eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
60 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خداوندا روا فرما تو هر چندان که میخواهی از این مشکین‌بلاها تا سیه سازد جهانم را
اقرار میکنم که‌ دلم پایبند توست هرچند اعتراف به غم افتخار نیست!
دل بکن تا برود، بغض نکن، حرف نزن مرد باش و سر امضای خودت اشک نریز...
-چه عیش از وعده؟ چون باور زِ عنوانم نمی‌آید.. ..به نوعی گفت "می‌آیم" که می‌دانم نمی‌آید
تا که برسد به فصل پاییز انار... چه خون دلي به باغ و بوستان خورده است اکنون به دل سرخ پر از یاقوتش.. از رهگذران هزار و یک دل برده است "عاصی" ❤️🌹
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ دَر آن سو سـودِ سَـرشـار و دَر این سو حافِظ و سَعدی تو و سودایِ شیرینَت مَن و یارانِ دیرینَم...! ━━━━💠🌸💠━━━━
۰ دیگری نیست که مِهر تو در او شاید بَست چاره بعد از تو ندانیم بجز تنهایی... 🌹
مست توام چه می‌دهی باده به دست مست خود؟ بوسه بده، که نشکند باده‌ خمار مست تو!
آنکه دل کاشت ولی دلهره برداشت منم آنکه دائم نفسش حس تورا داشت منم دگر آنکه نگشود دفتر احساس ، توئی آنکه رویای تورا خاطره پنداشت منم آنکه کافر به دل مومن من بود توئی آنکه هرشعر تورا معجزه انگاشت منم آنکه بر سینهء من خنجر غم کوفت توئی آنکه قامت به قد تیر برافراشت منم آنکه در باغ غزل گشت و خرامید توئی آنکه یک بوته در این باغچه نگذاشت منم
‌‌ ‎‎჻ᭂ࿐ در شهر عشق رسم وفا نیست، بگذریم یارای گفتن گله‌ها نیست، بگذریم ...
ما را به لب یار دل آرا نظري نیست... در آن لب آتش زده از ما اثری نیست یک عمر دویدم که دهد بوسه ای ، اکنون... گردید عیان از غم عشقش خبری نیست! "عاصی" 🌹❤️
اگر خطِ خوشی دارم تمام علتش این است؛ که خطِ چشم هایت را همیشه مشق می‌گیرم!
زخم پرواز اگر در غزلِ لال من است كوله‌باری ز غمِ پنجره بر بال من است خيره تا دورترين نقطه‌ی آينده شدم چه كسی ضامن آينده‌ی امسال من است؟ ديده‌ام گاه غريبانه كسی را ببَرند غافل از اينكه همين حادثه در فال من است سرنوشتی كه كمين كرده به دامش برسم مثل يک سايه كه بی‌فاصله دنبال من است برويد ای همه‌ی هستی من! دور شويد عاقبت يک وجب از خاک زمين مال من است!
بی‌وفایے می‌ڪنے من هم تماشا می‌ڪنم فرصتے تازه براے گریه پیدا می‌ڪنم دوستت دارم... ولے می‌ترسم از رسوا شدن هرچه از زیباییت گفتند حاشا می‌ڪنم من ڪه یک لشڪر حریفم نیست تسلیم توام با رقیبان پیش چشمانت مدارا می‌ڪنم از ڪنارم رفته‌اے اما به یادم مانده ‌است خاطراتے ڪه دلم را خوش به آن‌ها می‌ڪنم...
مشركان وقتی دو چشمت را تماشا می كنند زیر لب گویند: حقا "قل هو الله احد" !
باشد را خواستی کنی زخم بر بگذار، بیشتر
تو خداوند نگاه پر تمنای منی تو ضمیر ناخودآگاه غزل های منی شبی از کوچه من عطر نگاه تو گذشت تو دلیل پرسه های پرت وبی جای منی کافه ای نیست که بی عطرتو باشد، شاید تو درون قهوه ام فال و تماشای منی من دیوانه که دنبال بهشتش نروم توهمان سرخ ترین سیب معمای منی گرچه یک ثانیه دنیای تواز دستم رفت تو شریک آخرین لحظه ی دنیای منی ...
باور كن ميخواهم اما فراموش كردنت،كارِ من نيست هزاران بار خواستم تصميم گرفتم خمارى ات را كشيدم نشد اما جانم... دوست داشتنِ تو ثابت كرد، كه هميشه، خواستن،توانستن نيست!
لستِ أمام عيني، لكنّكِ كُل مَا أرى... در برابر چشمانم نیستی، امّا تمام آن‌چه می‌بینم، تویی...
