به غیر از بوسه کز تکرار رغبت را کند افزون
کدامین قند را دیگر مکرر میتوان خوردن؟
#صائب_تبریزی
گفتم از نزدیکی دیدار، گفتی: «سادهای !
دورم از دیدار با هر پیش پا افتادهای»
کوچکم خواندی، که پیش چشم ظاهربین تو
دیگران کوهند و من سنگ کنار جادهای
شهر را گشتم که مانند تو را پیدا کنم
هیچکس حتی شبیهت نیست، فوقالعادهای !
با دل آزردهام چیزی نمیگویی ولی
از دل آزردن که حرفی میشود آمادهای
باز بر دوری صبوری میکنم اما مگیر
امتحان تازهای از امتحان پس دادهای
#سجاد_سامانی
مکن ای دوست ملامت منِ سودایی را
که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را
صبرم از دوست مفرمای که هرگز با هم
اتفاقی نبُوَد عشق و شکیبایی را
مَطَلب دانش از آن کس که بر آب دیده
شسته باشد ورق دفتر دانایی را
دیده خون گشت ز دیدار نگارم محروم
بهر خوبان بکشم منت بینایی را
ننگرد مردم چشمم به جمالی دیگر
کاعتباری نبود مردم هر جایی را
گر زبانم نکند یاد تو خاموشی به
عاشقم بهر سخنهای تو گویایی را
آفریدهست تو را بهر بهشت آرایی
چون گل و لاله و نرگس چمن آرایی را
رویها را همه دارند ز زیبایی دوست
دوست دارم سبب روی تو زیبایی را
چون نظر کرد به چشم و سر زلف تو همام
یافت مستی و پریشانی و شیدایی را
#همام_تبریزی
خط به خط خواندیم این دفتر به غیر از غم نداشت
قصه ی تقدیر ما غیر از خط ماتم نداشت
شیر مرغ و جان آدم داشت چرخ کج مدار
در بساطش از فسون و مکر چیزی کم نداشت
هر چه خواندم، حیرتم افزود از هر واژه ای
این کتاب معرفت جز نکته ی مبهم نداشت
محرم راز جهانی بود چون سنگ صبور
خواست راز دل بگوید جز دلش محرم نداشت
من که عمری چون شقایق جام بر کف زیستم
با که گویم داغ مستی و جنون مرهم نداشت
#بهرام_احدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چون ندیدم از نگاه #عشق جز افروختن
پس بزن خاکسترم کن در مسیر سوختن
#الهه_نودهی
تویی که در دل من ردّ پا گذاشته ای
مرا به دست ِکدام آشنا گذاشته ای؟
شبیه آن چمدانم که غرقِ دلتنگیست
تو باز کوله ی غم را بــــــنا گذاشته ای؟
کنار این همه شبهای بی فروغ ببین
که قلب نازک من را کجا گذاشته ای
هنوز برق ِ نگاهت درون ِچشمم هست
نگاه کن که چه ردّی به جا گذاشته ای!
اگر چه رفته ای اما هنوز منتظرم
بیا که دستِ مرا در حنا گذاشته ای!
#صفيه_قومنجانی
خویش را در جادهای بیانتها گم کردهام
بعد تو صدبار راه خانه را گم کردهام
من غریبافتادهای بی تکیهگاهم؛ سالهاست
کوهِ خود را بین پژواک صدا گم کردهام
از عبادتهای حاجتمند خود شرمندهام
گاه میبینم تو را بین دعا گم کردهام!
شیشهی عطرم که حیران در هوایت مدتیست
هستی خود را نمیدانم کجا گم کردهام
زیر بار عشق از قلبم چه باقی مانده است؟
گندمی را زیر سنگ آسیا گم کردهام...
#حسین_دهلوی
آبادی شعر 🇵🇸
از چشم و دل مپرس که در اولین نگاه
شدچشم من، خراب دل و دل، خراب چشم
#صائب_تبریزی
آنقَدر از چشمهایت #زخم عالم خوردهام
در میان حسرتی غم را دمادم خوردهام
من نمیدانم چرا حس میکنم اینروزها
از زمین و آسمان سیلیِ محکم خوردهام
#الهه_نودهی