eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مَرا با عِـشـق باکـی از گَـزَنـدِ زِندِگانـی نیست که هَرگِز اسکِناسِ لایِ قُرآن تا نَخواهَدخورد
مثل پرداختن خمس و زکات و صدقات شب جمعه است نثار دل من یک صلوات هوس بوسه ز لبهای تو دارم امشب مثل امشب که زمین هم برود در ظلمات
با خیال او قناعت می‌کنم، من کیستم تا وصالش در دل امیدوارم بگذرد...؟
🕊 🕊 دلم گرفته خدایا در انتظار فرج دو دیده ام شده دریا در انتظار فرج هنوز می رسد از کوچه های شهر حجاز صدای گریۀ زهرا در انتظار فرج هنوز در همه عالم میان دشمن و دوست علی ست بی کس و تنها در انتظار فرج هنوز می رسد از چاه های کوفه به گوش صدای نالۀ مولا در انتظار فرج هنوز ناله کشد از جگر امام حسن گشوده دست دعا را در انتظار فرج هنوز پرچم سرخ حسین منتظر است گشوده چشم به صحرا در انتظار فرج هنوز می رسد آوای دلربای حسین ز نوک نیزۀ اعدا در انتظار فرج هنوز تشنه لبان اشکشان بود جاری کنار کشتۀ سقا در انتظار فرج هنوز خون شهیدان کربلا جاری ست ز چشم زینب کبرا در انتظار فرج هنوز ناله "میثم" رسد به گوش که هست چو چشم فاطمه، دنیا در انتظار فرج 🕊شاعر: سلااااااام سحرتون مملو از عطر دعا و مناجات التماس_دعای_فرج 🤲 🕊🏴🕊
دوستت دارم و حواست نیست مرگ با چشمِ باز یعنی این...
من به اندازه‌ی غم های دلم پیر شدم از تظاهر به جوان بودنِ خود سیر شدم...
می‌خواستم بگویمش اما گریستم آری، همیشه بارِ زبان را کشید چشم...
---«یا صاحب الزمان (عج)»--- دیده بی دیدنِ تو خسته و بی خواب شود دل ز هجرانِ تو آزرده و بی تاب شود از غمِ دوریِ تو در شبِ آدینه ی خویش سر دهم آه و فغان تا دلِ سنگ آب شود خاتمِ حُسن تو می باشی و دانی دلِ ما متمایل به گُل و گوهرِ کمیاب شود در نبودِ تو بُوَد شیعه چو مرغی رنجور که گرفتارِ ستمکاریِ قصاب شود هر ضعیفی که بُوَد زخمی و آواره،کنون خسته از بودنِ در ظلمت و ارعاب شود شیعه باید به رهت رودِ خروشان گردد ورنه در جایِ خودش مانده و مرداب شود گر چه گمنام بُوَد یارِ تو در عرصهِ عشق لیک در راهِ تو زیبنده القاب شود از برایِ فرجت یارِ تو هنگامِ دعا خواستارِ کَرَم و رحمتِ وهاب شود
در تنگ ترین حالت دلتنگی ممکن درگیر شدی تا که بدانی چه کشیدم؟ گیر کردی آره گیر کردی؟😢
مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست هفت قرن است درین مصر فراوانی نیست به زلیخا بنویسید نیاید بازار این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست حال این ماهی افتاده به این برکه‌ی خشک حال حبسیه‌نویسی‌است که زندانی نیست چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش بشنوید از من بی‌چشم که کرمانی نیست با لبی تشنه و بی‌بسمل و چاقویی کُند ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست عشق رازی‌است به اندازه‌ی آغوش خدا عشق آن‌گونه که می‌دانم و می‌دانی نیست
چشم هوشی باز شد آیینه حیران شدیم یک سحر آیینه گم کردیم، سرگردان شدیم اشک در چشمان ما پُر شد پری‌ها پر زدند شیشه از دست پری افتاد، ما انسان شدیم دل ز دنیا کندن آسان بود چون دل بستنش بسته شد تا چشم دنیا، محو در مژگان شدیم غیرت ما این نبود و قیمت ما این نبود هر چه دنیا قدر پیدا کرد ما ارزان شدیم شطح و طاماتی سر هم شد به سودای غزل با خیال خویش وهم آلوده‌ی عرفان شدیم غیرتی آموختیم و طاعتی اندوختیم جرأتی گل کرد، در باغ ملک پرّان شدیم هوهویی از هر که بشنیدیم، یاهویی زدیم خانقاهی هر کجا دیدیم دست افشان شدیم ای چراغ مطمئن، در ما طلوعی تازه باش ما که عمری در شب زلف تو سرگردان شدیم
چشم تا وا میشود، دل ساده میریزد فرو قصر بی‌دروازه را، راحت تصرف میکنند!
