eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
59 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شده‌باعکس‌کسـےحـرف‌دلت‌رابزنـے؟! ودلت‌رابـھ‌همین‌شیوه‌تسلابدهـے! دلتنگم‌وباهیچ کسم‌میل‌سخن‌نیست . .🥀
💚 رفته ای در سفر و آمدنت دیر شده! مشکلی هست مگر باعث تأخیر شده؟ سالها می گذرد غایبی از دیده ی ما نکند چشم تو از دیدن ما سیر شده؟! حالمان حال خوشی نیست بیا ای جانا زندگی بی تو دگر سخت و نفس گیر شده 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
به چند موی سفیدم نگاه کن، بگذر تو سنگ‌تر شده‌ای، من شکسته‌تر شده‌ام...
تمنایی ز تو دارم؛ بمانی یاد من هر شب... که من هم با خیال توووو خوشم ... آهسته آهسته...
خدا کند که بخواهد خدا، بهم برسیم اگر نخواست، به لطف دعا بهم برسیم اگر خدای نکرده دعایمان نگرفت بگو چکار کنم؟ تا که، ما بهم برسیم سکوت میکنی و این سکوت یعنی که در این میانه بیا بی صدا...بهم برسیم اگر چه فالِ نظر تنگِ قهوه، بد آمد... به کور چشمی فنجان، بیا بهم برسیم فقط بگو که چه روزی؟ و کِی؟ کجا؟باشم فقط بیا و بگو‌ که کجا... بهم برسیم سزای عشق اگر مرگ با سرانجامیست خدا کند که بمیریم، تا بهم برسیم شب است منتظرم، پس چرا نمی خوابی؟ بخواب، شب شده، باید به خواب هم برسیم
یک‌بار هم از جـام لبـت رفع عطش کن نگـذار که من، تشنه بمیــرم لب چشمـه :) ☺️💋
اگر بخواهم هایم را بازگو کنم... میشود دارم....
حرف گیران از خموشی های ما خونین دلند بی زبانی سرمه در کام سخن چین می کشد....!!
گوش کن دارم صدایت می کنم باز دارم دل فدایت می کنم باز داری بوسه باران می کنی صبر کن دارم دعایت می کنم خواهم از آن خالق هفت آسمان خواب باشی تا صدایت می کنم پر زدم در کوی عشقت بی هوا شب که تنهايم هوایت می کنم خسته ام از این همه هجران ولی تا تو هستی دل به پایت می کنم قصه ی عشق مرا نشنیده ای؟ گوش کن دارم روایت می کنم ای مه و خورشید ای دنیای من آفرين دارم ثنایت می کنم من که قابل نیستم باشم فدا این غزل ها را فدایت می کنم 🍃🌹🍃☘  ‍ ‌‌‌‌    
خبرت هست که دلتنگِ نگاهت شده ام بیقرارِ تو و چشمانِ خمارت شده ام خبرت هست دلم مستِ حضورِ تـو شده عاشق و شیفته ی، زنگِ صدایت شده ام خبرت هست که بارانِ بهارم شده ای چون پـرستوی مهاجر نگرانت شده ام خط به خط زنده گۍام پُر شده از بودنِ تو خبرت نیست و شادم که فدایت شده ام ♥️
دنیا مرا فروخت مرا باز پس بگیر ای کشتی نجاتِ زمین‌خورده‌ها حسین
نپرس حال مرا تا غزل به لب دارم خودت بفهم که حالم بد است و تب دارم... فقط بگو لقب "شاعری" به من ندهند بگو که من دل خونی ازین لقب دارم و بی تو این همه شعری که هیچ می ارزند و بی تو دفتر شعری که بی سبب دارم تو چند ساله شدی؟! آه! چند ساله شدم؟ کجا دگر خبر از سال و ماه و شب دارم؟ بیا و این دم آخر کنار چشمم باش مباد بی تو بمیرم ... چقدر تب دارم !
اسب هم حتی نداری ترکتازی میکنی ضجه کش کردی وزیرت را و بازی میکنی ؟ هستم اما نیستی بدنیست انصافش دهی در نبودم آن کلاهی را که قاضی میکنی ! خوب میدانم نمی آمد ولی بردی به زور بی وفا بی من دلت را با چه راضی میکنی ؟! بیت الاحزان ساختی از دل خدا خیرت دهد ساختی باشد چرا انبوه سازی میکنی ؟! مهربانی من که میدانم، نمی آید به تو نقش آن نامهربانی را که بازی میکنی ! خاطرت را میبرم با خود به هرجا رفته ایم با نبودت هر حقیقت را مجازی میکنی ! یا رقیبم مرده باید یا خودم ! با او بگو با دم شیری خطرپرداز بازی میکنی !
