eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁صبح است و دلم به مهر باور دارد 🍁💛🍁 🍁آبان که گذشت، دل به آذر دارد 🍁🍂🍁 🍁پاییز برای من شـدہ این تعبیر 🍁🍂🍁 🍁فصلی که فقط خاطرہ در سر دارد🍁🍂🍁 🍁امیدوارم آذر ماه، آغاز برآورده شدن آرزوهاتون باشه❤️ سلام دوستان_ صبح پاییزیتون زیبا🍁🍂🍁
پـروفایلش قشنگ و دل ستان بود😍 عسل ،دلبر،لبو،خـشـگل، جوان بود👱‍♀ سـراغـش رفتم و دیدم که ای وای😱 شـبـیـه بے بے مـرحـوم مـان بود👵 🤦‍♂😂
گرچه گاهی تندبادی شاخه‌ای را هم شکست سرو می‌ماند ولی توفان به پایان می‌رسد 🇮🇷
انقدر، آمده ام سمتِ تو با ذکرِ دعا گوشه چشمی بنما بررخِ من محض خدا دور گشتم من ازان چشمِ پلنگانۀ تو شده تسخیرِنگاهت دلِ من روی نما
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات تضمین «طالب از کف ندهد دامنِ خاکِ درِ دوست» انکه از جان گذرد عاشق و اندر رهِ اوست سالک آنست که سررا بنَهَد در رهِ عشق سرفداکردنِ عاشق به رهِ دوست نکوست
در میانِ رنگ و بویی با نفسهای تنت سرکنم دامانِ شب را تا سحر بابوی تو حجله ی مطبوع دستانت شود ،اسایشم بستری سازم میانِ خوشه های موی تو
مُطربِ روحم شود گرطرّه ی پیشانیت نغمه خوانی میکنم با ذخمه ی گیسوی تو
یادِ تو هر لحظه می آید سراغم  نازنین فکروذهنم راچه زیباکرده ایی در،آستین شعلۀ آرامشت درخلوتِ من کیمیاست گربتابدنورِ مهرت برمن ای خلوت نشین میزندبرمن شبیخون نبضِ یادت درخیال ناروا باشد به عاشق تاختن گِردآفرین درغیابت مینوازدخاطراتت طبلِ جنگ جبهۀ یادت شود پیروز ومن،آزرمگین سوزِجانم را نگرمیسوزم از دردِفراق شعلۀ هجران بدامانم نهادی آتشین بسته ایی زنجیرِغم راباجدائیهای خویش در، اِسارتگاهِ رویا دردِ یونس را ببین درنبودت جان بپایان میرود یارِطبیب هرکلامت نسخۀ جانست،ای جان آفرین فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
«سالک» ندیده امروز معشوقِ خویشتن را با او سخن مگویید بسیار بی‌دماغ است..!🤨🚶‍♂
دوش معلوبِ دوچشمانِ سیاهت شده ام غافل از جادوی یک لحظه نگاهت شده ام   چشمم افتاد به میخانۀ صحرای کُنام مست ازان چشمِ پلنگانۀ ماهت شده ام   آتش افروخته در مشعلِ چشمانِ رُخت سوختم بانگهَت شمعِ پگاهت شده ام   
مژده ای محرم دل بوی خوشِ یار آمد نکهت از کوی خدا حضرت دلدار آمد حسب سالی شده در سوک نشستیم آخر بوی آن یارِ سفر کرده به بازار آمد
مستِ جام ازعشقِ نابم میکنی غرقِ دریای شرابم میکنی گاهی از خود میرهانیدی مرا گاه معشوقی حسابم میکنی یک شبی را مهرِ خودافزون کنی شامِ دیگر در عذابم میکنی فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
بگذارید  نفس تازه کند گیسویم قول داده ست که آرام بگیرد مویم چتری مختصری ریخته بر پیشانیم که مبادا نم باران بزند بر رویم چشمْ مشکی و خط زیر دو چشمم مشکی وای اگر باز حسودی بکند ابرویم تری و سرخی لب وسوسه دارد همراه و من سرخْ لب اما به خدا کم رویم مهربان،ساده و خونگرمم و احساساتی رام و آرام و ملیح ست و ملایم خویم دوستدار هنر وشعر و ادب هستم وعشق طالب شعر منی؟ پس بنشین پهلویم پاک و محجوبم و سرزنده و نیکورفتار زن ایرانی ام از هر نظری  الگویم مثل طاووس فریبا وخرامان چون کبک   به تماشا بنشین ناز مرا  من؛ قویم اینکه گفتم:"من"منظور،منِ نوعی بود یعنی  از یک زن آزاده سخن میگویم!
