eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ هرچند حیا می‌کند از بوسه ما دوست دلتنگی ما بیشتر از دلهره اوست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه ذوقی می‌کند با دست خالی به روی میز و آن اُرگ خیالی تمام خاطراتم زنده شد باز در این تصویر و این احوال عالی
سلااااام میدهم تورا جواب میدهی مرا مگر غریبه دیده ای که گفته ای به من شما؟ مرا به سیدی شلوغکار میشناسنم تورا به دختری پر از حیا و ناز و با خدا
نیمه شب رفتی،هوای چشم هایت گرگ و میش رویِ دارِ دل کشیدم چله ی غم، ریش ریش تارو پود عشق را آهسته میبافم عزیز دست حق پشت و پناهت مهربانم،خیر پیش
هر چند , با عاشق شدن مشکل ندارم یک مشکل اما هست ; دیگر دل ندارم در بوستانی که خودم آباد کردم چندی ست دیگر حقِ آب و گل ندارم باید مرا از نو بچیند دستِ تقدیر چیزی کم از احساس یک پازل ندارم دیوانه ام آری, مرا دیوانه کردند ناچارم از بس"دشمنِ عاقل ندارم" فیل و رخ و اسب و وزیرم را گرفتند حتی دو تا سربازِ نا قابل ندارم دل را زدم دریا بخواهد یا نخواهد دیگر خیالِ دیدنِ ساحل ندارم من در جوابِ..عشق آیا اتفاقی ست؟ حرفی به غیر از "ای دلِ غافل" ندارم مجتبی سپید
در انتظار پیام ِ 'شبت بخیر عشقم' دو چشم خسته ی من تا به صبح بیدار است...!
ای شمع! بسوز و آب کن ما را هم آسوده ز پیچ و تاب کن ما را هم از گریۀ ما بقیع آباد نشد ای اشک! بیا خراب کن ما را هم شاعر:
خشت اول گر بیفتد دست خواهان حسن تا ثریا می رود دیوار ایوان حسن شاعر:
بیا و هیبت حیدر بیاور برای ما کمی باور بیاور عزیز فاطمه برگرد،برگرد... بقیع را از غریبی در بیاور شاعر:
چند روزی می شود ، مثل خزر توفانی ام من فدای چشمهاتم ، دلبر گیلانی ام سبز جنگل های گیلان ، سبز چشمان شماست حافظ چشم توام ، مامور جنگلبانی ام   صد قصیده شرح چشمانت کنم بی فایده است شاعر قرن ششم هستم ، خود خاقانی ام ارمغانت شاخه ای زیتون منجیل است و من امپراطور کبیر دوره ی ، یونانی ام بی تو خورشیدی ندارد ، آسمان لحظه هام من هوای رشت هستم ، دایما بارانی ام نوجوانم کرده چشمت ، این خود نوستالوژی است سخت بیتاب تب عشقی ، دبیرستانی ام   بی قرارم بی قرارم بی قرارم بی قرار من تپش های تنی ، با روح سرگردانی ام   کور خواهم کرد چشمی ، را که دنبالت کند با غرور و غیرتی ، در خون کردستانی ام جشن می گیرم اگر، در خانه ام مهمان شوی با خودت خورشید من شو ، در شب مهمانی ام                            سیروس_عبدی
نخواه چشم ببندم به روی رفتن تو که وقت رفتن جان، چشم باز می‌ماند!
. در سینه پنهان ڪرده ام گنجینه اے از داغ غم تا مے توانے سعے ڪن اے عشق ، در ویرانے ام ✍🏻
نُه ماه نگفتم به کسی درد دلم را حالا که غمی حامله ام، قابله ای نیست..
خلایق در تو حیرانند و جای حیرت است الحق که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد
بیا شرمنده کن شعر تمامم باش در دنیا که من قافیه میبازم عزیزم بیشتر از اینها بیا یک بیت محشر رو نِما از چشم زیبایت دریغا غرق رویایی ولی من غرق دریایت از اینجا تا کجا رفتی نبین باتلاق دلگیرم بمان نیلوفری داری نباشی زود میمیرم به یک سو میکُشد عشقت به یک سو میکِشد مارا دلت یا ميبُرد ،از ما و یا دل میبَرد مارا چه ابهامی دلت دارد مواظب نیستی یارم همین یک جمله را دریاب خیلی دوستت دارم
خوش بادروح‌آنکه‌به‌ماباکنایه‌گفت گاهی‌ به‌ قدر ‌صبر بلا ‌می ‌دهد خدا ‎‌‌‌‌‌
من دلخوشم به سوختن و دوست داشتن...  با خون دل حکایت حرمان نگاشتن....  عاشق نگشته‌ای و ندانی چه عالمی است،  از دست دوست، سر به بیابان گذاشتن !...
عاشقی دل میدهد، معشوقه‌ای دل می‌بَرَد... بُرد در بُرد است و من مشغولِ حسرت بُردنم!
اختیارم داده اما این عطایش جبر دارد خاک شاید،گِل ولی آیا بر آتش صبر دارد می‌رود تا آسمان با گریه میریزد زمین و طاقت پُر گشتن و خالی شدن را ابر دارد زندگی مانند تعقیب و گریز ببر و آهوست مثل آهویی دویدم قصد جان را ببر دارد ما به دنیا آمدیم اما نیامد او به ما چون انتظار و طاقت مارا فقط یک قبر دارد آتش دل شعله ور میگردد و پروانه هاهم دل پرستش می‌کنند ‌و درکِ آن را گبر دارد
هزاران دل بحسرت خون شد از عشق یڪے در این میان مجنون شد از عشق در این آتش هر آنڪس بیشتر سوخت چراغش در جهان روشن تر افروخت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌
چادر به سرت کردی شب سجده کنان آمد از زیر همین چادر صد مشک فشان آمد از معجزه چادر حقش نتوان گفتن اما به کرم دیدم عشقی که به جان آمد روزی که زلیخا هم با معیت معشوقش از زیر همین چادر یکباره جوان آمد
هر چه منت می کشم ، کمتر به باور می رسی... دوستت دارم ،اگر سوگند می خواهد بگو
. چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم .. 🌿
در اُردیبهشت تا میتوان دچار باید شد به یکدیگر هوایش جان میدهد برایِ دلدادگی... 🖇💌