eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
82 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ضَرب و تَقسیمِ دِلَم با تو به حاصِل نَرِسید لَـعـنَـتَـت باد ریـاضـی که پُـر از مَجـهـولـی
این طبیعی ست حسین تو اگر منزوی است هیچکس حرف مرا بعد تو یک آن نگرفت شعر سرکوفت به من میزند این را بشنو: آنکه جان داد چرا رفت ولی جان نگرفت
در می‌زنی که وارد تنهایی‌ام شوی اما بعید نیست زمانی که می‌روی در، از خودش جلای وطن گفته، مثل من در جستجوی در زدنت دربه‌در شود...
بغلت جای قَشنگیست تَنیدن دارد «لب تــو» دُر نباتیست چِشیدن دارد..
می کند احیا مرا ،قرآن حق خوانده بر من کوثر و ناس وفلق در فضای پر گناهِ این مَجاز می شود پیشانی ام غرقِ عرق در مجازی رنگ رخسارم ببین از خجالت هست همرنگ شفق چه شاگرد زرنگیم آخر از همه برگه تحویل دادم 😎
الا یا ایها المعشوق بگو از من چه می‌خواهی؟ که دردم را نمی‌بینی و نامم را نمی‌خوانی تمام نیمه‌شب‌ها را به یادت صبح می‌کردم تو از احوال یک رنجور دل خسته چه می‌دانی؟ به جان آمد دلم از غم، نمی‌خندم دگر اما تحمل می‌کنم غم را شبیه پیر کنعانی "مرا عهدی‌ست با جانان که تا جان در بدن دارم..." بگو با من مگر دیوان را نمی‌خوانی؟ امید وصل بود در من "ولی افتاد مشکل ها" دلم خون شد از این ایام رنج و نابه‌سامانی من از این بیشتر با تو نمی‌گویم سخن از عشق "هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی"
از خونِ دل نوشتم ، نزدیک دوست ؛ نامه انّی رایتُ دَهـــراً ، مِن هِجـــرِک القیامـــة دارم من از فراقش ، در دیده ؛ صد علامت لَیسَت دُمــوع عَینــی هـــذا لَنَــا العلامـــة هر چند ، آزمودم ، از وی نبود ؛ سودم مَن جَــرَّبَ المُجَرَّب ، حَلَّت بِهِ النِّدامَـة پرسیدم از طبیبی ، احوالِ دوست ؛ گفتا فِی بُعـــدِها عذابُُ فی قُـــربِها السَّلامـــة گفتم ملامت آیــد ، گــر گِــردِ دوست گَردَم واللِّــهِ مَــــا رَاَینَـــــا ، حُبَّـــاً بِـلَا مَـلامَـــــة حافظ چو طالب آمد ، جامی به جانِ شیرین حتّــی یَــــذوق مِنــــه کَاســاً مِــنَ الکِـــرامة
. معماری این خانه من عشق حسین است تصویر سحر، خواب شبم گنبد ارباب
من که جز هم‌نفسی با تو ندارم هوسی با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی زنده‌ام بی تو و شرمنده‌ام از خود هرچند که دمی از سر رغبت نکشیدم نفسی ناامیدم مکن از صبر و بگو می‌آید عادل ظلم ستیزی مَـلِـک دادرسی به کجا پر بزند در هوس آزادی آنکه از بال و پرش ساخته باشد قفسی من کسی جز تو ندارم که به‌دادم برسد میتوانی مگر ای دوست به‌دادم نرسی
. تلخ است روزڪَـار، مڪَــر با بهانه‌اے... پیدا ڪــــنیم دلخوشےِ... ڪــــودڪــــانه‌اے...!! 🍂🍁 ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌
‍ . روز عقدم با تو آری گفتنم اجبار بود این پریشان حالی ام اصرار بر اقرار بود در دلم آشوب ، اما بر تنم رختی سفید مات وحیران،چون درون سینه ام پیکار بود خنده ام بر روی لب یخ بسته بود و منجمد دیدن این لحظه ها سنگین تر از آوار بود عاقدم تا مَهر و متن صیغه را جاری نمود جمله جمله خطبه ها تکرار این آزار بود ناگهان تا حلقه را در دست من انداختند بغض کردم حلقه در دستم چنان افسار بود می نهادم دستها را روی دست سرنوشت غافل از این کار من اجبار در اظهار بود بر پریشان حالی خود گریه کردم سالها من نفهمیدم دلم مجبور یا مختار بود 🖊️
دوباره حس عجیبے درون قلبمـ هسٺ گمان کنمـ ڪہ دلمـ پر زده در آغوشٺ و شاید این ڪہ شبیہ ڪبوتر جلدے نشسٺہ بر لبِ ایوانِ خانہ ے دوشٺ🕊 سوخته✍ 🌹 💞