eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
از عهد کودکی جگرش پاره پاره است "او کشته ی شکستن یک گوشواره است" 🏴 🖇💌
تو مادری‌ترین پسر خانواده‌ای... 🏴 🖇💌
در کربلا کنار ضریح تو یا حسین با معرفت کسی ست که یادِ حسن کند...
"🌸💕" دشمن‌ هرروز‌ از‌سیاهے‌ چـٰادر من‌ مۍترسد؛ حال‌ باز‌ میگویید‌؛ دختران‌ شهید‌ نمۍشوند؟
نزدیک‌ می‌شویم‌‌ بھ تپش‌هـٰای اربعین ؛ یک‌کربلا بدھ ؛ نخورد نوکرت ‌زمیـن . .
بعد تو در بین کافه میکنم جان بیشتر میزند آتش مرا رگبار باران بیشتر از تمام خاطراتی که نبوده بین ما میزند آتش روانم را زمستان بیشتر از زبان مردم نا آشنا با درد عشق میکند زخمی مرا تجویز و درمان بیشتر دزدکی میبینمت از تونداری خسته ام میدهد مرد فقیر از دست ایمان بیشتر در جهان زخمی ترین دل بوده ام از تیغ عشق میبرد چاقوی هر قصاب از ران بیشتر بیشتر از خود برای این و آن گفتم غزل خورده است از جیب صاحبخانه مهمان بیشتر در فراق لمس دستان محبت بوده است گریه ام از اشک های پیر کنعان بیشتر این جوان تاوان فراوان داده اما بوده است ارزش عاشق شدن در چشمم از جان بیشتر
بسکه دندان زِ غمِ کوچه نهادم به جگر جگرم پاره شد و ریخت برون از دهنم
دست سنگین کسی خورد به روی مادر ولی آنکه شده نیلی رخش ... انگار ، منم 😭😭😭
خواستم تا که دمی چند ... پریشان باشم مثل نفسی بی سر و سامان باشم هاتفی طعنه زنان گفت :" پریشانی" ..نه ؟! گوییا خواسته ای "بی سر و سامانی" ... نه؟ چند روزی به لبت آب نباشد... باشد! مثل زینب نگهت خواب نباشد... باشد! یا بیا چند صباحی به بیابانها باش بین انبوه غم و غصه و ماتمها باش راستی... داغ غم چند برادر دیدی تا به حالا بدنی پاره و بی سر دیدی؟ فکر کردی که غم زینب ما آسان ست! عالمی در پی فهم غم او حیران ست ... تا به حالا شده ؟ قلب تو در قفسش غرق تلاطم گردد! گریه ای کن... به سری زن.... متغیر کن حال تو و صبر و غم زینب!؟ ... زهی فرض محال با سانسور...
♡•• همه گفتند حسین و جگرم گفت حسن سینه و دست و سر و چشم ترم گفت حسن... گوشم از بدو تولد به شما عادت کرد مادرم گفت حسین و پدرم گفت حسن... زائرى در وسط صحن غریب الغربا دید تا گنبد زیبای حرم، گفت حسن... قاسمت راهی میدان شد و دیدند همه خواهری موی پریشان ز حرم گفت حسن... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
♡•• صدمرده زنده مۍشوداز ذڪرِ یاحَسَن آقـاے ما معلمـِ عیسۍ ‌بن‌ مَریـمـ است ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌
🏴یا حسن بن علی🏴 مــــادرم را رو به من در کــوچـه ها سیـــلی زدند در حقیقت این جگر از "کوچه"می سوزد نه سم!!!
اسرار غمش گفتم, در سينه نگه دارم رسواي جهانم كرد, اين رنگ پريدن ها !
غمت مباد که دنیا ز هم جدا نکند رفیق‌های در آغوش هم گریسته‌را
هر که مست است درین میکده هشیارترست هر که از بی‌خبران است خبردار ترست...!
رنجِ دانستن دمار از جان انسان می‌‌کشد خوش‌به‌حال بی‌خیالان، جاهلان، خوش باوران!
همین‌ شعری که گفتم را بخوان و محتوایش تو منم آن راه بی پایان که شاید منتهایش تو ذوقم را میکنی چندین برابر با نگاهت دوست بگو احسنت صد احسنت چون من مقتدایش تو
برکه در خواب خوشش عاشق ماه است ولی برکه در خاطره ی ماه فقط آینه بود!
شب که سازد غم آغوش تو بی‌تاب مرا گر بود فرش ز مخمل نبرد خواب مرا..
اینجا فوران زندگی ... آنجا مرگ مانده است در انتظار انسانها مرگ یڪ روز به دیدار شما می آیم این نامه برای زنده ها .   امضا مرگ!                            
به روز مرگ هم حتی تفاهم نیست بین ما که من رختم سفید است و سیاهم را تو میپوشی
مرا به دار بکِش با طناب گیسویت که مرگ با گرهِ موی تو حیات من است
هر چند رفته ای و دلم با تو صاف نیست اینکه هنوز « عشق منی » هم گزاف نیست گفتم دوباره فاصله ها را رفو کنم اما چگونه !؟ دره که مثل شکاف نیست ققنوس وار بعد تو هرشب در آتشم کوه غمیست اینکه بجا مانده ،« قاف » نیست فردا اگر خبر برسد بعد رفتنت در من بمی شکست و فرو ریخت ! لاف نیست می خوانمت به قصد تقرب به بوسه ای بوسه ! فقط به نیت قربت خلاف نیست هر شب به لطف خاطره ها شعر می شوی در شعر لذتیست که در اعتراف نیست!!! سید عباس محسن زاده
ایکاش میله و قفسی در میان نبود دادی نبود! دادرسی در میان نبود بین تمام رابطه ها "عشق" می نشست اصلا خیانت و هوسی در میان نبود رویای شاپرک همه جا عطر غنچه داشت ترس از وجود ِ "خرمگسی" در میان نبود! بر آینه ! غباری و گردی نمی نشست طوفان نبود ؛ خار و خسی در میان نبود ارگ دلی و گلشن چشمی نمی شکست... ویرانی ِ بم و طبسی در میان نبود! با تو چه روزهای قشنگی که داشتم... آنروزها که پای کسی در میان نبود! سید عباس محسن زاده
گفتمش بر دل نشاندم ، تا ابد مهر توورا ... گفت از دل بهتری خواهم ... بگفتم ، روی چشم ،،،