eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چون صاعقه، تخـریبِ نگاهِ تـو شـدید است بهبـودیِ از عشــق تـو یــک امـرِ بعیــد است رسمِ نظـر و شیـوه‌ی دلدارکُشـی‌هــات در مکتبِ عشــاق جهـان، سبکِ جدید است چشمـان تـو بازارچــه‌ی نازفـروشی اسـت یک عـالمه دل پیــشِ تو سـرگرمِ خـرید است مجمـوعه‌ی رفتـارِ تـو فهمـاند که انگــــار «مـن» در نظرِ «ذهـن تو » یک دیوِ پلید است دوری ز تـو درد و غمِ تو اوجِ سیـاهی است وقتی که تو باشی همه‌ی شهـر، سپـید است آن لحـظـه کـه لبخند ز روی تو بچــینـم، آغـــازِ دلاویـزتـرین عیـدِ سعیـــد است مردن ز غم روی تو ای دوسـت محال است آن کس که دهد جان به هوای تو،«شهید» است
قـنــاری غـــزلـــم مـدتی است خاموش است شکسته بال و پرش با قفس هم‌آغوش است نشد کـه اوج بگیرد به مقصدش برسد در انتظار رهایی تنش کفن‌پوش است لـغــات یــخ زده در قــلـب خـستـه‌ی قـلـمـم ز فرط غصه، مضامینِ شعر مخدوش است ‌سـکـوت عـــاقـبـت دردهـــای بی‌حـد است چقدر حرف مگو پشت خانه‌ی گوش است هــزار درد نهفتــه به سیــنه هست ولی قناری غزلم مدتی است خاموش است (کویر)
عمری‌ هست تشنه‌کامِ تو هستیم و آب نیست عمری‌ است بی‌قرار نشستیم و تاب نیست عمری‌ هست در نبود تو همسایه‌ی شبیم در آسمان هیچ دلی آفتاب نیست سرشار از محبت و از مهربانی است در عالم حضور تو حرف عذاب نیست می‌جویمت به خواب و نفهمیده‌ام هنوز در چشم‌های منتظرانِ تو خواب نیست باید خودت برای ظهورت دعا کنی در دست ما دعایِ فرج مستجاب نیست ما گوش‌مان نمی‌شنود پاسخ تو را ورنه سلام‌های کسی بی‌جواب نیست ای مرد انتقام! زمانی که می‌رسی دیگر بقیع مثل گذشته خراب نیست بهتر بمیرد آنکه دلش بین روضه‌ها از داغِ خشکیِ لب جدت کباب نیست حالا که حرف تشنگی آمد، مصیبتی بالاتر از مصیبت طفل رباب نیست
یک عمر گناه کرده‌ام یا الله پرونده سیاه کرده‌ام یا الله هر بار ولی به درگهت آمده‌ام احساس پناه کرده‌ام یا الله @andisheysabz
التماس دعا🌼🌼🌼🌼
YEKNET.IR - monajat - shabe 4 ramezan 1402 - salahshoor.mp3
4.54M
🌙 ویژه 🍃گرچه بر این آستان روی سیاه آورده‌ام 🍃شرمسارم اشک‌هایم گواه آورده‌ام 🎙حاج
روز هفتم شد و حاجات فراوان داریم از ابولفضل و علی اصغر و موسی الکاظم گرچه بر دست شما یک گره ای بود ولی گره ها با نظر لطف شما وا شده دائم
07_237594863510487188.mp3
8.42M
🌹تلاوت جزء هفتم قرآن کریم.
برخیز کمی سحر ابوحمزه بخوان با ناله و چشم تر، ابوحمزه بخوان بنگر که طریقتِ حقیقت اینجاست عرفان خواهی اگر، ابوحمزه بخوان
کرونا گرفته بودی نفسم به در نیامد تو علاوه بر دل من به شُشَم نشسته بودی کرونا تمام گشت و اثرش هنوز هم هست که به پلک بستنت هم راه حلق بسته بودی
برای کینه؟ آه نه ! برای عشـق من، بمان برای دوست داشتن، برای خواستن بمان هرآنچه دوست داشتم، برای من نماند و رفت امید آخرین اگر تویی، برای من بمان به سبزه و نسیم و گل، تو درس زیستن بده بهار باش و باز هم به خاطر چمن بمان تمامت و کمال را به نام ما رقم زدند کمال عشق اگر منم، تو هم “تمام زن” بمان برای آن که تیشه را به فرق خویش نشکند امید زیستن شو و برای کوهکن بمان مزن به نقش خود گمان، ز سرگذشت این و آن برای دیگران چرا؟ برای خویشتن بمان...