همه قبیلهٔ من بوده خوار و‌ بار فروش چه کرده چشم تو با من که شعر میبافم؟!
امشب افتاده به جانم تب یادت ، چه کنم ؟ من ندارم به غم هجر تو عادت ، چه کنم ؟ روزگاریست که دیوانه و بیمار توام مانده‌ام گر تو نیایی به عیادت ، چه کنم ؟ 🌿🌿🌿🌿🌿🌿
در حضور عشق پژمردن؟ نمی بخشم تو را بر دل افتاده بر خوردن؟ نمی بخشم تو را پیش خلقی باختم از عمد تا شادت کنم بُردی اما بهر این بُردن نمی بخشم تو را آنچنان از چشم من افتاده ای نا مهربان روز و شب هم با قسم خوردن نمی بخشم تورا باعث رنجیدنم یک عمر بودی مرحبا با شبی قرآن به سر بردن نمی بخشم تو را گر خدا می بخشدت باشد، شبیهش نیستم! گفته ام تا لحظه ی مردن نمی بخشم تو را
یخ ها شکست وآب شد اما نیامدی من ماندم آفتاب شد اما ، نیامدی صدها سوال داشتم این جا،نگفته ماند یعنی سر ِ جواب شد اما ، نیامدی آن قدر مانده ام که دلم نیمه های راه از خستگی ، مجاب شد اما نیامدی در سینه خاطرات ِ تو، بیداد می کند لبخنده هات، قاب شد اما نیامدی هی پل زدم که بگذری از شعرهای من پل ها ، خراب شد اما ، نیامدی خورشید و ماه بود ؛ ولی در میانشان چشم ِ تو انتخاب شد اما نیامدی ای چتر عاشقانه ی باران ِ گریه هام گل ها ، گلاب شد اما ، نیامدی با آن همه عطش که برای تو داشتم هر چشمه ای سراب شد اما نیامدی
با خبر هستی که من در خواب میبوسم تورا؟! چون پلنگی خسته ام.... مهتاب! میبوسم تورا ناز کن بی ناز کردن ها نمی گیرد اثر تند و وحشی مثل یک سیلاب میبوسم تورا سخت آغوشت گرفتم، سخت در من بپیچ ای دچار من در این گرداب، میبوسم تو را تار موهای تو در دست منِ دیوانه است با نوازشهای چون مضراب میبوسم تورا تشنه یِ فتح توام مانند شاهی پر غرور ای تنت این کشور نایاب، میبوسم تو را برنمی آید ز من این خویشتن داریِ تو! کاینچنین گستاخ و بی آداب میبوسم تورا... گر چه رویا بود اما شاه ماهیِ دلم میخوری روزی به این قلاب! میبوسم تو را
گفتی مرا به عشق که باید زِ جان گذشت جانم تویی؛ چگونه توانم از آن گذشت
گفتم از درد دل خویش به جانم ، چه کنم گفت تا جان شودت درد دل ، اظهار مکن گفتم اقرار به عشق تو نمی کردم کاش گفت اقرار چو کردی دگر انکار مکن گفتم آن به که سر خویش فدای تو کنم از میان ، تیغ بر آورد که زنهار مکن گفتمش محتشم دلشده را خوار مدار گفت خود را ز پی عزت او خوار مکن
‌👤 ای عشق! دل دوباره غبار هوس گرفت از من گلایه کرد و تو را دادرس گرفت دل بازهم بهانه ی رفتن گرفت و باز تا بال و پر گشود سراغ از قفس گرفت گفتم به هیچ کس دل خود را نمی دهم اما دلم برای همان هیچ کس گرفت افسردگی به خسته دلی از زمانه نیست افسرده آن دلی ست که از همنفس گرفت لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند هرکس هرآنچه داد به آیینه پس گرفت 🌹🍃
با تو معناے خوشے را به خدا فهمیدم عشق را در تو و چشمان سیاهت دیدم مثل باران بهارے به سرم باریدی زیر بارانِ تو چون غنچه ے گل روییدم عقل آمد ڪه تو را از دل من دوووور ڪند دل خریدار تو شد با همه ڪس جنگییییدم تا رسیدے همه جا عطر محبت پیچید عطر احساس تو را با دل و جان بوییدم نه به اجبار و نه اصرار و نه از بوالهوسی بلڪه با عشق ،دلم را به دلت بخشیدم من ڪه از خویش گریزان و فرارے بودم تو چه ڪردے ڪه فقط با تو چنین جوشیدم هر ڪه با عشق عیار دل خود را سنجید عشق را باتو و احساس دلت سنجیدم .
