eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
: گل مریم برای دیدنت دیوانه خواهم شد نگاهم کن که از بوییدنت دیوانه خواهم شد تو می خندی به احوال پریشانم ولی من هم از این گونه نمک پاشیدنت دیوانه خواهم شد مرا دیوانه می بینی و مغرورانه می خندی نمی دانی از این خندیدنت دیوانه خواهم شد میان این همه گل من که مریم را پسندیدم و می دانم که از بوییدنت دیوانه خواهم شد تو زیباتر از آنی که بچینم برگهایت را نگاهت می کنم از چیدنت، دیوانه خواهم شد همه گویند باید بوسه بر چشمان مریم زد تو می دانی که با بوسیدنت دیوانه خواهم شد به اشک دیدگانم می نویسم دوستت دارم تو می خوانی و از فهمیدنت دیوانه خواهم شد گل مریم دلم را بردی و خود نیز می دانی که با این گونه دل دزدیدنت دیوانه خواهم شد گل مریم دو چشمانت گواهی می دهد روزی تو را می چینم و با چیدنت دیوانه خواهم شد ...
لیلای خوب قصه ها را میشناسم معشوقه ای بی ادعا را می شناسم خورشید سر خم می کند بر تار مویش آری عیار این طلا را می شناسم پیرآهنش چون باغ نارنج و ترنج است آن معدن مهر و وفا را می شناسم رنگ لبانش چون شکوفه های گیلاس گل بوسه های بی هوا را می شناسم تندیس ناهید و ونوس و آفرودیت است با کفر اندامش خدا را می شناسم از خاطرش رفتم ولی در شهر قلبش پس کوچه های آشنا را می شناسم کوهم ولی در چشمهایش کاه بودم من آن دو چشم کهربا را می شناسم در آینه هر لحظه رنگی تازه دارد بر خودپرستی مبتلا را می شناسم از تیغ چنگیز نگاهش زخم خوردم این زخمهای بی دوا را می شناسم من در سکانس چندم این فیلم ماندم بازیگر نقش شما را می شناسم..✌️❤️ ‌ ‎‌‌‌
‍ بی تو تنها شده ام حال دلم زار شده مانده در عُزلت خود فاجعه تکرار شده من به انصاف تو وبخت خودم مشکوکم دل بیچاره به لطف تو خود آزار شده چشم تو تک تک عُشاق پریشان را کشت عشق تو مانع از افزایشِ آمار شده دل که عادت به تمنا وبه اصرار نداشت طفلک ازدست تو اینگونه به اجبار شده من همان دخترک ساده و مغرورم که از سَرِ عشق تو مجبورِ به «اقرار» شده..✌️❤️ ‌ ‎‌‌‌‎
دل می برد مثل نگاه گاه گاهت پیراهنِ آبی-سفیدِ راه راهت با چشم هایت در نمی آویزم ای عشق می ترسم از خشم کماندار سپاهت داد و فغانم در تمام شهر جاری است پر کرده دنیا را طنین قاه قاهت صد طایفه دل در پی بوسیدنت بود من هم یکی از عاشقان رو سیاهت سوی کدامین قبله "نامت" را بخوانند خیلِ به خاک افتادگانِ بارگاهت؟ حالا چه خواهی کرد رب‌النوع این عشق با پیروان کافر اما بی گناهت من کیستم وقتی تو بالاترنشینی! بچه‌ پلنگی در پی تسخیر ماهت شاعر تو را سهمی از آغوش جهان نیست در گوش هر دلداده پیچیده است آهت ...✌️❤️ ‌ ‎‌‌‌
◽️ عمری نکرده ام ولی از درد روزگار با صد هزار سالگیَم مو نمی زنم بر شانه های خسته خود تکیه می کنم اما به شانه احدی رو نمی زنم
