eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سلااااام میدهم تورا جواب میدهی مرا مگر غریبه دیده ای که گفته ای به من شما؟ مرا به سیدی شلوغکار میشناسنم تورا به دختری پر از حیا و ناز و با خدا
با اشک برای آخرین بار بایست در حسرت برگشتن و دیدار بایست از صندلی ات بلند شو، دره رسید مرگ آمده سرباز! خبردار بایست
در وادی جان اسیرم ای عشق کاری نکنی بمیرم ای عشق محتاج ِ نگاه ِ مهربانم تا دست تو را بگیرم ای عشق یاصاحب‌صبر
منطقی نیست که من این همه درگیر تو باشم گردنم گیر که در محکمه تقصیر تو باشم ما که یک پنجمِ عشقیم فقط دایره واریم خمس این شکل بپرداز که تقدیر تو باشم
آخر آدم با تو باشد پیر میگردد مگر از خیالات تو آدم سیر میگردد مگر عاشقت دیوانگی را شور میداند فقط هر که درگیر تو شد دلگیر میگردد مگر بهر زندان تو میبافم خودم دار و طناب مست و مجنون تو در زنجیر میگردد مگر تو خودت خوابی و رویایی به سرها نازنین خواب شیرینت بگو تعبیر میگردد مگر آرزو دارم به وصلت دست یابم من ولی بهترینا این مهم تقدیر میگردد مگر یاصاحب صبر
با شجاعت بروی دل ببری برگردی زهر مارت بشود با دل من بد کردی 😫😫 خیلی بدی بد بد
شرایط کپی با ذکر نام شاعر
حال مرا مپرس که من ناخوشم، بدم این روزها به تلخ‌زبانی زبانزدم ‌ تو با یقین به رفتن خود فکر می‌کنی من نیز بین ماندن و ماندن مرددم! ‌ حق داشتی گذر کنی از من، که سال‌هاست یک ایستگاه خالی بی رفت و آمدم‌ ‌ از پا نشستم و نفسم یاری‌ام نکرد از هوش رفتم و نرسیدم به مقصدم ‌ گفتم که عاشقت شده‌ام، دورتر شدی ای کاش لال بودم و حرفی نمی‌زدم... ‌
تا مقصد عشاق، رهی دور و دراز است یک منزل از آن بادیه ی عشق مجاز است در عشق اگر بادیه ای چند کنی طی بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است عشق است که سر در قدم ناز نهاده حُسن است که می گردد و جویای نیاز است! وحشی، تو برون مانده ای از سعیِ کمِ خویش ورنه درِ مقصود به روی همه باز است…
لبخند بزن، تازه كني بغض «بنان»را بخرام، برآشفته كني «فرشچيان»را تلفيق سپيد و غزل و پست مدرني انگشت به لب كرده لبت منتقدان را دلتنگي حزن‌آور يك كهنه سه تارم برگير و برآشوب و بزن «جامه‌دران»را اي كاش درين دهكده پير بسوزند هرچه سفر و كوله و راه و چمدان را شايد تو بيايي و لبت شربت گيلاس پايان بدهد اين تب و تاب، اين هذيان را خاتون غزلهاي مني بي برو برگرد نگذار كسي بو ببرد اين جريان را 🌺
نفهمیدی پریشانم از این چشمان پژمرده ؟ ازاین شعری که حرفش را میان بغض ها خورده دلم می خواست تا یک شب بگویم “دوستت دا…” نه امان از عقل مغروری که من را تا جنون برده از این زیباییت یوسف چه خواهد ماند، می دانی ؟ ترنجی غرقه در خون و زلیخایی که افسرده تو دیگر در دلم مُردی … خدا باشد نگهدارت … رقیبانم کمین کردند کرکس گونه بر مرده خداحافظ که دستانت … خداحافظ که چشمانت که گیسویت… خداحافظ که دل خونم دل آزرده
منطقی نیست که من این همه درگیر تو باشم گردنم گیر که در محکمه تقصیر تو باشم ما که یک پنجمِ عشقیم فقط دایره واریم خمس این شکل بپرداز که تقدیر تو باشم