eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
از کنارم رد شدی بی‌اعتنا، نشناختی چشم در چشمم شدی اما مرا نشناختی در تمام خاله‌ بازی‌های عهد کودکی همسرت بودم همیشه بی‌ وفا نشناختی؟ لی‌له‌باز کوچه‌ی مجنون صفت‌ها فکر کن جنب مسجد، خانه‌ی آجرنما، نشناختی؟ دختر همسایه، یاد جرزنی هایت به خیر این منم تک‌ تاز گرگم‌ برهوا، نشناختی؟ اسم من آقاست اما سال‌ها پیش این نبود ماه بانو یادت آمد؟ مشتبا.. نشناختی؟ کیست این مرد نگهبانت که چشمش بر من است آه..! آری تازه فهمیدم چرا نشناختی..
شب آن شب، عشق پر می‌زد میانِ کوچه بازارم تو را در کوچه می‌دیدم که پا در کوچه بگذارم! به یادم هست باران شد، تو این را هم نفهمیدی و من آرام رفتم تا برایت چتر بردارم تو‌ می‌لرزیدی و دستم، چه عاجز می‌شدم وقتی تو را می‌خواست بنویسد به روی صفحه، خودکارم میانِ خویش گم بودی، میانِ عشق و دلتنگی گمانم صبح فهمیدی که من آن‌سوی دیوارم هوا تاریک‌تر می‌شد، تو زیرِ ماه می‌خواندی «مرا عهدی‌ست با جانان که تا جان در بدن دارم...» چه شد در من؟! نمی‌دانم فقط دیدم پریشانم فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستت دارم از آن پس، هر شب این کوچه، طنینِ عشق را دارد تو آن‌سو شعر می‌خوانی، من این‌سو از تو سرشارم سحر از راه می‌آید، تو در خورشید می‌گنجی و من هر روز مجبورم، زمان را بی‌تو بشمارم شبانگاهان که برگردی، به‌سویت بازمی‌گردم اگرچه گفته‌ام هر شب، که این هست آخرین بارم...
گرچه می دانم نمی آیی ولی هردم ز شوق سوی در می آیم و هر سو نگاهی می کنم.. ☺️😉
احساس و روان، مواظبت می خواهد ابرازِ وفا، مداومت می خواهد از حالتِ يارِ خویش غافل نشوید چون عشق و صفا، مراقبت می خواهد
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد خوشا به حال خیالی که در حرم مانده و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد به یاد چایی شیرین کربلایی ها لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد چه ساختار قشنگی شکسته است خدا درون قالب شش گوشه یک غزل دارد  بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟ بگو محبت ما ریشه در ازل دارد غلامتان به من آموخت در میانه ی خون که روسیاهی ما نیز راه حل دارد.
دوستت دارم و از لطفِ خدا ممنونم که تو را سهمِ من‌ از شادیِ این دنیا کرد...
ساره جوانمردی امروز با این چادرش در اختتامیه پارالمپیک مسیح علینژاد رو با خاک یکسان کرد... گفتہ بودم دلبرم بهتر کہ چادر سر کند کعبه‌ی احرام من! با چادرت بانو تری...
اینڪه غمِ دنیا به دلم هست ؛ مهم نیست دنیاشده یک ڪوچهٔ بن بست؛مهم نیست تـا اینـڪه مـرا خُـرد ڪنـد؛ سنـگِ زمـانـه با بختِ بدَ من شده همدست مهم نیست در جـامِ مـن آن جرعـه ے ڪمیـاب نباشد تا دل شود از مـزهٔ آن مست، مهم نیست قلبے ڪه به صد وصله زدن؛ مے تپد اڪنون از شدتِ این فاصله بشڪست مهم نیست از چشـمِ حسـودان؛ و بخیـلان بـگریـزم. یـا طعمهٔ ایـن طایفـهٔ پَست؛ مهم نیست تنـهـا تـو مهمی؛ڪـه فقط بـا تـو بمـانـم غیر ازتو اگر فاصله اے هست، مهم نیست 🌿🥀🌿
گفتی چه شود گر بشود فاصله‌ها کم دیدی که شد اما نشد آخر گله‌ها کم بین تو و من رغبت دیدار نمانده‌ست هم فاصله‌ها کم شده، هم حوصله‌ها کم از عشق بپرهیز که صد راهزن اینجاست آیند به این گردنه‌ها قافله‌ها کم هرچند که از شهر خودم کوچ نکردم در بی‌وطنی نیستم از چلچله‌ها کم از عشق همین بس که معمای شگفتی‌ست ای عقل بگو با من از این مسئله‌ها کم
ﺑﺮ ﺑﺨﺎر ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯾﮏ ﺷﺐ ﻧﻮﺷﺘﯽ: «ﻋﺎﺷﻘﻢ» ﺧﻮﻥ شد ﺍﻧﮕﺸﺘﻢ ﺑﺮ ﺁﺟﺮ ﺣﮏ ﮐﻨﻢ: «ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘر» !!!