حاصل عمر زخود بیخبران آه بود هرکه از خویشتن آگاه شد آگاه بود نتوان در حرم قدس به پرواز رسید پر سیمرغ درین راه پر کاه بود پیش چشمی که به یکتایی آن سرو رسید طوق هر فاخته ای های هوالله بود از وصول آن که زند دم، خبر از راهش نیست آن بود واصل این راه که در راه بود هرکه باریک ز اندیشه شود همچو هلال می توان یافت که جوینده آن ماه بود ای که کام دو جهان را ز خدا می طلبی هر دو موقوف به یک آه سحرگاه بود غافل از مور مشو گرچه سلیمان باشی که ز هر ذره به درگاه خدا راه بود از وصال رخ او بی ادبان محرومند گل این باغ ز دستی است که کوتاه بود می رسد جاذبه عشق به فریاد مرا یوسف آن نیست که پیوسته درین چاه بود صائب از کشمکش رد و قبول آسوده است هرکه را روی دل از خلق به الله بود
نقره داغش میکنم دل را ، اگر یادت کند دل دنیا، دل من بود، کبابش کردند آسمان منزل من بود، خرابش کردند بندگی کردن من مردن تدریجی بود آنچه جان کند تنم، عمرحسابش کردند
موج گیسوی تو دیدم موج آب آمد به یاد لذت گلبوسه های تو به خواب آمد به یاد در نم باران و دستان تو و فصل بهار مستی همراهی تو بی شراب آمد به یاد #س.فرهادی
هرگز از گردشِ‌ایامـ دل‌ آزرده مباش بامدادی‌ست پۍ هر شبِ تارے، آرے... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خدا به ذکر یا علی،مدد به حال ما کند به ناله های عمه ات فرج به ما عطا کند کسی که سوی جمکران برای حاجتی رود میان ربّنای خود فقط تو را دعا کند به سجده سر گذارد و برای حرّ تو شدن در این مکانِ عاشقی خدا خدا خدا کند به گریه گوید او خدا شود به دل نظر کنی که او نماز عشق را به مهدی اقتدا کند اگر نسیم عشق تو به کوی دل قدم نهد شمیم نرگسش مرا به عشق مبتلا کند به اشک چشم عاشقان میان عهدو ندبه ها نیاید آن زمان مرا ز درگهش جدا کند غبار غم نشسته بر غروب جمعه های ما فقط ظهور حضرتش دوای هربلا کند شنبه های_مهدوی
دادم تو را قسم به نخِ چادری که سوخت.. شاید دلتــــــ بسوزد و یک کربلا دهے.. ‍
با هَر کَس و ناکَسی نِشَستی جُز مَن زیـبـایـی مُنحَـصِـر بـه جَمعـی داری!
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت  که در این وصف زبان دگری گویا نیست
در شهر دلی نیست کلک خورده نباشد دل نیست اگرقلب ترک خورده نباشد دیوانه ام و صحنه به صحنه گذر شهر دیوانه ندیدند کتک خورده نباشد یک دشمن خونین قسم خورده نشد که از سفره ی من نان و نمک خورده نباشد از درد و دلم پیش به ظاهر رفقا نیست حرفی که مسیرش به درک خورده نباشد آیینه ی تاریخ نشان داده که شاعر شاعر نشود گر متلک خورده نباشد
زیبای من! آیینه ی تنهاشدنم باش انگیزه ی وابسته به دنیا شدنم باش بامن نه به اندازه ی یک لحظه صمیمی اندازه ی در عشق تو رسوا شدنم باش لبخندبزن اخم مرا باز کن آنگاه سرگرم تماشای شکوفا شدنم باش چون اشک بر این دامن خشکیده فروبار ره توشه ی از دره به دریا شدنم باش حالا که قرار است به گرداب بیفتم دریای من! آغوش پذیرا شدنم باش یک لحظه به شولای مسلمانیم آویز یک عمر ولی شاهد ترسا شدنم باش مگذار که چون پنجره ای بسته بمانم ای عشق!بیا معجزه ی وا شدنم باش محمد سلمانی
سـمــــ✨somayeh✨ـــیه: دلتـنگ توام جانا هردم که روم جـایی با خود به سفر بردم یاد توو تنـهایی...
