eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
برای زخم دل ما ، دعا افاقه نکرد دوباره نوبت مهرست و عشق درمانی ست
عاشقم باش که در عشق زبانزد باشم غیر تو با همه کس در همه جا بد باشم دین احساس تو از غصه نجاتم داده پس چرا از تو و از دین تو مرتد باشم خالق عشق تویی ،حضرت دلداده ی من کافرم چون که به عشق تو مردد باشم در موازات تو بودن بخدا بی رحمی ست با تو باید به مسیر دل و ممتد باشم می روم با تو الهی که مقدر باشد هر چه پیش آید و در عشق خوش آید باشم می شناسم تو و احساس تو را دلبرکم من فقط با تو در این عشق موید باشم عشق یعنی بشود آنچه دلت می خواهد عاشقت هستم و می مانم و باید باشم ... ‌‎🌸🍃
تو سيده ای، كُفو تو من نيستم، افسوس! گيــرم كه گشايد گــره ، ختــم صـلواتم... @Sherkhas
کفر است به لب‌های تو هنگام مناجات یک شهر جدا مانده‌ای از مقصد آیات بهتر که نگاهم به نگاهت نمی‌افتد چشمان تو کبریت و من انبار مهمّات لبخند تو نغز است و چنین نقض نموده‌ست هر حکم که دور از نظرت کرده‌ام اثبات در پیچ و خم راه اگر گم شده بودیم قرآن که گشودیم، رسیدیم به جنّات در کشور آغوشت اگر رهگذری هست هرگز نبَرد کاش ز لبخند تو سوغات صد مرتبه از این همه احساس گذشتی من مانده‌ام و حسرت یک پلک مراعات💐🌿 .
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند هر دلی را روزگاری عشـــــــــق ویران می‌کند 🌱
تا تُ پیدا آمدی پنهان شدم زانکه با معشوق پنهان خوش تر است
ای کلبه ی متروک فرو ریخته بر خویش ویرانه شدن چاره بیگانه شدن بود؟! مگذار از ابریشم من حلّه ببافند در پیله من حسرت پروانه شدن بود
🌹 سلام اے غزل عاشقانۀ بی‌سر غریب مانده میان‌هجوم یڪ‌لشڪر مرور خاطرۀ عصر روز عاشورا طنین روضۀ گودال و دود و خاڪستر ابهتے است نشسته میان چشمانت ابهتے ڪه به همراه توست تا آخر لبانِ خشڪ‌ تو پایان خشڪسالی‌ها است ڪه هدیه داده به این مصر چشم‌هایے تر به سمت مقتل خود می‌روے و آرامی شبیه ڪوهے و بی‌شک ز ڪوه، محڪم‌تر تویے ڪه عشق حسین است تار و پود دلت سرت نشسته به دامان حضرت مادر به چشم‌هاے تو سوگند، فتح نزدیک است هلاک می‌شود این قوم، گوش شیطان ڪر.. 🌸سلام روزتون شهدایی🕊 🍀🍀🍀
نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید فغان که بخت من از خواب در نمی‌آید در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز بلای زلف سیاهت به سر نمی‌آید... 🌹🌹🌹
نخل تنهایی من ، میوه فراوان دارد نیست چون بی ثمران حاجت پیوند مرا ...
باغ شعرم را بهار تو معطر مى کند اين غزل را عشق بازى با تو محشر مى کند چشم ابى ، روسرى ابى ، هوايى مى شوم اسمان پوشيدنت دل را کبوتر مى کند رحم کن ، مويت که اين گونه پريشان مى شود عشق را در سينه بى تاب ، خنجر مى کند چهره را انگار در اب نمک خوابانده اند يک نفر را اين ملاحت ها است ، دلبر مى کند دلبر من بوسه هاى تو سراسر برکت است شاخه ى لب را پر از شاتوت نوبر مى کند " بر لبت لب مي گذارم... " شاعرانه تر بگو اين خمار الوده از ان باده لب تر مى کند چشمهايت باغ فين و گونه ات سيب گلاب شهر را عطر نفسهاى تو قمصر مى کند حال من را يک غزل بوييدن تو خوب کرد حال من را عطر اغوش تو بهتر مى کند مى شود غمگين نباشى ، اه ، صائب خوب گفت " يک دل غمگين جهانى را مکدر مى کند " تو اگر مضمون شعرى ، زود شاعر مى شوم اين گدا را وصف لبخند تو " قيصر " مى کند
هَـر جـا هَـوا مُـطابِـقِ مِیلَـت نَـشُـد بـرو فَرقِ تو با دِرَخت هَمین پایِ رَفتَن است
تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است یک منزل از آن بادیه عشق مجاز است در عشق اگر بادیه‌ ای چند کنی طی بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است 🍂🍂
