eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید جهان جهنم دنیای دیگریست اما بهشت قسمتی از شانه‌های توست💫🌌
‌چگونه غیبت او را به دل کنم تصدیق که عشق و مهر و غمش جمله همنشین من است
تا گرفتارِ تو اَم، از همه آزادترم با غمِ عشقِ تو از کُلِّ جهان شادترم هر چه هستند به چشمانِ تو عادت دارند وسطِ این همه من اَز همه معتادترم با تو آن قصّهٔ شیرین به لبم شور شده چون من از خسروِ دلباخته، فرهادترم بس که در موجِ صدایت صدفِ احساس است موقعِ صیدِ سخن از همه صیّادترم چون تو از هر چه که خوب است به من خوب‌تری من هم از گرمیِ این عاطفه مردادترم هر چه نعمت که به دنیاست خدا داد به ما عشق فریاد برآورد خدادادترم هدفم از غزل این بود بگویم یک بار تا تو هستی به دلم از همه دلشادترم.
شعر گفتن بعدِ بغض و گریه می‌چسبد ولی حالمان را عطرِ یارِ رفته بهتر می‌کند
انسان شناسی ام شده این گونه یا حسین هر کس که خاک پای شما گشت، آدم است
طالبِ وصلیم ما را با تسلی‌ کار نیست ناله‌ گَر از پا نشیند اشک می‌افتد به راه
آخرین روز از محرم عشق غوغا می‌کند در ضریح شاه طوس او روضه برپا می‌کند رهبرم تا سر به روی مضجع سلطان گذاشت بغض چندین ساله‌اش را گریه معنا می‌کند
روزگارم را اگر یک روزی نقاشی کنم یک قفس با خاطرات یک قناری میکشم 🌹
از کاسه ی شکسته نخیزد صدا درست احوال ما مپرس که ما دل شکسته ایم...
خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند من و ندیدن روی تو؟ نه! خدا نکند
بغض و اشک و مشق و مرگ و درد و عشق این هجا های کشیده میکشد آخر مرا ...
در ما بہ ناز می‌نگرد دلرباے ما بیگانہ‌وار می‌گذرد آشناے ما با هیچڪس شڪایت جورش نمی‌ڪنم ترسم بہ گفتگو ڪشد این ماجراے ما ما دل بہ درد هجر ضرورے نہاده‌ایم زیرا ڪہ فارغست طبیب از دواے ما
این حسین کیست که میرِ سِپَهَش عباس است این چه خونیست که در زُمره یِ حقُ النّاس است... ...
من و دامن خیالت که نه روز داند از شب نه وصالی از فراقی نه حضوری از غیابی...
زلف تو و عمر من؟ چه راه درازی! چشم تو و حال من؟ چه روز سیاهی! مسئله‌ی مرگ و زندگی، نظر توست می‌کُشی و زنده می‌کنی به نگاهی...
فقير منم كه ندارمت...
یک خدا داریم یک میلیون و اندی کدخدا کدخدایان بس کنیداین نسل مرتد می شود... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌...
ای آرزوی من، زکجا باز جویمت تا همچو نی نوازم و چون گل ببویمت تا بنگری چه می کشم از دوری ات دمی بگذار پا به دیده ی من تا بگویمت در خون خویش غوطه ورم تا به کوی تو تا چون قلم طریق محبت بپویمت گفتی که منتهای امید تو چیست؟ آه ای منتهای آرزوی من، چه گویمت؟ از هرچه هست در همه عالم تو را گزید خاطر، اگر که از همه عالم بجویمت در چشم من یکی ز ره مردمی در آی تا گرد ره به اشک ز دامن بشویمت...
به قدر رم از این عالم ، توانی آرمید آنجا که اینجا هر که سستی کرد نتواند رسید آنجا رواجی نیست در محشر عبادات ریایی را به سیم قلب نتوان ماه کنعان را خرید آنجا به غربال بصیرت پاک گردان دانه ی خود را که هر تخمی که کاری یک به یک خواهد دمید آنجا ز خشکی خرده ای کز تنگ دستان در گره بستی عرق خواهد شد و بر چهره ات خواهد دوید آنجا اگر اینجا گشایی عقده ای از کار محتاجان درِ جنّت به رویَت باز گردد بی کلید آنجا... رم : فرار سیم قلب : سکه ی تقلّبی خشکی خرده : خرده نان خشک
. خسته ام! سنگ نزن، هی نشکن روح مرا شده ام عاشق یک آینه نشناس، چرا؟
دارد تمام می شود آقا عزای تو کم گریه کرده ایم محرم برای تو تازه به شام می رسد از راه قافله تازه رسیده نوبت تشت طلای تو...  
آیینه هم نگاه به بال و پرم نکرد - با هیچ کس نگو - نفسی باورم نکرد خود را میان گرد و غباری نهفته بود ماندم چه خاک بوده کسی بر سرم نکرد شاید نخواسته ست بیایی به دیده ام اما چرا نخواستنش بهترم نکرد آتش گرفته بود دل ... آیینه دیده بود جز آتش نگاه تو خاکسترم نکرد خود را شکستم آینه را بشکنم چرا کاری که کرده بود ... دو چشم ترم نکرد از تو سرودم ... آینه قدری بهانه بود شعرم برای آنکه کمی باورم - نه - کرد
آمد زمان سخت اسیری میان شام کوچه به کوچه سختی ماندن در ازدحام دروازه ی شلوغ و تجمع میان راه ساعات سخت رد شدن از هجمه ی نگاه از روی نیزه حال خراب مرا ببین با آستین پاره حجاب مرا ببین در شام داده اند به ما چه مدارجی! با طعنه گفته اند به ما قوم خارجی خندیده اند بر غم ما در ازای چه؟! پوشیده اند رخت عروسی برای چه؟! ارکان آسمان و زمین تیره می شوند مردان مست شام به ما خیره می شوند رقاصه ها کنار من آهنگ می زنند زن ها ز پشت بام سویم سنگ می زنند با ضرب کعب نیزه، به اجبار می برند ما را برای چه سر بازار می برند؟! حرفی نمی زنم که شدم از خجالت آب زینب کجا و رفتن در مجلس شراب؟! با دست بسته راهی دارالخلافه ام از مجلس یزید حسابی کلافه ام در بین طشت رفت سرت، نیمه جان شدم با چشم خیس خیره سوی خیزران شدم آنقدر زد به روی لبت در برابرم دندان تو شکست، بمیرم برادرم از ظلم روزگار گرفته دلم، چه بد... باید زن یزید به ما پوشیه دهد؟! پنجاه سال شد که به عشقت عجین شدم امشب بیا ببین که خرابه نشین شدم شاعر:
با سلام و خدا قوت محکومیت اهانت به چادر همسر و دخترشهید خادم صادق در پاساژ لطفا حمایت کنید. https://farsnews.ir/my/c/162370 https://eitaa.com/joinchat/3344760855C17713c4a73
دورے جاناݧ بود از دورے جاݧ تلخ‌تر درشمار زندڪَانی نیسٺ ایام وداع..!!!