eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
56 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
خیال من در همه عالم برفت و باز آمد ڪه از حضور تـو خوشتر ندید جایی را
۲۱ آبان ۱۴۰۱
اول دلم فراق تو را سرسری گرفت زان زخم کوچک دلم آخر جزام شد
۲۱ آبان ۱۴۰۱
إنّی أُحِبُّ هَر چه که دارَد هَوایِ تُو...
۲۱ آبان ۱۴۰۱
🚩 آیینه‌ی سرخ دیدیم در آیینه‌ی سرخ محرم‌ها پر می‌شوند از بی‌بصیرت‌ها جهنم‌ها ما کمتریم و بارها خواندیم در قرآن بسیارها خورده شکست سختی از کم‌ها راه نجات این است که یار علی باشی حالا که دنیا پر شده از ابن‌ملجم‌ها باید لباس شیر پوشید و به میدان زد رفتند وقتی گرگ‌ها در جلد آدم‌ها درسینه‌ی ماهیچ ترسی از شهادت نیست وقتی که روی دار شد معراج میثم‌ها یک‌روز اسراییل را نابود خواهد کرد فرمانده‌ای از جنس تهرانی‌مقدم‌ها
۲۱ آبان ۱۴۰۱
بسم الله الرحمن الرحیم معراج دیدیم در آیینه‌ی سرخ محرم‌ها پر می‌شوند از بی‌بصیرت‌ها، جهنم‌ها ما کمتریم و بارها خواندیم در قرآن بسیارها خورده شکست سختی از کم‌ها باید لباس شیر پوشید و به میدان زد رفتند وقتی گرگ‌ها در جلد آدم‌ها راه نجات این است که یار علی باشی حالا که دنیا پر شده از ابن‌ملجم‌ها خون شهیدان جوهر آن شد که تا امروز نقش است ذکر "یاعلی" بالای سردم‌ها در سینه‌ی‌ما هیچ‌ترسی از شهادت نیست وقتی که روی دار شد معراج میثم‌ها یک‌روز اسراییل را نابود خواهد کرد فرمانده‌ای از جنس طهرانی‌مقدم‌ها
۲۱ آبان ۱۴۰۱
حسادت نیست اما غیرِ من هر کس... به تو دل بسته با حسرت بمیرد کاش! اوه اوه حسوده😁
۲۱ آبان ۱۴۰۱
ماه من گفتم که با من مهربان باشد ، نبود مرهم جان من آزرده جان باشد ، نبود از میان بی موجبی خنجر به خون من کشید اینکه اندک گفتگویی در میان باشد ، نبود بر دلم سد کوه غم از سرگرانیهای او بود اما اینکه بر خاطر گران باشد ، نبود خاطر هرکس از و می‌شد، به نوعی شادمان شادمان گشتم که با من همچنان باشد ، نبود وحشی از بی لطفی او سد شکایت داشتیم پیش او گفتم که یارای زبان باشد، نبود 🌹🌹🌹
۲۱ آبان ۱۴۰۱
دلم آرامشِ طولانیِ با یار می خواهد! کمی بوسه، کمی مویت، کمی دیدار می خواهد میان حسّ تنهایی، میان حال مخدوشم از آن "آرام باش جانم"، دلم بسیار می خواهد! میان اینهمه مردم،نفهمید هیچکس من را تو باش و دردِ دل گویم، دلم غمخوار می خواهد روانم بس پریشانو، شده فکروهمه چیزم، مرا آیا که از عمق دلش، دلدار میخواهد؟ دلم درمانده ازاینحال،واین هرروز تکراری بیا! با تو دلم اصلاً فقط تکرار می خواهد! همین مصرَع برای کلّ حالِ روحِ من کافیست: دلم آرامش طولانی با یار می خواهد! 🌾
۲۱ آبان ۱۴۰۱
دور است زِ من عاشقی و مهر و خموشی بیدار دلی کُشته ، به ديدارِ سروشی عاشق نشدن راستی دل نگزیند با یار ندیدم ثَمَر و عیشی و نوشی می خورده ام و مست به تنهایی و ایّام تا پیروهنی را تو به این قامه بپوشی سرمست به خوش نامی و با یاد دل آرام تا چیست مرا سر خوشی و خانه بدوشی یک چشمِ نظر گَه به نظر تا که چه باشد تقدیر من و میکده و باده فروشی هستم زِ تو باقی است جهان دار دو عالم کم بوده ام و باز به این کافه بجوشی آه از قسم و عمر کم و بخت خطا کار میبینم و میمیرم و بی مایه بکوشی عاشق نشدم , راه نپیموده ام انگار با خاک در آمیخته شد تن به خروشی عباس رحیمی..... ۹۵/۴/۱۲
۲۱ آبان ۱۴۰۱
مُوقع رَفتن که می شُد طاقَت دوری نَبود جِسمِمان می رَفت امّا روحِمان می ایستاد...
