eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
بانوی قصه های شبانه ! ترانه پوش بنشین کنار من ، غزلی تازه دم بنوش بنشین کنار من ، نفسی تازه کن ، بخواب در من بپیچ دختر زیبای دیرجوش با من بجوش ! قُل قُل صد بوسه ! غلغله غوغایی از تو می شود این شب ، شب خموش در من شبیه کولی شبگرد کوچ کن بگذار کوله بار دلت را به روی دوش چوپان واژه واژه من باش در شبی که می رسد صدای شغالان از آن به گوش بردار باز نی لبک باد را ؛ بزن از میش ِماه ، شیر ِجنون و عطش بدوش رو کن به آسمان ، به زمین اقتدا نکن در کار گِل نباش ، برای دلت بکوش مردم به فکر قصر شنی روی ساحل اند عاشق به فکر وسعت دریای روبه روش پارو بزن ! نه ! منتظر بادها نباش یک قایق است و کثرت امواج پر خروش هی غصه می خوری که چه ؟ عشق از سرم گذشت ما نیستیم مشتری شهر غم فروش پالان غم کج است ، تو بر رخش عاشقی بگذار زین و بگذر از این قاطر چموش عشق است شوکران و بمیریم اگر : شهید غم ، سم خودکشی حقیرانه : مرگ موش
از رشته ی حیات ندیدم ضعیف تر این تار و پود با نَفَس از بین می رود
همچو یک حبه ی قند است دلِ شیرینم آرزو کرده که در چای دلت آب شود!
ای کاش طبیبی برسد حاذق و عاشق احوال عمـومی دلم سـخت خراب است
پرسیــد که : چونــی ز غمُ درد ِ جدایــی ؟ گفتم : نه چنــانــَم که توان گفــت که چونــم...!
شهر دیگر شهرِ سابق نیست بعد از رفتنت آهِ شاعر سرد شد، بــازار داروخانه گرم ...!
گرچه در ظاهر از تو بی خبرم هيچكس جز تو نيست در نظرم...
غیرِ آغوشِ تو هر جا که روم ولگردیست...
دلدار، دلی خواست و دل برد و دلم رفت... دل دادم و دل بستم و دل کَند چه راحت...
در قنوت خود دعا کردم فراموشت کنم حاجتم در سجده اما دیدن روی تو شد # امیر اکبر زاده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یک جوجه برای شیر،گردی کرده تهدید به آغاز نبردی کرده زان پس که نرفته چندی آرایشگاه الهام هم ادعای مردی کرده احمدرفیعی وردنجانی
مکن از گریه مرا منع که وا پس نرود... اشک گرمی که رسیده ست به مژگان نزدیک
با دیگران به مهری و با من به کین هنوز می‌سوزم از فراق تو ای نازنین هنوز نامم به ریشخند برِ این و آن برفت یک لحظه دل نمی‌کنی از آن و این هنوز من ایستاده بسته کمر خدمت شما تو با رقیب هرزه درا همنشین هنوز هردم کنی جفایی و چون طفل بی‌خبر گویی چرا فلان بود اندوهگین هنوز با من نئی ولی به خیالی که با منی غیرت برند مردم کوتاه‌بین هنوز از دست رفته‌ایم خدا را تفقدی تا در تن است این نفس واپسین هنوز از عشق هرچه گویم و گویند نابجاست کس برنگشته است از این سرزمین هنوز گفتم به ترک پیر خرد ز آنکه هرچه گفت گفت و نداشت بر سخن خود یقین هنوز ما جان سپرده‌ایم و شگفتا که می‌کشیم دنبال مرگ، منت جان‌آفرین هنوز
در دلم خواستن مرگ کسی نیست ... ولی! کاش هر کس به تو دل بست بیاید خبرش!
علاج کودک بدخو ز دایه می‌آید! کجاست عشق که در مانده‌ام به چارهٔ دل ...
من اِمشب با تو می گویَم، همه نا گفته هایَم را دَمی با تو به سر بُردن، خودش آرامِشی ناب است
بس که هر عضوم اثرپرورده ی بیداد اوست رنگ اگر در خون من بینی حنای قاتل است
یادم نمی کنی و ز یادم نمی روی یادت بخیر یار فراموش کار من...
گر چه او هرگز نمی‌گیرد ز حال ما خبر درد او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما
♡•• عاشق آن نیست ڪہ هردمـ طلبِ یارڪند عاشـق آن است ڪہ دل را حــرمـِ یارڪند.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
من سوزم و دود از دل او می‌آید کو مشفق دلسوزتر از تنباکو؟
دوست دارم نزنی شانه و هی گیر کند لای موهای پریشان تو انگشتانم ...
سلاااااااام صبحتون بخیر 🍀🍀
«بسم ربّ المهدی جان» ❤️ ای روشن از فروغ رخت شام تار ما آرامــــش روان و دل بیقــــــرار ما آقا بیـــا ، که ثانیــه ها در تلاطمـند پایان بده به عمــــرِ همــه انتظار ما