eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
57 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
ببخش! عاشق تو رازدار خوبی نیست میان کوچه اگر بی گدار می گریم!
در میان چشم ها عشق است تنها چشم تو چشم هایم را درآورده ست از پا چشم تو از همان درس دبستان چشم تو آموختم چون نوشتم بعد چندین آب بابا چشم تو! شاکی اند از برق چشمت کل دنیا مثل من ماه عینک می زند وقتی شود وا چشم تو پلک هایم ابر، وقت گریه ام با یک نگاه باردارش میکند این ابرها را چشم تو طاق ابروی تو قدس و کعبه ام چشمان تو وقت سجده پشت من ابرو و بالا چشم تو چشم من وقت سحر چشم انتظار چشم تو چشم تو وا که شود حی علی تا چشم تو کاش میشد لحظه ای با چشم تو خلوت کنم ای خدا... من باشم و تنهای تنها چشم تو
باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن با من دم از هوای کس دیگری بزن
ناله اگر که برکشم، خانه خراب می‌شوی خانه خراب گشته‌ام بس که سکوت کرده‌ام...
سینه‌اش تنگ شد از شدت آن زهر جفا مجتبی گونه و با درد رَوَد سمت خدا!
ای دل به جنگ جمع رقیبان شتاب کن سرباز نیمه جان! به صف لشکری بزن
درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت ای روزگار سیلی محکمتری بزن!
شاید که جام بشکنم و توبه‌ای کنم ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن ...
پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت روزی به آشیانه من هم سری بزن
گفته بودی که گلم شعر مرا میفهمی اینهمه بوسە زدم لای غزل فهمیدی؟ 🌾🌸☺️
گر یاد تو جرم است غمی نیست که عشق است جرمی که نوشتند به پای همه‌ی ما در آتش عشق تو اگر مست نسوزیم سوزانده شدن باد سزای همه‌ی ما
یک قطره ولی تشنه‌ی دریا شدنم یک ذرّه ولی به فکرِ معنا شدنم از خود نگریزید که تنها بشوید کشتند مرا به جرمِ تنها شدنم... ‏
چه جای شِکوه اگر زخم آتشین خوردم که هر چه بود ز مارِ در آستین خوردم فقط به خیزش فواره ها نظر کردم فرود آب ندیدم! فریب از این خوردم مرا نه دشمن شیطانی ام به خاک افکند که تیر وسوسه از یارِ در کمین خوردم ز من مخواه کنون با یقین کنم توبه من از بهشت مگر میوه با یقین خوردم! قفس گشودی ام و « اختیار » بخشیدی همین که از قفست پر زدم، زمین خوردم
ما متهم ردیف اول هستیم عاشق شده ایم،جرممان سنگین است!
مطمعنی عاشقی و دوستش داری گُلم...؟! قبل‌تر ها با منم این‌گونه صحبت کرده ای!
گر ببينى ناكسٖان بالا نشينند، عيب نيست روى دريا كف نشيند، قعـر دريا گوهراست
آرام دل مرا بخوانید بر مردم چشم من نشانید آوازهٔ عشق من شنیدید اندازهٔ حسن او بدانید چون صورت روی او بدیدید الحمد و ان یکاد خوانید از دور در او نگاه کردن انصاف دهید کسی توانید از دیده و جان و از دل و تن این خدمت من بدو رسانید ای خوبان او چو آفتاب است در جمله شما باو چه مانید عشق انده و حسرت است و خواری عاشق مشوید اگر توانید 🌾🌸🌾
مثل پیچک به تو پیچیده ام و دلتنگم بین ما هیچ نبوده ست به جز "ما نشدن" 🌾🌸🌾
هر غزل را گفته‌ام در وصف ِ تو بی‌نقطه بود جورِ هر یک نقطه را هر قطره اشکم می‌کشد
ز وداعت به دل آمد غم یک عمر فراق چون وداعِ تو چنین‌َست، فراقت چونَست!
کاش جام عمر او هرروز خالی تر شود هرکه خالی کرده است از یار آغوش مرا
بر زبانت مدتی حرف فراق افتاده است آنچه میترسیدم از آن، اتفاق افتاده است
بخشی از قصیده ی مدح مولا علی علیه السلام، از قلم حقیر: 🌿🌿 کمرشکسته و غمگین و داغدار قلم شبیه من شده آشفته و خمار قلم برای وصف تو، قحطی واژه شاهد بود که من به دست گرفتم هزار بار قلم چقدر فاصله بین من و تو بسیار است خدا کند بشود دست روزگار قلم نگفتن غم دل با حبیب، دشوار است اگر شده ست چنین لاغر و نزار قلم میان نامه اگر باز دست من خط خورد ببخش! حرف تو شد، گشت بیقرار قلم بگو چگونه بگویم، که سال ها گویی برای وصف تو افتاده در حصار قلم چه بیت ها که نوشتیم و خط زدیم و نشد... به قصر معنی آن شه، نیافت بار قلم شهی که فاتح ملک فصاحت سخن است به دست گیرد اگر جای ذوالفقار، قلم شهی که در پی دست عنایتش، عمری ست نشسته خون به جگر؛ چشم انتظار قلم همان کسی که ز انواع فضل و حسن و صواب ردیف کرده برایش خدا هزارقلم سیاه مشق کنم فضل او، اگر بدهند به من هزار مرکب، سپس هزار قلم غزل مباد بگویم ز خال و خط رخش که مات ماند از آن نقش و آن نگار قلم نگاه شاعر من شاهد است در این شعر به ثبت نام علی دارد افتخار قلم خوشا کسی که به راه صواب مایه گذاشت خوشا که سر بسپارد در "این" قمار قلم بر آن سرم به قیامت رسد سرودن شعر اگرچه طبع روان است، نیست یار قلم در انتظار سوار مدینه، بهر صله بیاد سجده ی آن ماه، خون ببار قلم! بخواه حسن طلب را از او که خواهد کرد دو دست غاصب و ضارب، به ذوالفقار، قلم امید آخر من در قیامت این شعر است که خوش زده ست از آن شاه شهسوار، قلم
فِـراق و وَصـل اگَـر سَـرد و گَـرمِ ایـن دُنیاست عَجیب نیست ڪه دِل ڪاسه‌ای پُر از تَرَڪ است
ای زلف مسلسلت بلای دل من وی لعل لبت گره گشای دل من من دل ندهم به کس برای دل تو تو دل به کسی مده برای دل من
حالِ مرا هرکس که می‌پرسد بگو: خوب است اشکش روان، اندوه جاری، زخم‌ها کاری ست
از آنچه بوده ایم، چه مانده ست در بساط؟ جز جامه ی دریده و رنگ پریده ای طعم جنون چشیده، پریشان سخن شدیم چون شاعر معاصر دیوان ندیده ای!
لذت این مرگ را آرام در کامم بریز این که زجرم میدهی از زخم کاری بهتر است
با اشک می‌خورم مِی و بر من حلال باد آبِ حرام خویش٬ که با آب شسته‌ام...
در دلم غوغاست؛ اما رازداری بهتر است چشم می دوزم به در... امیدواری بهتر است