سرسبز و قشنگ و نونوار آمده است با عشق به مهمانی یار آمده است با پارچه‌ی قرمز دور کمرش سبزه به تولد بهار آمده است
از غصه نشد قلب تو عاجز هرگز از گریه نشد چشم تو قرمز هرگز با این همه بیداد، عزیزِ دلِ من! از یــاد نمی‌روی تـو هـرگـز، هـرگـز!
از خلق چشم بسته، به درگاهت آمدم اشکو الیک! خسته به درگاهت آمدم هرچند من ز جهل نمکدان شکسته‌ام اکنون ولی شکسته به درگاهت آمدم
از آن وقتی که دامان ها ز پوشیدن رها گشتند فقط دامان نیالودش،زلیخا هست و یوسف نیست
اى‌خوش بحال و روز كسانى كه گاه‌گاه دارد به لب تبسمى از لطف، يارشان... من نيستم حسود، ولى رشك مي‌برم بر آن كسان كه يار بود در كنارشان... آنان‌كه دل به يارِ سفر كرده مى‌دهند آواره مى‌ شوند چو ما از ديارشان... اى بادِ صبحدم! به عزيزانِ من بگو دل گويدم كه كار ندارم به كارشان... سوزد دلم ز دورى و در ديده مى‌كشم روزى اگر نسيم بيارد غبارشان... ما داغ هجر ديده و خورديم خون دل از دست مردمى كه تفو بر تبارشان... عشّاق داغديده نخواهند لوح گور بعد از وفات لاله دمد بر مزارشان...
ای عشق بزن اسم مَرا خط ز کتابت من بار گران بودم و او بار سفر بست...!
وقت است که روزگار را دریابیم روز و شبِ بیقرار را دریابیم اسفند چه بدبود و چه خوب آخرشد ای دوست بیا بهار را دریابیم✔️
به سوی توست اگر این نگاه، دستِ خودم نیست صبوری از دلِ تنگم مخواه! دستِ خودم نیست مخوان به گوشِ منِ دل‌سپرده پند! که این عشق اگر درست، اگر اشتباه، دستِ خودم نیست همین که پلک گشودی به ناز، پر زد و دیدم دلی که دستِ خودم بود، آه، دستِ خودم نیست مرا ببخش که می‌خواهمت اگرچه بعیدی که من پلنگم و مهرم به ماه، دستِ خودم نیست برای از تو نوشتن، رديف شد کلماتم که اختیارِ غزل، هیچ‌گاه دستِ خودم نیست
هميشه برد ـ خواه توـ هميشه مات ـ خواه من ـ! بچين! دوباره می‌زنيم، سفيد تو ـ سياه، من ستاره‌های مهره و مربعات روز و شب نشسته‌ام دوباره روبه‌روی قرص ماه، من! پياده را دو خانه تو، و من يکی ـ نه بيش‌تر ـ! هميشه کل راه، تو ـ هميشه نصف راه، من! تمسخر و تکان اسب و اندکی درنگ، تو نگاه و دست بر پياده باز هم نگاه، من! يکی تو و يکی من و يکی تو و يکی نه من دوباره روسفيد، تو ـ دوباره روسياه، من دوباره شادِ لذتِ نبرد تن به تن تو و دوباره شرمسارِ ارتکابِ اين گناه، من تو برده‌ای و من خوشم که در نبرد زندگی تو هستی و نمانده‌ام دمی بدون شاه، من!
گفتم ای دوست، همین هفته قرارِ من و تو مرگ هم طعنه زد و گفت که: إن شاء الله!
بر گریه‌ام نظر چه کنی ، در دلم نگر آن‌جا که‌هست آینه، حاجت به‌آب نیست
‌یک لحظه ز کوی یار دوری؛ در مذهب عاشقان حرام است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌
گفتمش روزی خیالش از دلم بیرون کنم دل‌بگفت او با من است من با خیالش می‌روم
یـا صـاحـب‌ الـزّمـان ای بوی خوش بهار از تو ای راحت روزگــار از تو از ما دل و دین به کف گرفتن ایـن چـابــکی شـکار از تـو آهـسته زدن به شیشهٔ دل پـنهان‌شدن و فرار از تو حیرانی و حزن و حسرت از ما تدبیر بر این سه‌کار از تو مهجوری ما چه می‌پسندی؟! ای جان مـرا قرار از تو ما شب‌زدگان و مردگانیم آن چـشـم حیات‌بار از تو خورشیدصفت به پردهٔ ابر تا چــنـد گـلِ عِذار از تو؟ باز آ که ز هیچ، هست گردیم ای دولـت ماندگـار از تو 🍃🌼🍃🌼