در جوابِ سرد مهریهایِ او بوسیدَمش
از پِیَمبر خواندهام نیکی کنم جایِ بدی...
احمد_جم
چشمانِ تو بازارچهیِ نازفروشی است
یک عالمه دل پیشِ تو سرگرمِ خرید است
جوادمزنگی
تازه شد در نگاه مبهم تو
شور و حالی که شد مجسم تو
با تو گفتم بجز دل من نیست
هیچکس در زمانه محرم تو
سرفرازست شام روشن تو
دلپذیرست صبح خرم تو
این سخنها حقیقت است ای کاش
این حقیقت شود مسلم تو
حاصل لحظههای عمر من است
برگ و باری که شد فراهم تو
ای خیالی که باز میبارد
روی گلبرگ باد، شبنم تو
با همین شاخه امشب آمده است
باغ در باغ، عطر مریم تو
ای دل خوب، ای رفیق قدیم
جز غم من نبود همدم تو
مثل آب از نسیم میرنجی
آخر این است عهد محکم تو؟!
محمد جواد محبت
من بودم و دل بود و کناری و فراغی
این عشق کجا بود که ناگه به میان جست🌿
- وحشی بافقی
کویر از قدومش اگر گشته دریا
نقیه، رضیه است و از نسل زهرا
همانی که فرموده موسی ابن جعفر
به علم و یقینش ابوها فداها
سه در از بهشت خدا وا به شهری است
که معصومه دارد در آن شهر ماوا
چه زیبا مقامی است اخت الرضا را
شفیع است و دارد دمی چون مسیحا
علیمه ،که علامه ها در کلاسش
رسیدند هر یک به ادراک و معنا
کریمه که چون ابر رحمت گشوده
عجب سایه ای بر سر اهل دنیا
شفیعه که با یک نظر شیعیان را
برد از دل خاک تا عرش اعلا
و او زینبی در مدار امام رضا شد
به او هرکه رو کرد،حاجت روا شد
چه زیباست دردی که در شهر مشهد
رضا نسخه پیچید و در قم دوا شد
#یا_فاطمه_اشفعی_لی_فی_الجنه
#محمدجواد_منوچهری
به چه مشغول كنم دیده و دل را كه مدام
دل تو را میطلبد دیده تو را میجوید
#صائب_تبریزی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:»
یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
#حامد_عسکری
#عاشقانه
غیر من در دل تو هیچ کسی خاص نشد
هیچ کس چون تو به من این همه حساس نشد
تو همان درس که هر ترم به من می افتاد
هر چه من خواستمش پاس کنم.. پاس نشد
تو صلیبی که مرا هر چه به آن کوبیدند..
زخم های تن من در تنش احساس نشد
مثل یک گندم آفت زده ، که می خشکید..
خواستم گردن من را بزند داس.. نشد
سالها باغ لبانم به تو خوش بود.. اما
عاقبت حاصل لبخند تو گیلاس نشد..
آه ای سنگ که مهرت به دل من افتاد..
هیچ کس در دل من بعد تو الماس نشد
#علی_نیاکوئی_لنگرودی
به مِی بَر بَند راه عقل را از خانقاه دل
که این دارالجنون هرگز نباشد جای عاقلها
#دیوان_اشعار_امام
.
بیقیدبودن در زمان را دوست دارم
با بودنت کل جهان را دوست دارم
دستمکه در دست تو باشد در خیابان
حتی حسودیِ زنان را دوست دارم
#لاله_ایمانی
.
با بوسههای خود مرا دیوانه کردی
با هر تپش در قلب سردم خانه کردی
دنیای من هم رنگ چشمان تو میشد
وقتیکه با دستت سرم را شانه کردی
#لاله_ایمانی
.
کنم مدح خم ابروت یا روت؟
نهم نام لبت یاقوت یا قوت؟
یقینم هست فایز زنده گردد
رسد بر تختهٔ تابوت تا بوت!
#فایز_دشتستانی
تو که نمیدانی عطر بهار نارنجم
گاهی انقدر دل تنگت هستم
که میخواهم یقه ات را بگیرم و از آن قاب عکس خاکستری
بیرون بکشمت
در آغوش بگیرمت و بیخیال همه ی دنیا بشوم
سوار عطر خیال ببرمت آن طرف کائنات
میان همان شعرها که فقط خدا می نویسد!
آنجا که من باشم و تو
من از تو بگویم و تو ناز کنی
و من....
از خوشی بمیرم!
| حامد نیازی |
باید یاد گرفت
با تو گُل گفت، گُل شِنُفت!
یا با تو زیر تگرگ حتی شِکُفت!
باید یاد گرفت
حرف که میزنی از لبهایت
سبد سبد گل همیشه بهار
از چشم هایت دریا دریا مروارید
و از دست هایت آسمان آسمان پرواز برداشت
پا در میانی کن تا
امشب که خاطرهات داشت
اتاقم را زیر و رو میکرد کمی بیشتر بماند!
به خوابم بیاید!
و رفتن را از یاد ببرد!