دل رفت ؛ ولی بار دگر در به در آمد!! عاشق نشدی ؛ قصه ما هم به سر آمد.. دیدار تو غم بود و نبودت ؛ غم دیگر!! این درد نرفتست که درد دگر آمد.... خودکار به لب برده ای از عمق تفکر خودکار به لب رفت ولی نیشکر آمد!! با چشم ترم هر غزلم را به تو دادم.... هر بیت ترم در نظرت بی اثر آمد!! صد میوه نوبر به تو بخشیدم و امروز جای ثمرم بر کمرم ؛ این تبر آمد!! با دیدن رخساره یکتا ی تو دل رفت دل رفت ولی بار دگر ؛ در به در آمد.!!
آب حیات هست نهان در دهان یار بوس لبی و عمر فراوانم آرزوست...
👏👏👏👏عالی🌸🍃 بده به دست من این بار بیستون ها را که اینچنین به تو ثابت کنم جنون ها را بگو به دفتر تاریخ تا سیاه کند به نام ما همه ی سطرها، ستون ها را عبور کم کن از این کوچه ها که می ترسم بسازی از دل مردم کلکسیون ها را منم که گاه به ترکِ تو سخت مجبورم تویی که دوری تو شیشه کرده خون ها را | |
تو بگو دل ! که به آهنگ دلت ساز کنم تو بگو عشق ! که من عاشقی آغاز کنم تو بگو راز ! که من بشکنم این قفل سکوت سرصحبت ! به تو ای محرم دل باز کنم تو بگو ماه ! که من« ماه »بگیرم از شب پیش تو ! دلبر من به آسمان ناز کنم تو بگو غم ! که من از درد سر ریز پرم از کدامین غم دل ! آگه این راز کنم تو بگو شوق ! که من پر بکشم به سوی تو هر کجا هست دلت ! سوی تو پرواز کنم تو بگو بخت ! که من ز بخت خود دلگیرم با تو شاید ! گره از فال سیه باز کنم تو بگو صبر ! که من سنگ صبور غصه ام با تو حتما گل من ! زندگی آغاز کنم ‌ ‌
دل بہ زنجیر تو ڪَر من نڪنم پس چہ ڪنم ؟ سر و جان را بہ فدایت نڪنم پس چہ ڪنم ؟ ناز چشمان تو ، از دور خمارم ڪرده جان فداے ناز چشمت نڪنم پس چہ ڪنم ؟
نفسم تنگ و دلم تنگ و خودم غرق نیاز نفسی بر دل تنگم برسان از سر ناز -عمرانی
یخ ها شکست وآب شد اما نیامدی من ماندم آفتاب شد اما ، نیامدی صدها سوال داشتم این جا،نگفته ماند یعنی سر ِ جواب شد اما ، نیامدی آن قدر مانده ام که دلم نیمه های راه از خستگی ، مجاب شد اما نیامدی در سینه خاطرات ِ تو، بیداد می کند لبخنده هات، قاب شد اما نیامدی هی پل زدم که بگذری از شعرهای من پل ها ، خراب شد اما ، نیامدی خورشید و ماه بود ؛ ولی در میانشان چشم ِ تو انتخاب شد اما نیامدی ای چتر عاشقانه ی باران ِ گریه هام گل ها ، گلاب شد اما ، نیامدی با آن همه عطش که برای تو داشتم هر چشمه ای سراب شد اما نیامدی
رفتي و از پس پرده اشک محو رخساره آتشم من گرچه سوزد دل از آتش رشک با همه ناخوشي ها، خوشم من! عشق بي گريه شوري ندارد شمع افسرده نوري ندارد رفتي از کلبه من به صحرا لب فروبسته از گفت و گويي بوي گل بودي و بوي گل را باد هر دم کشاند به سويي امشب اي گل به کوي که رفتي؟ دامن افشان به سوي که رفتي؟ در دل تنگ من آتش افروخت عشق آتش فروزي که دارم ناگهان همچو گل خواهدم سوخت آتش سينه سوزي که دارم سوزد از تاب غم پيکر من تا چه سازد به خاکستر من