۲۱ آبان ۱۴۰۱
ما درد خويش را به خدا هم نگفته ايم تا نشکند پيش کسی حرمت شما...
۲۱ آبان ۱۴۰۱
شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد خشت خشت و آجر آجر ، پیکرم را باد برد من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد از غزل هایم فقط خاکستری مانده به جا بیت های روشن و شعله ورم را باد برد :با همین نیمه ، همین معمولی ساده بساز دیر کردی نیمه ی عاشقترم را باد برد بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد حامد عسکری
۲۱ آبان ۱۴۰۱
دَمِ است پرسه میزنم در کوچه باغهای خاطراتت تا برایت بنویسم بِسُرایم بیت به بیت شعر و غزل -اخوان ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
۲۱ آبان ۱۴۰۱
خسته ام چون حال اشعار فروغ من غروب شهر تهرانم...شلوغ نیستم خوشبین شبیه دهخدا مینویسم عشق میخوانم دروغ
۲۱ آبان ۱۴۰۱
اے مایه ے شوڪتِ صفاهان دروازه ےدولت دل و جان 😍💜 اے هشتـبهشت خـرمِ دل وے یاد تو چلستون منزل 😚💜 ای برجـکبوتر دل من وے نقش جهان خوشگل من 🐦💜 اے مادےِ آبِ زندگانے خواجو ے دلـم به جاودانے 😌💜 اے شورِ چهارباغ زیـبا وے عـطـر بـهـارِ باغ گلها 🌼💜 اے باغـغدیر ،از تو خـُرم زیبایےِ مادیِ نیاصرم 😍💜 اے پاڪےِ زنده_رود جارے وے سی و سه پل به استوارے 🌉💜 اے بیشه حبیب بے خزانم سبزےِ بهارِ ناژوانم 🍃💜 اے یاد تو مجلسے دلـها مستورےِ مسجد مُصلا ⛪💜 وے ڪرده ڪساد ، روے ماهت بازارِ معرّق و منبت 😍💜 گز شهدِ خود از لـبِ تو خورده شکر شکن از تو نام برده 😘💜 گر نصف_جهان بوَد سپاهان مدیون تو بـوده تا ابد آن 😍💜 گـردیـده چـو پایتخت_فرهنگ از روے تـو بـرگـرفـتـه این رنگ 👸💜 بازارـهنر ، هنر اگـر داشت بر جاے طلا، تو را به بر داشت.. 😍💜 ڪَشتےِ بیان من به ساحل آخر نرسید و ماند در گِل 🚢💜 مَخلَص ز بیان این معانے: تو مایه ے فخرِ اصفهانے .... 👰 😍 😘 😍💜
۲۱ آبان ۱۴۰۱
ذکر امشب بوسه بر لبهای یار سی هزارو پانصدو پنجاه بار😍
۲۱ آبان ۱۴۰۱
به خنده های بر لبت که دیدم و به دل نشست و یا خیال هر شبم که در برت خجل نشست شدی شبیه قایقی که از تلاطمم گذشت گذشتی از دلم ولی تو قایقت به گل نشست شبت بخیر،راستی نه هیچ شب بخیر،اه چو نیستی کنار من غزل هم کسل نشست
۲۱ آبان ۱۴۰۱
