
گفتم: «بِدَوم تا تو همه فاصله ها را»
تا زودتر از واقعه گویم گِله ها را
چون آینه پیشِ تو نشستم ڪه ببینی
در من اثرِ سخت ترین زلزله ها را
پُر نقش تر از فرشِ دلم بافته ای نیست
از بس ڪه گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخیِ نه گفتن مان را ڪه چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یڪ بارِ دگر پر زدن چلچله ها را
یڪ بار هم ای عشقِ من از عقل میندیش
بگذار ڪه دل حل بڪند مسئله ها را
#محمد_علی_بهمنی
من بہ قربان خدا
چون ڪه مرا غمڪَین دید
بحر خوشحالی من
در دلم انداخت تو را ....!!
#حمیدپوربهزاد
یک نفر امد قرارم را گرفت / برگ و بار و شاخسارم را گرفت
چهار فصل من بهار بود ، حیف / باد پائیزی بهارم را گرفت
اعتباری داشتم در پیش عشق / با نگاهی ، اعتبارم را گرفت
عشق یا چیزی شبیه عشق بود / آمد و دار و ندارم را گرفت . . .
خواستم گریه کنم قلب صبورم نگذاشت
وقت زانو زدنم بود غرورم نگذاشت!
#احسان_افشاری
روزگاری سفری بود مرا یادش خوش
ذکر شب تا سحری بود مرا یادش خوش
سفری بی خطر و خاطره ای بی مانند
دائماً چـشمِ تَری بود مرا یادش خوش
آتش عشق تو از دور به قلبم افتاد
سینه ی شعله وری بود مرا یادش خوش
اولین بار که عازم شدنم قطعی شد
از شعف بال و پری بود مرا یادش خوش
بار و بندیل سفر بستم و از مایحتاح
کوله ی مختصری بود مرا یادش خوش
تا که اِذنم بدهد گوشه ی بین الحرمین
گفت و گو با قَمَری بود مرا یادش خوش
سینه از عطر حرم پُر شد و تا مدت ها
از هوایت اثری بود مرا یادش خـوش
بهترین جمله ی دنیا "هِله بیکم زائـر"
از خیابانِ کِنارت گُذری بود مرا یادش خوش
کربلایی شدنم دست رضا بود یقین
ضامن معتبری بود مرا یـادش خوش
#ناشناس
محتاج خنده ایم ولی غرق نیشخند!!!
یک جرعه خنده از ته دل نرخ روز چند!؟
#محمدجواد_منوچهری
•°🌱
اربعین میرسد و دیدهی گریان دارم
خوف جاماندن از این سیل خروشان دارم
دوستانم همه آمادهی رفتن شدهاند
راهیم کن به کرامات تو ایمان دارم ..