✍✍✍ شاید که تورا داشتن ای عشق محال است اینگونه کـه ایامِ خوشی، رو بـه زوال است در مملکتِ تشنه ی من ، بوسه حرام است خونریزی و دل سنـگیِ بسیار ، حلال است یک روز بیـا آنچه دلم خواست، همان شو یک روز کـه در تَذکِره ها، روزِ وصـال است می خـواهـمت انگار نـه انگـار ، تـو را در آغوش گرفتن پس ازین خواب و خیالست از بختِ بد و شیطنـتِ چشمِ تـو ، شیطان سیبی که به دامانِ من انداخته، کال است در طـالـعِ خـود دیـده ام ای عشق... دلیلِ جان دادنِ این شیرِ زمین خورده، غزال است ⊰⊰━━━⊰≼ِ✺≽♡≼ِ✺≽⊱━━━⊱⊱
. ای زندگی! بردار دست از امتحانم چیزی نه می‌دانم نه می‌خواهم بدانم دل‌سنگ یا دلتنگ! چون کوهی زمینگیر از آسمان دلخوش به یک رنگین‌کمانم کوتاهی عمر گل از بالانشینی‌ست اکنون که می‌بینند خوارم، در امانم دلبسته‌ی افلاکم و پابسته‌ی خاک فوّاره‌ای بین زمین و آسمانم آن روز اگر خود بال خود را می‌شکستم اکنون نمی‌گفتم بمانم یا نمانم قفل قفس باز و قناری‌ها هراسان دل کندن آسان نیست... آیا می‌توانم؟! 🦋🍃
دلبری دل بسته بود اما دلش با ما نبود قلب سردی بود درجان دلش گرما نبود . یکدلیها مینمود و ادعایی داشت،لیک یک دلی ها بود ، اما با دلم اصلا نبود . تک زلیخایی که با یوسف ترین عاشقم، پیرهن ها میدرید اما دلش ،شیدا نبود . آه ،واویلا دلم را سخت مجنون کرده بود گر چه لیلا بود ، اما ، آه ه ه واویلا نبود . چشم او دریایی و چشم و دلم دریاترین در قیاس اشک هایم وسعت دریا نبود . هفت شهر عشق را در طالعم گشتم، ولی حیف در پسکوچه تقدیر من پیدا نبود . آه ای غم‌ های زرد و خشک ایام خزان ؟ درد و داغ هیچ عشقی این قدر یلدا نبود 🍃🌹 🌹🍃
ابر می‌بارد و من می‌شوم از یار جدا چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟ ابر و باران و من و یار، سِتاده به وداع من جدا گریه‌کنان، ابر جدا، یار جدا 🍂🍂
چو گفتمش که: دلم را نگاه دار چه گفت؟ ز دست بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد! 😕
من نيستم حريف تو با صد هزار دل كز يک كرشمه می شكنی صد هزار من! 🍃🌸
نازِ معشوق گـران است، خریدن بلدی؟ غزل از غـم بنـویسند... شنیـدن بلدی؟ در میانِ همه خوبانِ جهان، باشی اگر... تو بگـو جُـز رُخِ دلدار ندیدن... بلدی؟
جز چشم سیاه تو که جانهاست فدایش بیمار ندیدم که توان مرد برایش...
می بوسمت از پشت گوشی با لبانی سرد می بوسمت سَر میروم از بی کسی، از درد در خاطرات کوچه خواهد ماند مدت ها دیوانه ی آشفته ای، یک شاعر ولگرد آواره ی پسکوچه های شهر با هق هق گاهی صدایت میکنم، لعنت به تو! برگرد کابوس دنیای مرا دور از تو پر کرده این روزها میترسم از هر مرد و هر نامرد گم می شوم هرشب در آغوش خیال و بعد... شب گریه و خواب آور و بی خوابی و سردرد از تو برایِ من همین ها یادگاری ماند کنج اتاقم نامه ای پاره، گلی هم زرد میبوسمت از دور و تو میبوسیَش شاید... می بوسمت از پشت گوشی با لبانی سرد 🦋
قسم به‌حضرت‌ سبحان، دوشنبه‌ها قلبم؛ دخیلِ نام‌حسن شد، همین‌ مرا کافیست 🖇💌
نم نمک دارم به تو احساس پیدا می کنم هی ورق بر می زنم هی آس پیدا می کنم! چشم های گرد و شیرینی که دل را می برد من درون چشم تو گیلاس پیدا می کنم! هیچ حسی در جهان زیباتر از این نیست که من به اسم کوچکت وسواس پیدا می کنم! در نمازم فکر می کردم به زیبایی تو کافرم کردی بیا اخلاص پیدا می کنم! فرض کن من باشم و تو در کنار زنده رود وای بانو...می روم عکاس پیدا می کنم! خوب گشتم هیچ سنگی لایق دستت نبود صبر کن من عاقبت الماس پیدا می کنم!  🍂☕️🍂
دلبسته ی دریا به صحرا برنمی گردد روح رها از غم به دنیا برنمیگردد از من نخواه از عشق برگردم به تنهایی موجی که تنها رفته تنها برنمیگردد گردو غباری لااقل میگیرد از ساحل با دست خالی از تماشا برنمیگردد هرشب صدایش می زنم درخواب و بیداری می ایستد از رفتن اما برنمی گردد دیگر همان رودی که عاشق شد نخواهد شد دریا شد و دریا به دریا برنمی گردد هر رفتنی با خود که برگشتن نخواهد داشت چوپان بمیرد هم که سارا برنمیگردد پس می دهد دریا غریقش را ولی مرده هر عاشقی زنده از آنجا برنمیگردد پای فراغش آنچه که از دست من رفتست دیگر به لطف وصل حتی بر نمیگردد با اینهمه دلتنگ از یک موج می پرسم آنکس که رفتست از دست آیا برنمیگردد