مهروعلاقه ام ب توهیچ، یکدم فقط بگو باتو چ کرده ام ک سلامم نمی دهی...!؟
باز یادت در دلم امشب قیامت می کند بی تو دلتنگی مرا هر لحظه غارت میکند میگذارم سر بروی شانه های بیکسی فاصله امشب شده قاضی قضاوت میکند واژه کم آورده ام تا وصف تو زیبا کنم خوب میدانم قلم دارد جسارت می کند هیچکس زیباتر از تو در جهان هرگز نشد چشم را حیرت زده آن قد و قامت میکند آنچنان دلبسته ات هستم برای لحظه ای غافل از یادت که باشم دل شکایت میکند بینهایت دوستت دارم فراوان بیشمار آینه حتی به عشق ما حسادت میکند هیچ در دستش ندارد جز غزل سنگ صبور تا نفس دارد به تو عرض ارادت میکند #
هرگز خودت را از خودت بیزار دیدی؟ دنیای غم را بر سرت آوار دیدی؟ در انزوای جوشش عشقی چنین ناب سر درگمی، اندوه پُر تکرار دیدی؟ گم کرده ای را در میان خاطراتت در آرزوی حسرت دیدار دیدی؟ یا در غزلهایی که هرشب مینویسی درد خودت را در قلم تبدار دیدی؟ آیا تو هم در تنگنای آرزوها صد غصّه را در سینه ات انبار دیدی هرشب کنار پنجره با چشم خیست عمری خودت را تا سحر بیدار دیدی؟ یا آنکه مفهوم نگاه سرد را نیز بر قاب عکس مانده بر دیوار دیدی؟ در پای احساسات بی پایان و پاکت آیا دل غمدیده ات را خار دیدی؟ پنهان نشو پشت تمام این سوالات آیا تو هم مانند من آزار دیدی؟
دربر چشمان توبودم ولی صدها دریغ جرعه ای از عشق ،یک پیمانه مهمانم کنی
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست طاقت بار فراق این همه ایامم نیست خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد سر مویی به غلط در همه اندامم نیست میل آن دانه خالم نظری بیش نبود چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن بامدادت که نبینم طمع شامم نیست چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست نازنینا مکن آن جور که کافر نکند ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست به خدا و به سراپای تو کز دوستیت خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست سعدیا نامتناسب حیوانی باشد هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست
🍁 شانه ات یک تنه درمانِ پریشانی هاست بی تو عسرم، تو حضورت خودِ آسانی هاست شمس تبریزیِ شعر و غزلم می دانی؟! حسرت داشتنت در دلِ تهرانی هاست سلسله موی پریشان تو صدها سال‌ست... علت بی سر و سامانی سامانی هاست سیب من! بوی بهشتی که جهانم دارد... عطر جامانده ی تو در تن بارانی هاست آنقَدَر خوب و نجیبی که به جای یوسف... حسن بی وصف تو در خاطر کنعانی هاست قبله هم بین تو و کعبه مردد مانده... خنده ات آفت یک عمر مسلمانی هاست ترس طوفان به دلم راه ندارد وقتی... شانه ات یک تنه درمانِ پریشانی هاست
درنبودت دیگران هستند سرگرمم کنند غصه این است درغیابت نیس دلگرمی مرا...
ببین که با غزلم شهره شعر شهر شدم غریب و بی کس و حالا دو جام زهر شدم چه بارشی زده از ابر چشم حیرانم بیا ببین که چرا من مسیر نهر شدم پرندهٔ قفست را اسیر دام نکن که خود به خود خودِ من با خودم به دهر شدم شب است و من همه شب ها بخیر محتاجم دعا بکن گل من چون تو با تو قهر شدم
ببین که با غزلم شهره شعر شهر شدم غریب و بی کس و حالا دو جام زهر شدم چه بارشی زده از ابر چشم حیرانم بیا ببین که چرا من مسیر نهر شدم پرندهٔ قفست را اسیر دام نکن که خود به خود خودِ من با خودم به دهر شدم
این روزها آدم‌ چرا در این جهان تنهاست؟ فرقی ندارد_او کجاست_او بی گمان تنهاست مانند اقیانوس ها هرچندعظیم_‌اما... با آن بزرگی در کنار ماهیان تنهاست در اینکه درغربت کسی تنهاست شکی نیست اما همان آدم درون شهرشان تنهاست؟ من هم یکی از مردمانِ خسته ی شَهرم.... ..قلب منم مانند دیگر مردمان تنهاست ویرانترین ویرانه ی این کوره ده هستم اما دلم_ مابین این ویرانگان تنهاست این روزها که روزهای کوچِ اجباری ست بسیار دیدم دسته ی مرغابیان تنهاست اینجا‌درین سالن به ظاهر دُور هم هستیم جمعیم و انسان زیادی بین‌مان تنهاست