﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
اشکم ولی به پای عزیزان چکیدهام
خارم ولی به سایهٔ گل آرمیدهام
چون خاک در هوای تو از پا فتادهام
چون اشک در قفای تو با سر دویدهام
━━━━💠🌸💠━━━━
#رهی_معیری
عاشقانه...
عاشقانه ها را عاشقانه بخوانید.
.....
در باغ تا رویید گلهای بهاری
گفتی به سرعت باز رد شد روزگاری
گویا که سختت بود در این خانه باشی
اینگونه حس می شد که خیلی بیقراری
دیدی که بر پیشانی ام رد عرق بود
گفتی نمی خواهی مرا در شرمساری
رفتی ولی خالیست جای تو همیشه
مانده ست بر دیوار خطت یادگاری
دیدی مرا زان بعد چندین بار اما
دیدم که میل دیدن من را نداری
جوری مرا از خاطر خود دور کردی
هرگز نبوده با مَنَت انگار کاری
انگار یادت رفته شبهای زمستان
انگار یادت رفته فصل همجواری
انگار یادت رفته در بی مهری دی
دادی به دست دردمندم دست یاری
دارد زمستان می شود برگرد جانم
باید دوباره با خودت گرما بیاری
برگرد می خواهم در آغوشت بگیرم
سرد است خیلی خانه بی تو ای بُخاری
احمدرفیعی وردنجانی
غزلی بینقطه برای حضرت ولی عصر روحیفداه
🍃 سورۀ گُل
کرده مرا اهل درد ولولۀ روی او
آمده دام دلم سلسلۀ موی او
روی دلارای او مِهر و مدار دلم
هر سحر آوارهام در هوس روی او
مرهم آلام دل کی دهدم کام دل
موسِم اِحرام دل آمده در کوی او
واله او مهر و ماه، حال مرا او گواه
عود رود در سهگاه در حرم موی او
دل سرِ سودا رود، در ره او در رصد
سوی سُها میرسد لَمعه و سوسوی او
مهر و عطا میدهد، درد و دوا میدهد
عالَم و آدم همه سائل داروی او
مُلهِم و مولای ما، لؤلوی لالای ما
هم دل ما گَرد او هم سر ما گوی او
محرم اسرار ما، لولی و دلدار ما
همدم اسحار ما عکس مه روی او
در هوس وصل او میرود احوال عمر
در سر ما های او در دل ما هوی او
هادمِ سرمای دی، عطر گل روی وی
دعویِ کسری و کِی، سامری کوی او
سورۀ گل میرسد دورۀ مُل میرسد
مصلح کُل میرسد، روی همه سوی او
هادی کلّ اُمم حامل لوح و عَلَم
سوی حِرا در رَسَم میرود آهوی او
#محمدتقی_عارفیان
ای دل من اگر راز نگهدار
تو بودم
اين چشمهی
خشكيده نمی کرد تراوش..!
#فاضل_نظری
یک فاتحه ای هم نفرستاد بر این عشقِ روانشاد
انگار نه انگار که پنجشنبه شدست و شبِ غُفران
#حمید_پوربهزاد
هر که آمد به دلم
فاتحه اش را خواندم
چه کنم ؟
سینه ی من
سینه ی قبرستان است
#لاادری
چه رازی عشق دارد با خودش تا حرف قلبت را
نمی گویی پشیمانی و می گویی پریشانی؟!
#سید_تقی_سیدی
گفته بودی که چرا خـوب به پایان نرسید؟!
راستش زورِ منِ خسته،به طوفان نرسید...
#کیانوشصفری
رفتنت نقطه ی پایان خوشی هایم بود
دلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است
سایه ای مانده زمن بی تو که در آینه هم
طرح خاکستریش گنگ ترین تصویر است
"سوگل مشایخی"
ای کاش می شد بار دیگر در کنارت
این قلب بیمارم به عشقت جان بگیرد !
رفتی و دل در سینه آرامش ندارد
تا کی سراغت را از این و آن بگیرد !
بغضی نشسته در گلو از درد دوری
شاید که با برگشتنت درمان بگیرد !
می ترسم از تنها شدن هنگام پیری
وقتی نباشی و شبی باران بگیرد !
با خاطره های تو هر شب بی قرارم
ذهنم مریضم کاشکی نسیان بگیرد !