#اربعینعاشقی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
کسی پای دلم را ابتدای راه می گیرد
زبانم در ادای بای بسم الله می گیرد
نمی دانم خوشی هایم چرا اینقدر کوتاه است
چرا هرگاه می خندم، دلم ناگاه می گیرد ؟
چرا وقتی پلنگ من هوای آسمان دارد
همیشه ابر می آید ، همیشه ماه می گیرد ؟
خزان می خیزد و با پنجه های خشک و چوبینش
گلوی سبزه را در بطن رستنگاه می گیرد
دلم درحسرت بالاترین سیبِ درخت توست
ولی دستم به خار شاخه ای کوتاه می گیرد
تو در بالاترین جای جهانی ماه من ، اما
چرا چشمم سراغت را ز قعر چاه می گیرد ؟
#محمدرضا_طاهری
نگهش سوی دگر بود و نگاهش کردم
دیده روشن به صفای رخ ماهش کردم
تا برم ره به دل آن گل خندان چو نسیم
گاه و بیگاه گذر بر سر راهش کردم
همچو آن تشنه که راهش بزند موج سراب
اشتباه از نگه کاه به گاهش کردم
دیدمش گرم سخن دوش چو در صحبت غیر
غیرتم کشت ولی خوب نگاهش کردم
دور از آن رلف پریشان دلم آرام نیافت
گرچه زندانی شبهای سیاهش کردم
حاصل شمع وجودم همه اشک آمد و آه
وآنقدر سوختم از غم که تباهش کردم
مهربان گشت مه من به سرودی "گلچین"
تا نثار قدم این مهر گیاهش کردم
احمد گلچین معانی
رازی است در آن چشم سیاهت، بنمایش
شعری نسرودهست نگاهت، بسرایش
خوش میچرد آهوی لبت، غافل از این لب
این لب که پلنگانه کمین کرده برایش
سیبی است زنخدان بهشتیت که ناچار
پرهیز مرا میشکند وسوسههایش
گستردگی سینهات آفاق فلقهاست
مرغی است لبم پر زده اکنون به هوایش
آغوش تو ای دوست! در باغ بهشت است
یکشب بدر آی از خود و برمن بگشایش
هردیده که بینم به تو میسنجم و زشت است
چشمی که ترا دید، جز این نیست سزایش!
دل بیمش از این نیست که در بند تو افتاد
ترسد که کنی روزی از این بند رهایش
وصل تو، خودِ جان و همه جان جوان است
غم نیست اگر جان بستانی به بهایش
بانوی من! اندیشه مکن! عشق نمرده است
در شعر من، اینسان که بلند است صدایش
#حسین_منزوی
کاش مىشد که حرفهایم را
روبروى تو، مو به مو بزنم
تا که آزردهخاطرت نکنم
باز باید به شعر رو بزنم
شعر، دنیاى کوچکى که در آن
تو براى همیشه مال منى
من، جواب سکوت مبهم تو
و تو زیباترین سوال منى
وهم زیباى من سلام، کمى
بنشین باز پاى صحبت من
بنشین دردِ دل کنم با تو
حامى روزهاى غربت من
تو در آغوش من؟ چه رویایى
حیف در شعر واقعیت نیست
عاقبت در مجاز مىمیرم
بودنت حیف بىنهایت نیست
در کنار منى و تصویرت
در دل استکان نمىافتد
چای خود را بنوش عزیز دلم
حرف من از دهان نمىافتد
همهی من براى تو، تو بخند
ترکمنچاى عهد ننگینی است
ضربهاى سخت زد به احساسم
عشق، با اینکه حسن نیت داشت
رفتى و بعد رفتنت گفتم
آه پس مرگ هم حقیقت داشت
عشق یک واژه است بعد از تو
خانهام از سکوت لبریز است
تو مبادا به فکر من باشى
فکر کردن به من غمانگیز است
وهم من، بیش از این نمىخواهم
علت بغض و هقهقات باشم
تو براى خودت کسى هستى
من نباید که عاشقت باشم
گرچه لبخند میزنى، بر عکس
سرد و بىاشتیاق مىافتى
لنگ پیچیدگی است فعلِ شدن
ساده باش، اتفاق مىافتى
#سید_تقی_سیدی
اگرچه خلق مرا از تو بر حذر دارند
از اشتیاق من و چشم تو خبر دارند
در قفس بگشایید تا نشان بدهم
پرندگان قفس نیز بال و پر دارند
نسیم ! منتظر کیستی به راه بیفت !
هزار قاصدک اینجا سر سفر دارند
گمان مکن دل آتشفشانم از سنگ است
که قله های جهان قلب شعله ور دارند
عجیب نیست اگر دشمن خودم باشم
درخت ها همه در آستین تبر دارند
#مهدی_مظاهری
اینبار هم نشد که ببُرّم کمند را
وز پای عشق، بُگلسم این قید و بند را
اینبار هم نشد که به آتش درافکنم
با شعلهای ز چشم تو هر چون و چند را
اینبار هم نشد که کنم خاک راه عشق
در مَقدم تو، منطق اندیشمند را
اینبار هم نشد که ز کنج دهان تو
یغما کنم به بوسهای آن نوشخند را
تا کِی زنم دوباره به گرداب دیگری
در چشمهای تو، دل مشکلپسند را؟
پروایم از گزند تعلّق مده، که من
همواره دوست داشتهام این گزند را
من با تو از بلندی و پستی گذشتهام
کوتاه گیر قصّهی پست و بلند را ...