در ثانیـه‌ها نیست صداقت، چه کنیم؟ یک‌ذره نمانده صبروطاقت، چه کنیم؟ گفتـند که بـعـد مـرگ، آرامش هست! با دغـدغـه‌ی روز قـیـامـت چه کنیم؟!
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ جانم به لب آمد، و نشستم گله کردم نفرین به تو و بانی این فاصله کردم رنجیده شوی از من مجنون گله‌ای نیست بد بودی و یک عمر تو را حوصله کردم هی سوختم و ساختم و حیف دوپا که در راه غم عشق تو پر آبله کردم من رفته‌ام از دست امیدی به شفا نیست بیهوده فقط دور سرت هروله کردم... من شهر رها گشته‌ی دور از گسل اما بدجور خدایا هوس زلزله کردم... ━━━━💠🌸💠━━━━
بر سرِ کوی تو غوغایِ قیامت می‌بود گر شکستِ دلِ عشّاق صدایی می‌داشت
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ دلگیر باشَـد، جُمعه باشَـد، تـو نباشـی در جُمعـه بـٰازار ِ دِلَم غَـم می‌فروشَند ━━━━💠🌸💠━━━━
و تو خَندیدی و مَحوِ تو شُدَم زیبا جان شاعِرَت بایَد از این ثانیـه عَـکّـاس شَوَد
گفتم چه سازم با غمش لعنت به این عشق آمد ندا باشد مبارک مرگ تدریجی...
گفتی: چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی... جز دوریت ای عشق به قرآن خبری نیست
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ یک‌ نفر‌ در‌ زندگی‌ از‌ من‌‌ کمی‌ لبخند‌ خواست آه‌، او‌ عکاس‌ بــــود‌ و‌ پـــول‌ حرفش‌ را‌ گرفت ━━━━💠🌸💠━━━━
آهای عکاس باشی! به جای عکسم دستم را بگیر این روزها همه عکس می گیرند!