هرگز فراموشت نخواهم کرد ، هرکس
عشق تو را از قلب من نتوان بگیرد !
دیگر نمی خواهم که بی تو زنده باشم
ای کاش جانم را غمت آسان بگیرد
لا ادری
گرفته تر ز خزان دلم خزانی نیست
ستاره بارتر از چشمم آسمانی نیست
به حجم تنگدلی های آفتابی من
مدار حوصله ی هیچ کهکشانی نیست
سزای پاکی ات ای اشک ، آستینی نیست
به سر بلندی ات ای عشق ، آستانی نیست
مرا که شانه ام از حمل آفتاب خم است
به جز پناه دو دست تو سایبانی نیست
به سوگواری این چشم های سر گردان
به غیر چشم سیاه تو نوحه خوانی نیست
به غیر تسلیت چشم های دلسوزت
مرا نیاز تسلی به همزبانی نیست
#قیصر_امین_پور
خزان هم با سرود برگ ریزان عالمی دارد
چه جای من که از سردی و خاموشی زمستانم
#شهریار
حس می کنم خود را همیشه در هوایت
پر می زنم با گریه در صحن و سرایت
پر می زنم گاهی به سقاخانه ، گاهی_
هم می نشینم در رواق دلربایت
حال و هوایت می کشاند مرغ دل را
لحظه به لحظه سمت آب و دانه هایت
اینجا فقط دارالشفای عاشقان نیست
عالم شفا می گیرد اینجا از دعایت
پیچیده در موسیقی نقاره ها " عشق "
پیچیده در پژواک آن موج صدایت
گفتی سه جا قطعا میایی تو سراغم
افتاده جای فرش ، چشمم زیر پایت
وقتی که رود اشک ها جاریست یعنی
داری نگاهم می کنی تو با رضایت
قربان لطفت ، آفتاب مهربانم!
تنها نه من ، ذرات عالم جان فدایت
من دوستت دارم رضا جان تا همیشه
من دوستت دارم رضاجان بی نهایت
#
ای کاش می شد تا مرا هم از سر لطف
روزی بخوانی شاعرت ... یانه!..گدایت...
#هادی_قاسمی
#امام_رضا_علیه_السلام
شعرهایم ادامه ات بودند
مطلع هر نقیضه ای شده ای
پیشگفتار فصل هایی از
داستان زندگی شده ای
من چه گویم خودت ببین آخر
که سرآغاز عاشقی شده ای!
چشم تو پر ز صنعت ایهام
خود تو عین مثنوی شده ای
گونه هایت مشبهً به شد
مثل اشعار مولوی شده ای
تیغ ابروت؛ تیغ ماه هلال
چون سپهدار لشکری شده ای !
فارغ از شعر و صنعت شعری
دلبر من! چه دلبری شده ای.....
سر هر شعر نام تو بردم
گوییا حس زندگی شده ای
آخر شعر هم به نامت شد
همه ایجاز شاعری شده ای
#بچه_شیعه
جوانی شَمعِ رَه کَردَم که جویم زندگانی را
نَجُستم زندگانی را و گُم کردم جوانی را
#شهریار
ما از امیدها همه یکجا گذشتهایم
از آخرت بریده ز دنیا گذشتهایم
گشته است در میانهروی عمرِ ما تمام
ما از پلِ صراط همین جا گذشتهایم...
#صائب_تبریزی .....
در دلم جنگ داخلی برپاست
باز حال و هوای #طغیان ست
یک نفر پرسه می زند در من
مثل دشمن همیشه پنهان ست
با غرور و صدای ساکت او
مثل میّت شده ست دستانم
هی #چکش کاری و فراز و فرود
مبتلا تر شدم ، زمستانم
از #جوانه زدن گریزانم
باتبر خو گرفته ام ، لطفا _
خط میخی نکش به روی تنم
تا #کتیبه شوم پس از مردن
روی دستان غم سوار شدم
شیون از دل قرار را برده
بس کنید از هوار می ترسم
این منم یک زن ترک خورده
پشت #تابوت خنده ها مانده
یک جهان حسرت و سیاهی "ها"
خاک سردی نشسته روی لبم
وای از مرگ بچه ماهی ها
#پریسامصلح
#بداهه
#داغون