#حسین_منزوی
میخندم اما چشمهایم رنگِ غم دارد
باشم... نباشم... واقعاً دنیا چه کم دارد؟
از زندگی چیزی بهغیراز غم نصیبم نیست
دنیا برایم بدبیاری پشتهم دارد
از حالوروز واژههایم باخبر باشد
مانند من هر کس که دستی در قلم دارد
وقتی به یادت، موی خود را شانه خواهم زد
از آینه میپرسم: آیا دوستم دارد؟
سنگ است پیش پای لنگ عاشقان، آری
این راه ناهموار صدها پیچوخم دارد
امروز هم بارانیام مانند روز قبل
وقتیکه دلتنگم دلم میل حرم دارد
#علیرضا_جعفری
از قهوه اما تلخ تر، اقبال من بود
این بوف کور از ابتدا در فال من بود
راحت پی این رفت و آسان سهم آن شد
چشمی که میگفتی فقط دنبال من بود
حالا برای دیگران چتری بزرگ است
دستی که روی شانه هایم شال من بود
ای دیگران! دلخوش به این دولت نباشید
تختی که بر آنید، روزی مال من بود
هر کس که او را دید از حالم خبر یافت
پیشانی او نامهی اعمال من بود
هر چند شر از دوستان خیر است اما
باری که از دوشم گرفتی بال من بود
#علیرضا_بدیع
💫
هوایم را ڪه داری
در هوایت بچه میشوم
آغوش میخواهم
گفته باشم؛
پُزِ داشتنت را به همه خواهم داد
شوخے ڪه نیست
من امن ترین تڪیه گاه رادارم
بگذار تمام دنیا
حساب ڪاردستشان بیاید!
#نرگس_صرافیان_طوفان
ای یار دور دست که دل می بری هـنوز
چون آتش نهفته به خـاکـستـری هـنـوز
هر چند خط کشیده بـر آیـیـنه ات زمـان
در چشمم از تمام خوبان، سـری هـنـوز
سـودای دلـنـشـیـن نـخـستین و آخرین!
عـمـرم گذشت و تـوام در سـری هـنـوز
ای چلچراغ کهنه که ز آن سوی سال ها
از هـر چـراغ تـازه، فـروزان تــری هـنــوز
بـالـیـن و بـسـتـرم ، هـمـه از گل بنا کنی
شب بر حریم خوابم اگر بـگـذری هـنـوز
ای نـازنـیـن درخـت نـخـسـتین گناه من!
از مـیـوه هـای وسـوسـه بــارآوری هنوز
آن سیب های راه به پـرهـیـز بـسـتـه را
در سایه سار زلف، تو مـی پـروری هنوز
وان سـفــره شـبــانــه نـان و شـراب را
بر میزهای خواب، تو می گستری هنوز
با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم
آه ای شراب کهنه کـه در ساغری هنوز ..