دل مرنجان که ز هر دل به خدا راهی هست هر که را هیچ به کف نیست به دل آهی هست
در بحر عشق! گر همه جویای ساحلند ما کشتیِ وجود! به طوفان سپرده‌ایم
گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی است این آتش از هر سر که برخیزد تماشایی است دریا اگر سر می زند بر سنگ حق دارد تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی است زیبای من ! روزی که رفتی با خودم گفتم چیزی که دیگر برنخواهد گشت زیبایی است راز مرا از چشم هایم می توان فهمید این گریه های ناگهان از ترس رسوایی است این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری  تمرین برای روزهایی که نمی آیی است شاید فقط عاشق بداند او چرا تنهاست : کامل ترین معنا برای عشق تنهایی است
در بیان حرف دل، چشم از زبان گویاتر است عشق را هر قدر پنهان ميكنی پيداتر است...!!
- در دل دردیست از تو پنهـٰان که مپرس تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس با این همھ حال و در چنین تنگدلۍ جا ڪرده محبت تو چندان كه مپرس . .
او رفت و‌ صبر رفت و‌ تحمل تمام شد از هم گسست سلسله‌ی اختیار ما ... گفت از تو یاد می‌کنم ، اما وفا نکرد یادش به خیر ، یارِ فراموشکارِ ما ...!
من می روم ز کوی تو و دل نمی رود این زورق شکسته ز ساحل نمی رود گویند دل ز عشق تو برگیرم ای دریغ کاری که خود ز دست من و دل نمی رود!
همه مستیم ولی کیست که عاشق باشد؟ با دل گم شده از خویش موافق باشد؟ بستر باغچه گرم است که مریم شده‌ایم کیست در داخل مرداب ، شقایق باشد ؟ وقت شادی همه لبخند تو را میبوسند خوشتر آن دوست که همشانه‌ی هق هق باشد فرصت آینه سنگ است بزن تا شاید پشت آیینه خداوند حقایق باشد عشق، دریای جنون است و خطر، می‌بایست دل در این ورطه‌ی پر حادثه قایق باشد گوهرت را به کسی بخش که لایق باشد نه که دل دل زدنت، آینه‌ی دق باشد
‍ آمدو با طعنه غرقِ افترایم کرد و رفت متهم بر صدهزار و یک خطایم کردورفت تازه با تنهایی ام خو کرده بودم ناگهان یک صدای آشنا از خود جدایم کردورفت غرقِ دریای خودم بودم که از راه آمد و در میانِ کشتیِ غم ناخدایم کرد و رفت همچو دردی رخنه دراعماقِ قلبم کرده بود با نگاهِ نافذش قصدِ شفایم کرد و رفت تاکه دل دادم به چشمانش نگاهش را گرفت همدمِ یک بغضِ بی چون و چرایم کردورفت آنکه جز رویای وصلش در سرم چیزی نبود با عذاب و درد هجران مبتلایم کردورفت بی هوا رفت و مرا پای پیاده بی چراغ راهیِ بیراهه سوی ناکجایم کردو رفت من که در شهرم سرآمد بودم از کبر و غرور پای عشقش زار و بیمار و گدایم کردورفت قلبِ خونم در غمش صدهاهزاران تکه شد تا ابد در سوگِ دل صاحب عزایم کرد و رفت
باید این رابطه از روی رفاقت باشد نه سلامی که فقط از سر عادت باشد عشق آنگاه قشنگ است که در سایه‌ی آن نه خیال تو ، که وجدان تو راحت باشد مهربانی فقط این نیست که گاه از سر لطف حالی از دوست بپرسی که سلامت باشد گله ای از تو ندارم گُل من ! کی دل من مثل دل های دگر اهل شکایت باشد؟ خواستم حرف دلم را رُك و راحت بزنم ور نه کی دوست سزاوار ملامت باشد ! فرض کن بشکند از دست تو یک شب دل من تن تو خرّم و جان تو سلامت باشد
دراین سـرای بی کسی نشسته ام به در نگاه میکنم دریچه آه می کشد توازکدام راه می رسی خیال دیدنت چه دلپذیر بود جوانی ام دراین امید پیرشد نیامدی ودیرشد هوشنگ ابتهاج
با بودنت حال غزل ها فرق دارد فِعل و مفاعیل و فَعَل ها فرق دارد از بعد دیدار تو حالم روبراه است می خندم و عکس العمل ها فرق دارد می لرزم اما از تماشای تو شادم وقتی که رفتار گسل ها فرق دارد از دیده ام رفتی ولی از دل نرفتی با تو همه ضرب المثل ها فرق دارد من شعر می گویم برایت تا بدانی در عاشقی هم راه حل ها فرق دارد...
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت  گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت چه هوایی به سرش بود که با دست تهی پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید  قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت همنوای دل من بود به تنگام قفس ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت... هوشنگ_ابتهاج
هر رهگذری محرم اسرار نگردد صحرای نمکزار چمن زار نگردد هرجا که رسیدی رفاقت مکن ای دوست هر بی سر و پا یار وفادار نگردد!
مادرم گفت که شاعر شدنت دردسر است! به گمانم که خیابان گِله كردست به او...