eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
زخم ها و ضربه های دشمنان دردش کم است آدم از ضربه های دوست نالان می شود معنی زندان که ترتیب اتاق و میله نیست گاه آزادی خودش هم مثل زندان می شود
نامه ای دیگر نوشتم کاش آن را خوانده باشد کاش او هم مثل من پابند عشقش مانده باشد نامه ای دیگر نوشتم حرف هایی تازه گفتم ترس دارم نامه را سربسته برگردانده باشد یا نه شاید قلب او را - گرچه از سنگ است قلبش- واژه ای از واژه های نامه ام لرزانده باشد شاید او هم مثل من عاشق شود اما بترسد نامه ام را دور از چشم پدر سوزانده باشد یا نه! شاید شعری از من را به آوازی بخواند لاله های دامنش را شعر من رقصانده باشد یا نه شاید چون عروسک دست های مهربانش نامه ام را در کنار بالشش خوابانده باشد شاید این ها جز خیالات من تنها نباشد نامه من روی میز پستچی جا مانده باشد
می توانی مست گردی در لب میخانه ام وقت غمگین بودنت، تکیه کنی بر شانه ام آمدی و در نگاه عاشقم شیرین شدی تیشه ی فرهاد کو؟ از عشق تو دیوانه ام نازنينم! مهر تو در سینه ام گل کرده است عطر تو می آید از هر گوشه ی کاشانه ام بر دل مینایی ات حیران شده آهوی دشت می گدازد بال و پر در حسرتت پروانه ام دوست دارم با همین شعرم تو را مهمان کنم گفته بودی: پرتوقع نیستیّ و... " قانع ام " شربتی از کنجبین باغ دل آورده ام غم گذرگاهی ندارد کنج این ویرانه ام بگذر از دنیای غمگین بودنت، با من بیا رهسپار عشق شو، با طالع شاهانه ام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
. گــهی بر یاد آن گل می‌شدم مست گــهی چون سرو بر سر میزدم دست خیالم آنکه گـــوئی ناگهـــانی بود کز وصـــل او یابم نشـــانی در این حســرت ز حد بگذشت سوزم در این ســـودا به پایان رفت روزم شب آمد باز دل بر غم نهــــادم زمام دل به دست غصـــــه دادم عبید_زاکانی🌸
عاشق از تشویش دنیا و غم دین فارغ است هر که از سر بگذرد از فکر بالین فارغ است چرخ غارت پیشه را با بینوایان کار نیست غنچه پژمرده از ناراج گلچین فارغ است شور عشق تازه‌ای دارد مگر دل؟ کاین چنین خاطرم امروز از غمهای دیرین فارغ است خسروان حسن را پاس فقیران نیست نیست گر به تلخی جان دهد فرهاد شیرین فارغ است هر نفس در باغ طبعم لاله ای روید رهی نغمه سنجان را دل از گلهای رنگین فارغ است رهی معیری🌸
بوسیــد ســرم را که بگـــوید نگـــران بود دنبـال کسی بـود که خــود غــافل از آن بود دل بـود و گـرفتار وفـایی که به سر نیست من بـودم و یــاری که دلش با دگـــران بود هــرشب جگرم سوخت از این عشق خیالی این سیل جگــرســـوز که از دیـده روان بود من ســـاکن کــوی توام و از تــو چه دورم ! میســوزم از این عشق که در برزخ جان بود هرچنـــد بگـــویم که تـــو را دوست ندارم چیزی که عیان است چه حاجت به بیان بود
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ تا من تو را بدیدم، دیگر جهان ندیدم گم شد جهان ز چشمم، تا در جهان نشستی... ━━━━💠🌸💠━━━━
بوسیــد ســرم را که بگـــوید نگـــران بود دنبـال کسی بـود که خــود غــافل از آن بود دل بـود و گـرفتار وفـایی که به سر نیست من بـودم و یــاری که دلش با دگـــران بود هــرشب جگرم سوخت از این عشق خیالی این سیل جگــرســـوز که از دیـده روان بود من ســـاکن کــوی توام و از تــو چه دورم ! میســوزم از این عشق که در برزخ جان بود هرچنـــد بگـــویم که تـــو را دوست ندارم چیزی که عیان است چه حاجت به بیان بود
نگـو چرا بـه تمـاشا همیشه می مانی دچارِچشمِ توهستم خودت که میدانی بدونِ اینکـه بفهمـم، دلم ز دستم رفت بـه یک نگاه و تبسم ، بـه سبکِ ایرانی تمـامِ زنـدگی ام صرفِ شعـرگفتن شد از آن زمان که شنیدم تو شعر میخوانی دوبـاره رد شـدنت را نظـاره کردم من اگر چـه از پـسِ چـادر اگر چـه پنهانی تمـامِ سهمِ تـو از من کتابِ شعری شد تمـامِ سهمِ من از تـو، دو چشمِ بارانی بیا و سایـه ی سَر باش، و مهربانی کن بیا کـه میرود این دل به سمتِ ویرانی
اختراع غزل وبغل😊👌🌺 وقتی بهشت عزوجل اختراع شد حوا که لب گشود عسل اختراع شد! آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت! تا هاله ای به دور زحل اختراع شد! آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت... نزدیک ظهر بود ... غزل اختراع شد... آدم که سعی کرد کمی منضبط شود مفعول و فاعلات و فعل اختراع شد... «یک دست جام باده و یک دست زلف یار» اینگونه بود ها..! که بغل اختراع شد
اینچنین عِشوِه نَریز اَز قَد و بالایِ خودَت هِی کَج و راست نَکُن گوشه لبهایِ خودَت هَر گُناهی که میانِ مَن و تو رُخ بِدهَد ... با چنین عِشوه گَری عاقبتَش پایِ خودَت! ‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌ 🦋🌺🦋
‌‌ عاري از صبرم و طاقت نفسم بند آمد زير اندوه فراقت نفسم بند آمد ايستادي لبه ي زندگيم ، از اين روست هر كسي رفت سراغت نفسم بند آمد مو زدي شانه و ناخواسته عطري برخاست مثل گل هاي اتاقت نفسم بند آمد ساعت تازه ي خود را كه نشان مي دادي چشم افتاد به ساقت نفسم بند آمد موقع گفتن ِ اين شعر كمي ترسيدم خوش نيايد به مذاقت ؛ نفسم ...
