eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
55 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
دوباره گمشده بودم در ازدحامِ خودم غزل برای تو گفتم ولی به نام خودم چقدر خسته گذشتی چرا نفهمیدی؟ چقدر هست که افتاده ام به دام خودم
آزمودم دلِ خود را به هزاران شیوه هیچ چیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد
به هم شبیه، به هم مبتلا، به هم محتاج چنان دو نیمه‌ی سیبی که هر دو نیم به هم
اگر سنجاق مویت وا شود از دست خواهم رفت... که سربازی چه خواهد كرد با انبوه جنگاور؟
شب و روز در ره تو من مبتلا نشسته تو گذر کنی نگوئی تو کئی چرا نشسته
آنکه در نیمه ی شب ها الکی بیدار است ظاهرا خوب ولی سخت دلش بیمار است!
رفیقِ روزهای خنده و شادی... کمی غم دارم امشب... میخوری با من؟!
دوباره نیمه شب است و صدای ناله ی شعرم به قول اهل محله , چقدر حوصله دارم!
خیره ام در چشمِ خیست حسرتم را درک کن قبله ام باش عاشقانه ، نیتم را درک کن ای که رویایت دلیلِ گُنگِ عصیانم شده ست شعرهایم ،گریه هایم ، خلوتم را درک کن
‌ اولاً: دوستــت دارم! ثانیاً: هر آنچــه بینمــان رخ داد اولاً را از یــاد نــــبر... • محمود درویش ❄️ ‌ ‌
شعر خود را از تمام شهر پنهان کرده ام یوسف بی مشتری بازار می‌خواهد چه کار؟!
قشلاق کرده ام به تو از دست زندگی چندی‌ست پایتخت جهانم اتاق توست
گوشِ دل می‌شنود آنچه که در دل باشد عشق را زمزمه کافی‌ست؛ به آواز مگو...
" رَبَّنا آتِنا " لحظه‌ای نگاهش را...
غالباً در هر تصادف،می رود چیزی زِ دست لحظه‌ی برخورد چشمت با نگاهم،دل بِرفت...!
چشمهایت حرارت محض است رَبَّنا آتِنا عَذابَ النّار ...
🌱🌼 شیرین تر از خیالی و می بافمت هنوز کمتر بباف موی خودت را به جای من...
شعرهای عاشقانه میفرستم تا بفهمد عاشقم لعنتی خخخخخ میفرستد، تو بگو تکلیف چیست؟
سرباز عاشقت را، با خشم راندی از خود گفتم: "چرا؟" و گفتی: "ارتش چرا ندارد"
با اینکه در حوالی چشمم ندارمت اما همیشه کنج دلم دوست دارمت...
☺️☺️☺️
ساده بودم ! دل صافم به من این را آموخت دل صاف و دهن صاف به هم می آیند .....
🍁🍂❤️ من بچہ بسیجے،سرمن زیر،یقہ ام کیپ😊 تو دختر رپ،شال بسر با مانتوے کیپ😐 من لحن بیانم آبجےو خواهر دینے😊 تو عجیجمے،عشق منے ،با بینے کیپ 😜 😐 🍂🍁
اگر زلفت به هر تارى اسیر تازه اى دارد مبارک باشد... اما دلبرى اندازه اى دارد!
هر شبم بے تابے و بے خوابے و بے حاصلی، حال و روزم را نمے فهمند جز شب ڪارها ! دوستت دارم ولے دیگر نخواهم گفت چون، "دوستت دارم" شده قربانے تڪرار ها...
بسیجی هستم و دائم خطابت میکنم خواهر تورا دیدن به چشم خواهری سخت است میفهمی..¿!
روی آتش کوه هیزم ریختی اما... در نفس تنگی، شنیدی گُر نخواهد شد!!!؟ روز وشب باران ببارد،آدمِ عاشق کاسه ی برعکس هرگز پرنخواهد شد...
بدجور گرفته ست بدون تو هوایم روی گسلِ اشک و خدای گله هایم دیوانه دعا کن که به دادت برسد عشق... دستم به قلم رفته که شکوایه سُرایم
مشق شب اشک غریبانه و کلی ای کاش... می روم... مد شده انگار پس از هر پرخاش قسمت ما که فقط زخم زبانهایت شد لطف کن با نفر بعد صمیمی تر باش...
تلخی خاطره را با لب فنجان گفتم چای نوشیدم و اشعار پریشان گفتم   برخلاف تو که بر خانه‌ء لب  قفل زدی قصه‌ء عشق خودم را به تو آسان گفتم هیچ کس از منِ کم‌حرف، صدایی نشنید درِ گوش 'تو'  سخن‌های فراوان گفتم بس که آغوش تو ای عشقِ قدیمی سرد است به تو در شعرِ خودم "فصل زمستان" گفتم ای زمستان من! ای داغِ دلِ  یخ‌زده‌ام! درد خود را به تو  با سینه‌ء سوزان گفتم دست اشک آمد و بر حلقه‌ء چشمم زد باز غصه‌ها را به تو با چِک‌چک باران گفتم