می سپارم دست دل عالیجناب عشق را می کنم از غم جدا حالا حساب عشق را بی محابا کشتی دل را به دریا میزنم تا ببینم عمق اقیانوس ناب عشق را نردبانی مهر آذین را مهیّا می کنم تا بگیرم نبض ِ دست ِ ماهتاب عشق را ساده و خیلی صمیمی بی سیاست بی دغل جشن می گیرم طلوع انقلاب عشق را می توان از باغ انگور دوتا چشمت گرفت ارغوانی از غزلها و شرابِ عشق را ماه پیشانی ؛ غزل بانوی ملک عاشقی اندکی نذر ِ دلم کن قرص ِ خواب ِ عشق را پر پرِ "محبوبه ی شب" هر سحر در کنجِ باغ می سراید غرق باران التهاب عشق را شاعران در منزل و میخانه ی عطار جان یک غزل دعوت کنید امشب جناب عشق را شبتون بخیر💐💐💐
۲۱ آبان ۱۴۰۱
لبِ من ذکر خُشک را چه کند؟! عادتش داده ام به بوسه ی تَر
۲۲ آبان ۱۴۰۱
صـبح اسـت بیا تا گرهی بـاز کنی با خـندهٔ خـود دوبـاره اعجاز کنی لب‌های به هم دوخـتهٔ خشک مرا بلبـل بـشــوی و غــرق آواز کـنـی
۲۲ آبان ۱۴۰۱
ولم کن لعنتی می روم از خانه ات آری، ولم کن لعنتی دل ندارد با تو چون کاری، ولم کن لعنتی خسته ام از بی وفایی، دست بردار از سرم باز هم در فکر آزاری، ولم کن لعنتی حرف هایت را تمامی مو به مو ازبر شدم می کنی اشک مرا جاری، ولم کن لعنتی بارها گفتم به تو دیگر نمی خواهم تو را هر شب از من، تو طلبکاری ولم کن لعنتی می گریزم از تو و از خاطرات تلخ تو می روم از خانه ات، آری ولم کن لعنتی 98/07/01
۲۲ آبان ۱۴۰۱
نسبت عشق به من نسبت جان است به تن تو بگو من به تو مشتاق‌ترم یا تو به من؟
۲۲ آبان ۱۴۰۱
صبحی که با تو می شود آغاز دیدنی ست...😍
۲۲ آبان ۱۴۰۱
گیسوانم موج موج و شانه‌هایت سنگ سنگ موج را آغوش ِ سنگ آرام می‌سازد، بمان!
۲۲ آبان ۱۴۰۱
مَوّاج و دلفریب و پریشان و بی کران از موی تو نوشتم و دریا به خود گرفت
۲۲ آبان ۱۴۰۱
ای بی وفـای سـَنگ دلِ قدر ناشِناس از مَن همین ڪه دست ڪشیدی ، تو را سپـاس :) 💔
۲۲ آبان ۱۴۰۱
وصالم خجلت یار است و هجرم آتش هستی همان نسبت که گل با خار دارد، او به من دارد  ♥️°°♥️
۲۲ آبان ۱۴۰۱
🌱 اگرچه زود نگفتم که دوستت دارم ولی محبت بین من و تو دیرین بود…
۲۲ آبان ۱۴۰۱
.ـــــــــــ. آرزوی دل بیمار منی... صحتی ، عافیتی، درمانی . 🌾
۲۲ آبان ۱۴۰۱
نور خود چیست ؟ خندهٔ هستی خنده ای از نشاط سرمستی هستی از ذوق خویش سرمست است رقص مستانه‌اش ازین دست است نور در هفت پرده پیچیده‌ست تا درین آبگینه گردیده‌ست 🌾
۲۲ آبان ۱۴۰۱