#حسین_منزوی
برخیـز و بیا ڪہ
واژهها لنڪَ تواَند
شعـر و قلمم دوباره دلتنڪَ تواَند
صبح است و همہے پنجرهها
منتظرِ
تابیــدن یڪ نڪَاهِ خوش رنگ تواَند
..🦋💖
تا میشود ز چشـمهی توحید جو گرفت
از دست هر کسی که نباید سبو گرفت
تـو آبی و به آب تـو را احتیــاج نیست
پس این فرات بود که با تو وضو گرفت
کوچک نشـد مقـام تـو ،نه! تازه کربلا
با آبـــروی ریخـــتهات آبـــرو گرفت
شــَرم زیاد تو همه را سمت تو کشید
این آفتــاب بود که با مــاه خو گرفت
دیگر برای اهــل بهــشت آرزو شدی
وقتی عمـــود ازسر تــو آرزو گرفت
خیلی گـران تمام شد این آب خواستن
یک مشک از قبیلهی ما یک عمو گرفت
از آن به بعـد بود صـداها ضعیف شد
ازآن به بعد بود که راه گلـــو گرفت
زینب شده شکسته غرورش،شنیدهای؟
دست کسی به کنـج النگوی او گرفت
در کوفـه بیشتر به قَدَت احتیاج داشت
با آستـین پاره نمی شد که رو گرفت
#علیاکبر_لطیفیان
گُل کرده باز طبعِ خوشِ شاعرانه ام
در وصفِ توست هر غزلِ عاشقانه ام
عشقِ حسین حال مرا خوب می کند
در این مسیر تا به ابد جاودانه ام
با یک سلام پَر زده قلبم به کربلا!
از راه دور شد حرمت آشیانه ام
شکر خدا که با کرم خویش می دهی
شب های جمعه سهم دل پُر بهانه ام
دوری کربلا به خدا می کشد مرا
با لطفِ خود به سوی حرم کن روانه ام
#صلے_الله_علیک_یا_اباعبدالله✋
ناز چشمت میخرم، بایدبمانی پیش من
دم به دم عاشقترم، باید بمانی پیش من
گفتم از رفتن نگو،هی حرف رفتن میزنی
جانم اصلا من کرم ،بایدبمانی پیش من
محرمم با تو عزیزم،معصیت پای خودم
موردی من کافرم ،باید بمانی پیش من
بشکن هرچه می رسد دستت که چه آتش شدی؟
تو بدی؟من بدترم ،باید بمانی پیش من
اینقدر شاکی نشو،قصدم که آزار تو نیست
عاشقم خیر سرم ،باید بمانی پیش من
اینهمه از تو نوشتم،در خیالم شاعرم
دل زتو من میبرم،باید بمانی پیش من
#مخاطب_خاص_قلبم❣❣
نوش جانت شعرهایم، تحفه ای ناقابل است
خط به خط، دفتر به دفتر،شرح حال این دل است
با تمام عشق و احساسم سرودم بهر تو
سینه ام آتش نگیرد از فراقت، مشکل است
جویبار شعر من سرچشمه اش چشمان توست
جوشش شعر از نگاهت ،شمع بزم محفل است
باغ لبهایت رسیده میوه های نوبرش
لب گزیدنهای تو، تاراج دل را عامل است
جعد گیسوهای تو چون موج دریا پرخروش
آرزویم دیدن این موج اندر ساحل است
هر نفس با یاد تو شوری به جانم می رسد
نوش جانت، شعرهایم تحفه ای ناقابل است
آمدی لیلی ولی مجنـون از اینجا رفته است
خسته شد از بیوفایۍکوله بارش بسته است
آمدی لیـلی! ولی این آمدن بی فایده است
عشق هامون گو چرا بوی خیانت داده است
آمدی لیلی ولی اینجا شقـایق خسته است
تا ابد رَختِ عزا بر مرگِ عشق پوشیده است
آمدی لیلی ولی شهرِ دلم بی حوصله است
نوش دارویی ولی ،سهرابِ تو که مُرده است
آمدی لیـلی ولی این آمدن بی پـرده است
چونکه مجنونت دگر، از زندگانی رفته است
مثلِ هرشب غصه ام تنهاییم را رانده است
تا سپیده پیشِ من آن با وفایم مانده است
یک نفر نـامِ مرا سنگِ صبورم خوانده است
بعدِ مرگم شعـرهایم یـادگاری مانده است