شکوه هایت پیش من خندیدنت بادیگری شک ندارم خوانده ای تو دلبری رنگ موهایت حنایی دست وپاهایت بلور کرده ای خود را شبیه دختران بندری می وَزد باد بهاری بین زلفت وای ِ من حیفِ آن موها نباشد مانده زیرِ روسری گاه و بیگاه از مسیر خانه ام رد میشوی میشوم از دردِ عشقت روبه قبله بستری قبله ی آغوش گرمت را نپوشانی اگر میکشاند هر مسلمان را به سمت کافری روی فنجان مانده برجا رَدّ لبهایت هنوز این روا باشد عزیزم ایچنین دل میبَری ‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌ 🦋🌺🦋
آمد و کوچه به هم ریخت ... خیابان را هم آن که بُردست دل از من ! دل ِ باران را هم تُرک شیرازی من آمده با خود ببرد جز سمرقند و بخارا ؛ قم و تهران را هم نه فقط من و خدا ؛ کوچه ؛ خیابان ؛ باران ... که به هم ریخته این سیبچه شیطان را هم ! یک طرف گرمی ِ مرداد ِ لبش خرما پز یک طرف بار زده لیموی آبان را هم ! من ِ تنها نه! که مشغول خودش کرده بسی مجمع و گرد ِهمایی و فراخوان را هم اینکه دیدید فقط نیمه ای از ماهم بود وای اگر رو بکند نیمه ی پنهان را هم! هی به من خرده نگیرید چرا دل دادم! کاش روزی برسد در قدمش جان را هم ...! سید عباس محسن زاده
اگر تو برده ای از یادم من از خیال تو لبریزم اگر تو شعر نخوانی من، شبیه شعر غم انگیزم چگونه از تو بگویم نه! چگونه از تو نگویم من چگونه این همه مضمون را به بند شعر نیاویزم؟ دروغ بود فراموشی، تو پیش چشم منی دایم تو پیش چشم منی آخر چگونه از تو بپرهیزم نه اینکه جز تو نمی‌خواهم که من به جز تو نمیبینم چه چیز هست به غیر از تو؟ که بنده بنده ی آن چیزم چه ای تو؟ برگ غم انگیزی میان ماندن و افتادن و‌ من به حرمت دستانت هنوز عاشق پاییزم
این راز که با لب به لبت گفته ام امشب ... بین خودمان باشد و بین بغل ما !!! صد بار فقط حرف ، ز آغوش زدیم و ... امشب شده هنگامه ی خیرالعمل ما !!!
گفته که این دهکده نیست هر که شده از ما برود بر دوش سر نیا با این وضع باید از یک دهکده برود🚶‍♀
اگرچه خسته ام از ،تا که حرفش شد تمام های عسل تداعی شد سواد ندارم ولی ز هرآنچه را که خودش رباعی شد...😕😕 سلااااااام صبح زیباتون بخیر🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نمی رسد به تو ای دور دست از بـس پشت آفریده اند .. 😢😕😢
باشم وَ نبینم که تو داری از من ای کاش که دل بر داری آمدی در من حادثه بر پا کردی حال با خود فاجعه در سر داری مشکیِ تو ایمان کده ی آبادی ست بی کتاب آمده و...حکم داری چه کنم! این طرفِ ده همه تو و آن سوی صد وامقِ دیگر داری کار من و حرفه ی تو گری ست تا دو تا غزل ریزِ پر از شَر داری گفتی از من بوده که اینقدر بلا... ...و بلاها به سرم آورد آری😕😢😕
سر سخت تر از سنگم و هم صحبت دیوار تو رفتی و من زنده ام انگار نه انگار!
‌ بوی بهشت می شِنوم از صدای تو نازکتر از گل است، گلِ گونه های تو ای صورت تو آیه و آیینۀ خدا حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو...
مثل جاسوسی كه گير افتاده مجبورم كه حاشايت كنم دردلم‌هستی، و مي گويد زبانم چيز های ديگری 💐🌱
یک بکن و مرا آغازی بی همه ی زندگیم است ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نور خورشـید ز تو دیدن دارد هل دار زدست تو چشیدن دارد گفتن بخیری ڪه همه مےگویند از حـــــادثه خیز تو شنیدن دارد! سلام صبح زیباتون بخیر🌺😍😍😍