دوش در وقتِ سحر زمزمه با قران بود مرغِ دل مویه کنان در طلبِ جانان بود تا فراسوی اذان مرغکِ دل می نالید بهرِ دیدارِ گلِ نرگسِ مه رویان بود شده خاموش چنان آتشِ هجران یک جا سر فرو برده زه خجلت شبِ بیداران بود
نیست ممکن که دل ما ز وَفا برگردد ما همانیم، اگر یار همان است که بود...
دردم از هجرتو برخاست سبب فاصله هاست اه از سینه هویداست سبب فاصله هاست گفتم ای اتش دل نیست مرا تابِ غمت شعله برجان زدن اینجاست سبب فاصله هاست
... دوستـم دارے... میدانـم باز دوست دارم ڪه بپرسم ڪَاهی دوست دارم ڪه بدانـم امروز مثل دیروز مـرا میخواهی ..؟!
رَفتَنی باشَد بَهانه ، خوب دَستَش می‌رسَد التِماس و دیده‌ی گِریان ؛ چه فَرقی می‌کُنَد ؟! 🌱
در دیار ما که از بهر مُردن می‌دهند آرزویِ عُمر جاویدان ندارد هیچ کس...
هرچند که در جامعه بحران داریم خاکیم ولی به نور ایمان داریم! سید علی حسینی خامنه ای هستیم فدایی تو تا جان داریم
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 پیراهن زرد بر تنم کرد از بوسه‌ء سرخ گلشنم کرد سخن مرا دوباره! پاییز شکست و سوسنم کرد زینب_نجفی راجی 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 ‌
دو خوانش غزل ۱۰۳ حافظ.m4a
3.56M
غزل شمارهٔ ۱۰۳ روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد کامم از تلخی غم چون زهر گشت بانگ نوش شادخواران یاد باد گر چه یاران فارغند از یاد من از من ایشان را هزاران یاد باد مبتلا گشتم در این بند و بلا کوشش آن حق گزاران یاد باد گر چه صد رود است در چشمم مدام زنده رود و باغِ کاران یاد باد راز حافظ بعد از این ناگفته ماند ای دریغا رازداران یاد باد
فكر را، را، زير باران بايد برد با همه مردم شهر، زير باران بايد رفت دوست را، زير باران بايد ديد عشق را، زير باران بايد جست سهراب سپهری
🌻🌻🌻 این گلو پرشده از ، ولی در دل من صحبت از بی‌کسی و آه و سکوت و گله‌هاست☺️ 🌻
ای دل! برای آن که نگیری چه می‌کنی؟ با روزگار دوری و دیری چه می‌کنی؟ بی اختیار بغض که می گیردت بگو در خود شکست را نپذیری چه می‌کنی؟ با این اتاق تنگ و شب سرد و گور تنگ تو جای من؛ جز این که بمیری چه می‌کنی؟ ای عشق! ای قدیم‌ترین زخم ! در گوشه‌ی دلم سر پیری چه می‌کنی؟ دست تو را دوباره بگیرم چه می‌شود؟ دست مرا دوباره بگیری چه می‌کنی؟ 👤 اصغر معاذی