eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ز بس بی تاب آن زلف پریشانم، نمی دانم حبابم، موج سرگردان طوفانم؟ نمی دانم حقیقت بود یا دور و تسلسل حلقه ی زلفت؟ هزار و یک شب این افسانه می خوانم، نمی دانم ... سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو ولی از نحوه ی چشمت چه می دانم؟ نمی دانم چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم چرا در خانه ی خود عین مهمانم؟ نمی دانم ستاره می شمارم سال های انتظارم را : هزار و سیصد و چندین و چندانم؟ نمی دانم نمی دانم بگو عشق تو از جانم چه می خواهد؟ چه می خواهد بگو عشق تو از جانم؟ نمی دانم نمی دانم به غیر از این نمی دانم، چه می دانم؟ نمی دانم، نمی دانم ، نمی دانم ، نمی دانم!!
دنیا حریف واژه ی ماتم نمیشود حتی برای قافیه غم، کم نمیشود از بس که جای خالی تو سرد و مبهم است احساس شاعرانه فراهم نمیشود هرچه غزل برای نگاهت سروده ام دیگر صدای عشق، مجسم نمیشود زخمی که میزنی به دل شعر بیگناه با صد غزل برای تو، مرهم نمیشود رفتی ولی هوای خیالم پر از تو است بود و نبود عشق که باهم نمیشود؟ بعد از تو کِشتی شعرم به گل نشست دیگر ردیف و قافیه محکم نمیشود افتاده بر غزل اثر چکه های درد اما دلت اسیر قطره ی شبنم نمیشود ...
نريز باده که دستی به زلف يار ندارم دلم گرفته و کاری به روزگار ندارم کدام کوچه‌ی تنگی؟ کدام کافه‌ی دنجی؟ که هيچ جای جهان با کسی قرار ندارم نشسته گَرد به خانه، نگير خرده که من هم مسافری که بگيرد مرا به کار، ندارم ببند پنجره‌ها را، ببند پنجره‌ها را- -به روی من که اميدی به انتظار ندارم بگو به مرگ بگيرد تمام هستیِ من را به جز فراق که چيزی در اختيار ندارم اگر به خانه‌ی من آمدی، چراغ بياور که هيچ صبح سپيدی به شام تار ندارم...
گفتی چو جان دهی به عوض بوسه‌ای دهم این خون‌بهاست، مزد وفا راچه می‌کنی؟ 
گفتی چو جان دهی به عوض بوسه‌ای دهم این خون‌بهاست، مزد وفا راچه می‌کنی؟ 
ای به قربان تو و بوسه ی مثل عسلت ڪاش میشد ڪه قرنطینه شوم در بغلت...!
بـاز هم مـن زنـده ام، آه ای خدا متشکرم بـاز بــاران بـر غبــارِ شیشه ها، متشکرم بـازهـم بیـداری و خمیـازه و صبحی دگر دیــدن آیـیـنه و نــور و صـدا، متشکرم! بازهم یک سفره و یک چاۍداغ و نانِ گرم فرصتِ دیـدارِ تـو در ایـن فضا ، متشکرم بــارِ دیگر می تـوانـم بـو کنـم از پنجـره یاسِ خیسِ خـانه ی همسایه را متشکرم منکه بۍتسبیح و بۍسجاده ام ازمن بگیر ایـن تغـزل را بـه عنــوانِ دعـا متشکـرم ،،،
. چــه گـوشـــــــواره اے از بـوسه هاے مـن خـوش تـر ڪه دانـه دانـه نـشیند بــه لالـــه ے گــــــوشــت....!!! 🌹❤
از او به دلم می رسد آزار، قشنگ است! بر سر بکشد چادر گلدار، قشنگ است عاشق به پریشان شدنش زنده و معشوق تأخیر کند لحظهء دیدار، قشنگ است گاهی وسط صحبت رسمیِ من و او تغییر کند حالت گفتار، قشنگ است از پنجرهء چشم پلنگ آهوی مستش هی خیره شوی بر در و دیوار، قشنگ است می خندد و دل کندن از این منظره سخت است تکرار شد این منظره، تکرار قشنگ است لبخند زد و گفت: توکلت علی الله خوشبخت شدن با نفس یار، قشنگ است. ❤🌹
صیاد مَکِش زحمتِ بیهوده پیِ دام ما بسته ی عشقیم نیازی به قفس نیست... 🌹❤
مانع مشو ز لعلِ لبت بوسه خواستم هر شکّرین لبی نمکین شد، چشیدنی‌ست...
دلم از مدرسه و مسجد و بازار گرفت کو نگاری که از این دل غم دنیا ببرد؟ موی موّاج تو را چنگ زدم با دل خون شاید این موج مرا تا دل دریا ببرد