بشنو سخنم را
بد عادتم کن به آمدن
به نرفتن، به ماندن، به دوست داشتن؛
بد عادتم کن به عشق!
| حامد نیازی |
داشت برایم شعر میخواند
که پریدم میان یکی از مصرع ها و گفتم:
بوسه دارید؟
ابروهایش را گره زد و با لبخند نگاهم کرد!
تکرار کردم شما بوسه دارید!؟
از آن بوسه ها که انتها ندارند!
که دوستت دارم هایم را لابه لایش بچشی و بفهمی!
از آن بوسه ها که دهانم را طوری پر کند
از گوشه ی لبهایم بچکد روی لباسم؛
گل کند،شکوفه بزند،بهار برسد!
از آن بوسه ها که تا ماه ها لبهایم را بچشم و با لبخند بگویم چقدر شیرینی!
خندید...
خندید و با چشم های بسته نگاهم کرد!
خندید و با لب بسته دیوانه خطابم کرد!
بلند گفت: دوستت دارم مجنون جان!
و من از خوشی میان شعری که میخواند
قافیه در قافیه،ردیف شدم!
زندگی انگار این بود؛
دو مصرع،کنار هم،یک شاه بیت!
با طعم بوسه!
حامد نیازی
یک جماعت مخالف سرسخت
دختری با دو چشم بارانی
پای کوبان بهانه می گیرد
مثل یک کودک دبستانی
صحبت از عشق و دردسرهایش
همه دارند و کور وکر گشته
دختری که تمام قد دارد
مُهر یک عشق را به پیشانی
عاشق یک جوان که نافش را
با نداری بریده اند انگار
و ندارد در آسمان حتی
یک ستاره... و پست و عنوانی
پدر پیر گشته مستاصل
مادری یاد عشق نافرجام...
و سراسیمه از کمد برداشت
دخترک چتر و کیف و بارانی
به خدا دوست دارمش مادر
اینقدر سنگ دل نشو بابا
بگذارید سهم هم باشیم
نکشیدم به بند و زندانی
مادر خسته با خودش می گفت
نرود سمت عشق می میرد...
برود هم ندارد این وصلت
غیر رنج و غم و پشیمانی
و پدر زیر لب چنین میگفت:
راضی ام من به وصلتان اما
تو ندانسته می روی آخر
با دوپای خودت به قربانی
زیر باران قدم زنان می رفت
غرق اندوه و پر گلایه چرا!؟
پدر ومادرم نمی فهمند
حرف های مرا به آسانی...
#محمدجواد_منوچهری
بدنت بکرترین سوژه نقاشی ها
و لبت منبع الهام غزل پاشی ها
با نگاهت همه زندگی ام بر هم ریخت
عشق شد ساده ترین شکل فروپاشی ها
چشم تو هر طرف افتاد فقط کشته گرفت
مثل چاقو که بیفتد به کف ناشی ها
ماهی قرمزم و دلخوشی ام این شده که
عکس ماه تو بیفتد به تن کاشی ها
بنشین چای بریزم که کمی مست شویم
دلخوشم کرده همین پیش تو عیاشی ها
آرزویم فقط این است بگویم سر صبح
عصر هم منتظر آمدنم باشی ها!
#علی_صفری
(آغاز ،زندگی)نفسی(اختتام، مرگ)
گاهی عذاب مهلک و گاه التیام، مرگ
شب ،سرفه ،دست و پا زدن از تنگی نفس
هی می کِشد،سر از لبه ی پشت بام،مرگ
عمری به مرگ ،خنده زدی زندگی کنی
عمری نشسته در عطش انتقام مرگ
دل غرق زندگانی و باور نداشتی
همواره داشت فاصله ی یک دو گام،مرگ
در هر لباس و هر منشی ،حرف آخر است
بدرود زندگی و علیک السلام، مرگ
#محمدجواد_منوچهری
📚گیدا
صلیالله علیکِ یا فاطمه معصومه
چه میخواهد دل عاشق در این صحن چراغانی؟
چه میخواهد شبی سرگشته از خورشید نورانی؟
چه میخواهد وجودی تشنهی یک جرعه آرامش
به جز این حس جان افزا و شورانگیزِ بارانی
دل ما را کویرِ قم ببین بانو،نگاهی کن
که دریا میشود با یک نگاهت هر بیابانی
گدای مهرتان هستند خیل زائران بانو
همان مهری که قم را کرده اینگونه خراسانی
گدایی از گدایان توام دیوانهی لطفت
که گیج از سفرهی لطف است در هنگام مهمانی
گدایی کاهل و الطاف صاحبخانهای فاضل
کجا شاکی شوم از خویشِ در اهمال زندانی
دریغ از لطف بیپایان که قدرش را ندانستم
چه فرصتهای سبزی آمدم رفتم به نادانی
یقین دارم که میبخشی مرا در درگهت بانو
که شرط اول توبه ست این حال پشیمانی
کجا حاجت به گفتن هست اینجایی که میدانم
تمام آنچه میخواهم بگویم را تو میدانی
غزل حسن ختامی مثل شورِ اشک میخواهد
من و دست و ضریح و جوشش ابیات پایانی
قم المقدسه
بیست وهفتم اردیبهشت ۱۴۰۲
احمد رفیعی وردنجانی