هنوز داشت نفس می‌کشید؛ دیر نبود مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود هزار و نهصد و پنجاه سال می‌گریم بر آن تنی که پذیرای جای تیر نبود دو چشم بی‌رمقش سورۀ دخان می‌خواند به تن چه داشت؟ به جز جوشن کبیر نبود.. رسید طالب پیراهنی؛ دریغ نکرد رسید سائل انگشتری؛ فقیر نبود نمی‌سرود چنان و نمی‌نوشت چنین اگر که شاعر این قصّه ناگزیر نبود شهید معرکه غسل و کفن نمی‌خواهد ولی سزای تنش تکّه‌ای حصیر نبود محمد بهشتی
🕊السلام علیک یا اباصالح المهدی عج🕊 بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب که روزگار، بسی فتنه زیر سر دارد تو در هجوم حوادث، صبور باش، صبور که صبر میوه ی شیرین تر از ظفر دارد در آستان ولا، جای ناامیدی نیست بهشت پاک اجابت هزار در دارد دل شکسته بیاور، که با شکسته دلان نسیم مهر خدا، لطف بیشتر دارد بخوان دعای فرج را، که صبح نزدیک است که شام خسته دلان مژده ی سحر دارد صفا بده دل و جان را به شوق روز وصال مسافر دل ما، نیّت سفر دارد زمین چو پر شود از عدل، آسمان ها را شمیم غنچه ی نرگس، ز جای بردارد بخوان دعای فرج را، زِ پشت پرده ی اشک که یار، چشم عنایت به چشم تر دارد دهند مژده به ما از کنار خیمه ی سبز که آخرین گل سرخ از شما خبر دارد مراقبت بکن از دل، که یوسف زهرا زِ پشت پرده ی غیبت به ما نظر دارد برآر دست دعایی، که دست مهر خدا حجاب غیبت از آن ماهروی بردارد غروب و دامنه ی نور آفتاب و شفق بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد غفور زاده التماس_دعای_فرج
مرغی نهاد روی به باغی.mp3
1.57M
شمارهٔ ۱۳ - ارزش گوهر   مرغی نهاد روی به باغی ز خرمنی ناگاه دید دانهٔ لعلی به روزنی پنداشت چینه‌ایست، به چالاکیش ربود آری، نداشت جز هوس چینه چیدنی چون دید هیچ نیست فکندش به خاک و رفت زینسانش آزمود! چه نیک آزمودنی خواندش گهر به پیش که من لعل روشنم روزی به این شکاف فتادم ز گردنی چون من نکرده جلوه‌گری هیچ شاهدی چون من نپرورانده گهر هیچ معدنی ما را فکند حادثه‌ای، ورنه هیچگاه گوهر چو سنگریزه نیفتد به برزنی با چشم عقل گر نگهی سوی من کنی بینی هزار جلوه به نظّاره کردنی خندید مرغ و گفت که با این فروغ و رنگ بفروشمت اگر بخرد کس، به ارزنی چون فرق درّ و دانه تواند شناختن آن کو نداشت وقت نگه، چشم روشنی در دهر بس کتاب و دبستان بود، ولیک درس ادیب را چه‌ کند طفل کودنی اهل مجاز را ز حقیقت چه آگهیست دیو آدمی نگشت به اندرز گفتنی آن به که مرغ صبح زند خیمه در چمن خفاش را بدیده چه دشتی، چه گلشنی دانا نجست پرتو گوهر ز مهره‌ای عاقل نخواست پاکی جان خوش از تنی پروین، چگونه جامه تواند برید و دوخت آنکس که نخ نکرده به‌یک عمر سوزنی  
حکایت بچه فیل مثنوی.mp3
5.49M
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲ - قصهٔ خورندگان پیل‌بچه از حرص و ترک نصیحت ناصح
حسّ و حال همه‌ی ثانیـه‌ها ریخت به‌هم شوق یک رابطه با حاشیه‌ها ریخت به‌هم گفته بودم به‌کسی عشق نخواهم ورزید آمدی و همـه‌ی فرضیه‌ها ریخت به‌هم روح غمگینِ تـو در کالبدم جا خوش کرد سرفه کردی و نظام ریه‌ها ریخت به‌هم در کنـار تــو قدم می‌زدم و دور و بـرم چشم‌ها پُرخون شد، قرنیه‌ها ریخت به‌هم روضه‌خوان‌خواست‌که‌از‌غصه‌ی‌ما یاد کند سینه‌ها پاره شد و مرثیه‌ها ریخت به‌هم پای عشق تــو برادرکُشــی افتاد به راه شهر از وحشت نرخ دیه‌ها ریخت به‌هم بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند دلمان تنگ شد و قافیــه‌ها ریخت به‌هم من‌که هرگز به‌تو نارو نزدم حضرتِ عشق! پس چرا زندگیِ ساده‌ی ما ریخت به‌هم؟
✿هر کجا برگی هست شور من می شکفد مثل یک گلدان می دهم گوش به موسیقی روییدن … ✿سهراب_سپهری
- رو به بیرون زدن از خویش، دری میخواهم '!