eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
دل سوختگان را خبر از عشق تو نیست مشتاق هوا را اثر از عشق تو نیست در هر دو جهان نیک نظر کرد دلم زان هیچ مقام برتر از عشق تو نیست  
منحصر شد همه ی دار و ندارم به جنون به چه ره خرج کنم اینهمه دارایی را؟!!!!
تا عکس ام آر آی خودم را بردم من نزد پزشک حاذق و نیک سرشت فهمید که شاعرم بجای دارو✍ معشوقه ی فیزیو تراپیست نوشت
بازهم شب شد و شعری لب میدان گفتم حسرت داشتنت را به خیابان گفتم خسته از درد خماری به تو اندیشیدم مست شد چشم من از عکس تو هذیان گفتم مست بودم که به یاد تو دولیوان چایی ریختم باتو چقدر از لب ایوان گفتم چایی ام سرد شد و از دهن افتادولی گرم بودم غزلی با لب لیوان گفتم چه شبی بود من مست و خیالت درهم داغ بودم کمی از حسرت باران گفتم
در ازدحام غریبی،زمین مچاله شده و ماه محوِ سکوت سیاه چاله شده کجای ارض و سمائی امام خوبی ها نصیب هر شبمان بغض و آه و ناله شده پیاله ی دلمان پر ز خونِ غیبت شد شرابِ نابِ ظهورت هزار ساله شده یا صاحب الزمان عجل علی ظهورک
ذره ذره هر چه بود از من گرفت دیر دانستم که گیتی رهزن است
‌‌‌‌‌ ‎‌ درد عاشق را دوایی بہتر از معشوق نیسٺ شربت بیمارے "فرهاد" را "شیرین" ڪنید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دل‌که‌رنجیدازکسی‌خرسندکردن‌مشکل است شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است
اختیارم داده اما این عطایش جبر دارد خاک شاید،گِل ولی آیا بر آتش صبر دارد می‌رود تا آسمان با گریه میریزد زمین و طاقت پُر گشتن و خالی شدن را ابر دارد زندگی مانند تعقیب و گریز ببر و آهوست مثل آهویی دویدم قصد جان را ببر دارد ما به دنیا آمدیم اما نیامد او به ما چون انتظار و طاقت مارا فقط یک قبر دارد آتش دل شعله ور میگردد و پروانه هاهم دل پرستش می‌کنند ‌و درکِ آن را گبر دارد
『♥️』 گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟ دیدم این پاسخ از آن پرسش سوالی تر شده‌ست! ⁣
ما با دلمان هنوز مشکل داریم صد سنگ بزرگ در مقابل داریم  معشوق خودش می برد و می دوزد انگار نه انگار که ما دل داریم
گر بدانی حال من گریان شوی بی اختیار ای که منع گریه بی اختیارم میکنی!
ْْْ ْْْ چو ابر، منع من از گریه دور از انصاف است دلم ز گریه سبکبار می شود؛ چه کنم...؟! ✒️
به گُستاخیِ غَم هَرگِز نَدیدَم میهمانی را اگَـر با گِریه بیرونَش کُنَـم با نالـه می‌آیَد
از حیاتم چه نشان مانده، جز این نالهٔ دل یا همین رفتن و برگشتن مرغ نفسی داد و فریاد مکن، مشت به دیوار مکوب که در این خانهٔ مخروبه نمانده ست کسی
اے دل همه رفتند و تو ماندے در راه ڪارَت همه نــاله بــود و بارت همه آه ڪــوتاه ڪنــم قصه ڪه ایـــن راه دراز از چاه به چاله بود و از چاله به چاه ...
در ازدحام غریبی،زمین مچاله شده و ماه محوِ سکوت سیاه چاله شده کجای ارض و سمائی امام خوبی ها نصیب هر شبمان بغض و آه و ناله شده پیاله ی دلمان پر ز خونِ غیبت شد شرابِ نابِ ظهورت هزار ساله شده یا صاحب الزمان عجل علی ظهورک
در انتظار تو چشمم سفید گشت و غمی نیست اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
🌿🌾🌿🌾🌿 🌾🌿🌾🌿 🌿🌾🌿 🌾🌿 🌿 هرچند دنیا جز غم و محنت ندارد خوش میشود حالم زمانی که تو هستی ••✾•🌺🍃🌸🍃🌺•✾•• ••✾•🌺🍃🌸🍃🌺•✾••
یادم نمی‌کنی ، و زِ یادم نمی‌روی ! یادت بخیر ، یارِ فراموش‌کارِ من ...
🌸 هی بار به روی دوشت انداخته ایم با آتش غم به جوشت انداخته ایم قرآن مجسمی و چون حرف خدا عمریست که پشت گوشت انداخته ایم رجبی 🍂🍁🍂
شد صبحِ دگر خیرِ مرا باز تو بشمار غیراز تو مگر خیرِ دگر هست به تکرار
. آفتاب، لبخند می زند! من باز هم، دست صبح را، گرفته ام! کنار هم، چای می خوریم ... حرف می زنیم ... باز هم من مانده ام، و خاطراتی، که تمام رویایش روی صورت عشق ریخته! باید کسی، اشک های دلتنگی پنجره پاک کند! می خواهم، به خورشید نگاه کنم ...
از من به آن سکوتِ پر از های و هو سلام ای ماه پشت پنجره‌ی روبه رو سلام! من را به‌جا می‌آوری ای خوابِ دوردست؟ شیرین‌ترین بهانه‌ی من، آرزو سلام! خرماپزانِ سرخ لبت را تکان بده با لهجه‌ی جنوبی گرمت بگو "سلام" یک عمر گفته‌اند به تو با زبان شعر عطار، مولوی، اخوان، شاملو: "سلام" وقتی تویی مخاطب این شعر، بی‌گمان باید دوباره گیر کند در گلو "سلام"