eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
او استکان چایی خود را نخورد و رفت بغض مرا به دست غزل ها سپرد و رفت گفتم نرو.. بمان قسمت میدهم ولی تنهابه روی حرف خودش پافشرد ورفت گفتم که صد شمار، بمان تا ببینمت یک خنده کرد و تا عدد ده شمرد و رفت گفتم که بی تو هیچ ام واوگفت بی نه با در بیت آخر غزلم دست برد و رفت یعنی به قدرچای هم ارزش...؟نه، بیخیال او استکان چایی خود را نخورد و رفت
خودمانیم رفیقان، به کسی بر نخورَد هر هوس را به غلط عشق حسابش کردیم ضرغامی
چون یا کریمِ خسته و بی بال و پر شده در حجره ای که بسته درش محتضر شده برگـشته رنگ و روش تنش تیر می کشد وقتی که زهر بر بدنش کارگر شده بـا چشم تـار تا به زمین خورد لب فشرد این ضـعف چـیره بر بـدنش دردسـر شده یک دست زد به پهلو یک دست روی خاک یـعنی که ارث مادری اش بیـشـتر شده دارد به روی مادر خود فکر می کند خورشید عشق هر نفسش شـعله ور شده دریا میان چشم تـَرَش جا گرفـته است آری دوباره روضه ی زهرا گرفته است 🖤
👌🏻👌🏻🍃 جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد شاید این باغچه ده قرن به استقبالت فرش گسترده و در دست گلایل دارد تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز می خرم از پسرک هر چه تفال دارد یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...
هرچه میرنجم ازو لذت من بیشتر است عشق ویروس خود آزاری ما شاعرهاست
شرحِ دل بستن و دل کندن ما آسان نیست تا کجا خانه ی نو ساختن از ویرانی؟
عافیت را خرج حسرت از تو کردم سالها یک نفس رحمی کن و حالا که بیمارم بیا آن من آرام و معصومت نمی آید بکار با من اهریمنت امشب بدیدارم بیا
عشق یعنی من سرمایی تب دار و مریض ژاکتم را بدهم تا که تو سرما نخوری 😌❤️
هرگز تو هـم مـانـنـد مــن آزار دیـدی؟ یار خـودت را از خـودت بـیـزار دیدی؟ آیا تو هم هـر پرده ای را تا گشودی از چار چوب پنجره دیوار دیدی؟ اصلا ببینم تـا بـه حالا صخـره بودی؟ از زیر امواج آسمان را تار دیدی؟ نام کسی را در قنوتت گریـه کردی؟ از «آتنا» گـفتن «عذابَ النـّار» دیدی؟ در پشت دیوار ِحیاطی شعر خواندی؟ دل کندن از یک خانه را دشوار دیدی؟ آیا تو هم با چشم ِ باز و خیس ِ از اشک خواب کسی را روز و شب بیدار دیدی؟ رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟ بیمـار بودی مثل ِمن ؟ ، بیمار دیدی؟؟ حقـا که با من فرق داری ــ لا اقل تو او را که می خواهی خودت یک بـار دیدی؟؟
‌ غصه‌ی یعقوب و ایوب و زلیخا دیده‌ایی؟ درد من از درد اینان، صد برابر بیشتر... 😔👌
نه تو می‌مانی نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آنچنانی که فقط خاطره‌ای خواهد ماند لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
انگار که تریاک اصیل است که شاعر با دیدن چشمان تو شعرامینوفن ساخت
هر چند جمعه درد تنهایی کشیدیم چشم امید وصل را در شنبه داریم
شعر من تقديم چشمان شما.. يادش بخير روز هاي تا به شب بي انتها.. يادش بخير اي تمام شعرهايم تا ابد تقديم تو بالهاي شعر ِ پرواز شما ..يادش بخير گفته بودم مي شود چشمان تو سهمم شود؟ آنهمه انکارها .. اصرارها .. يادش بخير قول داديم از تمام قصه ها ..سَرتر شويم آنهمه ديوانگي و خنده ها يادش بخير ياد داري از تمام زندگي سهم مني؟ گفته بودم ميروي..از پيش ما..يادش بخير گفتي از من دل بريدي..خسته اي از سرنوشت دل سپردي آخر آنجا..؟ اي " شُما ! "...يادش بخير از تمام زندگي اين عشق سهم من نشد اي تمام قصه ها و غصه ها ..يادش بخير پشت آن عکس صبور از چهره ات بالاي تخت مينويسم بهترين درد آشنا...يادش بخير
ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﺖ ﺳﺮﺗﺎ ﺑﻪ ﭘﺎ ﺁﻫﻮ ﺑﯿﺎ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﺪﺍﺩﻡ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﯾﺎﻫﻮ ﺑﯿﺎ ﺍﯼ ﺑﺎﻧﻮﯼ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﺎﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺮﺧﯿﺰ ﻭ ﺩﺭﮐﻨﺞ ﻟﺒﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻫﻨﺪﻭ ﺑﯿﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ‌ﺍﻡ ﺑﺮﺳﺎﺣﻠﺖ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺷﻮﺭﻩ ﺯﺍﺭﺍﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﯾﻦ ﻏﻠﺘﯿﺪﻩ ﭼﻮﻥ ﺁﻣﻮ ﺑﯿﺎ ﺷﺎﻋﺮﺷﺪﻡ ﺗﺎﻣﻮﯼ ﺗﻮﺳﺮ ﺭﺷﺘﻪء ﺷﻌﺮﻡ ﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﮊﮔﺎﻥ ﺑﮕﺮﯾﺰ ﻭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺳﻮ ﺑﯿﺎ ﺧﺸﮑﯿﺪﻩ‌ﺍﻡ ﺩﺭﮔﻮﺷﻪﯾﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﮔﺮﺑﺎﺯ ﺁﻣﺪﯼ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﭘﯿﮑﺮﻡ ﺑﻨﻮﯾﺲ ﺑﺎ ﭼﺎﻗﻮ ﺑﯿﺎ ﻣﻦ ﻣﺮﺩﻩﺍﻡ ﺩﺭﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻧﻌﺶ ﻣﺮﺗﺪﯼ ﺑﺎ ﺳﺤﺮ ﺑﺎ ﺟﺎﺩﻭ ﺑﯿﺎ