دلتـنگ توام جانا هردم که روم جـایی با خود به سفر بردم یاد تو و تنـهایی رفتم که سفر شاید درمان دلم گـردد رفتن نبُود چاره وقتی که تو اینـجایی از کوی تو رفتم من تا دل بشود آرام بیهوده سفرکردم وقتی که تو مـاوایی با یک غزل ساده از عشق تو مـیـگویم آخرچه شود حاصل جزغصه و رسـوایی در حسرت دیدارت بی خوابم و بـیدارم یاد دل من هستی؟ای مظهر زیـبـایی تلخ ست همه ی عمرم از شدت دلتـنگی یا سوی تو باز آیم؛یا اینکه تو مـی آیی!
دادم تو را قسم به نخِ چادری که سوخت.. شاید دلتــــــ بسوزد و یک کربلا دهے.. ‍
با تبسم های گرمت صبح من آغاز شد صبح آمد خنده ات جاریست ، لبخندت بخیر
در مصاف دلبری‌های مدامت دیده‌ام آنکه هردفعه سپر انداخت ایمان من است
تمام عمر چه خوش با غم تو سر کردیم نداشت حاصلی اما مگر ضرر کردیم...
تیری به دِلَم زَد کِه به عُمقِ هَدف اُفتاد در دفتر ِ تقدیر ِمن این نا خَلف اُفتاد!! یِک بار به دَریا زَدم از بَختِ بُلندَم.. توری زَدم و داخلِ تورَم صَدف اُفتاد یِک دِهکَده دُنبالش و او قِسمتِ مَن شُد جمعیتِ یِک دِهکَده با مَن طرف اُفتاد تا دیدَمش این مَعدنِ اَفسون و بَلا را.. یِک لَحظه زبان بَند و دَهانَم بِه کَف اُفتاد دَر مَسجِد و دَر مَدرسه عُمرَم سِپری شُد.. تا اینکه رَگَم دستِ هَمین بیشَرَف اُفتاد مَن را چِه بِه رَقص و نِی و تار و دَف و سَنتور.. بیخود شُدَم اَز خود که گذارَم به دَف اُفتاد!! آواره یِ او گَشتَم و اَکنون سَر و کارَم.. بر شیره و تَریاک و گِراس و عَلف اُفتاد بوسیدَم و بوییدَم و آغوش کشیدَم.. مَستش شُدَم و خَدشه به رویِ شَرَف اُفتاد
مُشکلِ شَرعی ندارد بوسه از لبهایِ تو میوهِ بیرون زده از باغ حقِ عابر است
اگر یک حرف با اغیار و با من صد سخن گوید نیارم تاب، آن یک حرف هم خواهم به من گوید...
: گل مریم برای دیدنت دیوانه خواهم شد نگاهم کن که از بوییدنت دیوانه خواهم شد تو می خندی به احوال پریشانم ولی من هم از این گونه نمک پاشیدنت دیوانه خواهم شد مرا دیوانه می بینی و مغرورانه می خندی نمی دانی از این خندیدنت دیوانه خواهم شد میان این همه گل من که مریم را پسندیدم و می دانم که از بوییدنت دیوانه خواهم شد تو زیباتر از آنی که بچینم برگهایت را نگاهت می کنم از چیدنت، دیوانه خواهم شد همه گویند باید بوسه بر چشمان مریم زد تو می دانی که با بوسیدنت دیوانه خواهم شد به اشک دیدگانم می نویسم دوستت دارم تو می خوانی و از فهمیدنت دیوانه خواهم شد گل مریم دلم را بردی و خود نیز می دانی که با این گونه دل دزدیدنت دیوانه خواهم شد گل مریم دو چشمانت گواهی می دهد روزی تو را می چینم و با چیدنت دیوانه خواهم شد ...