دوباره می سرایمت تو را که شاعرانه ای بهانه می کند دلم تو را که بی بهانه ای همیشه چشم های تو دلیل شعرهای من میان این همه غزل فقط تو عاشقانه ای خدا تو را نیافرید مگر برای قلب من که از تبار صبحی و زلال صادقانه ای بخند خنده های تو بهانه ی ترانه هاست دلیل هر سکوتی و شروع هر ترانه ای تو ضربدر دل منی و حاصل شما غزل همیشه جذر تو منم تویی که بی کرانه ای نهاد بی گزاره ای اگر چه بی خبر ولی رسیدی و برای من همیشه جاودانه ای
من و تنهایی و از خاطره لبریز شدن باب میل دل من نیست غم انگیز شدن چشم بستم که به تاریکی مطلق برسم منطقی نیست چنین عاشق دهلیز شدن! عصبانی و بداخلاقی و بی عاطفه ای چقدَر خوب می آید به تو چنگیز شدن! برگ برگ دلم افتاد و درختی خشکم بعد تو قانعم انگار به پاییز شدن! شال می بافم از اندوه تو در فصلی سرد قسمت من شده با بغض گلاویز شدن
خدا ! به حق دل عاشقان سرگردان مرا به آنچه که بودم دوباره برگردان به کدخدایی ِ آبادی ِ به دور از عشق نه این رعیّت ِخانه خراب و سرگردان یقین که عشق و غمش حکم نان انسان است ولی امان که اگر در گلو بماند نان! جناب ِعشق عجب باغبان بی رحمیست دو لاله چیدن از آن باغ و اینهمه تاوان؟! به قدر قدرت هرکس ستم سزاوار است مگر که بید چه دارد برابر طوفان؟! خدا ! بریده ام از عشق و زندگی دیگر به آیه آیۀ توبه، به جان الرّحمن
دقیقا دوسه دفتر غزل از عشق سرودم اما نچشیده ست دلم مزه ی باهم بودن
چه خون‌ها خورده از اشکم، چه جان‌ها داده از آهم نمی‌دانم چه خواهم گفت در محشر جوابِ دل!
دل بکن‌از عشق دنیایی نشو عاصی رفیق جز خدا و ذات او گردد همه فانی رفیق
به منِ بی کس وکاری که ندارم جز شعر یک جهان بر نرسانیدن تو افتاده
جز خون دل هرچند محصولی ندارد بی عشق بی مفهوم میشد زندگانی
این نگاهیست که بر دامن تو افتاده این گناهیست که بر گردن تو افتاده از حسد رفت لبم زیر فشار دندان گوشه ی شال به بوسیدن تو افتاده خواب دیدم که شب خلقت مخلوقات است صد فرشته به تراشیدن تو افتاده چشم معصوم تو در شعر جدیدم تعطیل کار من بر لب اهریمن تو افتاده توی تو با توی من کار ندارد اما جنگ بین منِ من با منِ تو افتاده بین عقل و دل و وزن غزل و قافیه ها گره ها با نپذیرفتن تو افتاده به منِ بی کس وکاری که ندارم جز شعر یک جهان بر نرسانیدن تو افتاده
تا دلت خواست به احساسِ دلم بد کردی تا که دیدی به تو عاشق شده ام، بد کردی دل بـه دستانِ تو دادم که عذابش دادی نـازنینــم ! بـه خداونـد قسم بـد کردی دوسـت دارم کـه تـو را، بـاز ببینم جایی تـا بـه فریاد بگـویم ، همـه دَم بد کردی بند ،بندم همـه از دستِ دلـت غم دارند چـون بـه هر بند بـه بندِ بدنم بد کردی دَم بـه دَم ، نـامِ تـو را ورد زبـانـم کردم جانِ من بـر دَم و بـر بـاز دَمم بد کردی لحظه هایم گِلـه از جور و جفایت دارند تـا بـه هـر ثانیه از روز و شبم بد کردی
دچار عشق میشوم، عشق که اشتباه نیست” بجز دو چشم خیس من برای آن گواه نیست تمام احتمال من به ضرب و جمع چشم تو اگر به باد می رود نگاه تو نگاه نیست تو و سکوت کردنت من و هزار غمْ غزل ترانه بی تو بر لبم به جز صدای آه نیست بکش نفس به تار من غزل غزل صدا کنم بزن لبی به شعر من که لب زدن گناه نیست قسم به بودنت شب طلوع قرص ماه تو شبیه روی ماه تو در آسمان که ماه نیست نگو به من غریبه ای نگو دلت سیاه شد غریب مانده شعر من دلم ولی سیاه نیست به حرف حرف این غزل قسم که عاشقت منم به نغمه های سرکش سری که سر به راه نیست
ای دل نگفتمت که مرو در کمند عشق آخر بقصد خویش چرا می‌کنی شتاب!
ای دریغا حسرت معشوقه هر شب می‌کشیم دیگران با شعرهای ما ولی مخ می‌زنند... 😊
دود از سرم برخواسته داد از سر بیداد او دارد تغافل میکند یا رفته ام از یاد او حسین مرادی
- مستی و دیوانگی از چون منی نبود عجب کز شراب عشق تو در من رگی هشیار نیست -