eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
حلقه‌ء قدس، غرق صحبت توست ذکر تسبیح، شرح عصمت توست آفرینش به افتخار تو بود آسمان و زمین ضیافت توست ای مقام تو برج "کن فیکون"! گردش چرخ با اشارت توست مرکز ثقل کائنات تویی رکن این بارگاه قامت توست عالم آیینه‌ء خداوند است هرچه تصویر، مات صورت توست شیعه حالا که سربلند شده از بلندای استقامت توست هر که با یک روش علمدار است چادر مشکی‌ام علامت توست یا کنیز توییم یازهرا! یا غلامی که غرق منت توست ما به‌دنبال عشق آمده‌ایم ما گداییم و جود عادت توست چشم امید شیعیان در حشر بعد حب علی شفاعت توست چند بیتی اگر که ساخته‌ام مطمئنم که از عنایت توست
شنبه ها آیه های احساسَند مست از عطرِ مریم و یاسَند چون ترک خورده قلبشان دیروز شاعر ِ هفته اند، حسّاسَند ..!
بوی گل شب بو و مریم فرق دارد حتی به دم یا بازدم هم فرق دارد اینجا محبت را غلط تفسیر کردند زیبایی آدم به آدم فرق دارد با خواندن رکعت نمازی گشت زاهد! آیا بهشتش با جهنم فرق دارد؟ با دیدن هر آدمی رنگش عوض شد دیدم که باطن ها دمادم فرق دارد هر کس درون لاک خود پیچید از درد تعریف هر کس نیز از غم فرق دارد
این کوچه روزی روزگاری یک پری داشت.. ازکودکی با من قرار همسری داشت! همرنگ بختم بود بختش تار و تیره آری پری مانند من نامادری داشت! با یک بغل گل زندگی میکرد هر صبح ازکودکی انگیزه ی نان آوری داشت! میدیدمش هر روز مابین پری ها از هر لحاظی بر پری ها برتری داشت! گفتم چرا چادر ؟سکوتش گفت: از ترس بیچاره در آغوش من هم روسری داشت! ترس از قضاوت بر لبانش مهر میزد با اینکه انصافا صدای محشری داشت! گل میخریدند آری اما چشمهایش افزون تر ازگلهای مریم مشتری داشت! از من گرفتنداین خیابان ها پری را زیرا پری در سر خیال دیگری داشت! دیدم دوباره در خیابان آه اما دنیا تفاوت این پری با آن پری داشت!
آمدی دل ببری یا سر دعوا داری اینچنین خواسته ای با رخ زیبا داری هرکه فهمید نگاهت زده آتش دل را نام ابواب جهنم تو به فتوا داری بر کمین های زلیخا نبُوَد آگاهی پس کجا عزم فرار از دل شیدا داری عاقبت گرچه به زندان برود معشوقه در حقیقت تُویِ مجنون غم لیلا داری یادگاری بهارم گل مریم بوده با شقایق گله از بارش فردا داری آفتابی شده اطراف دو کویت دردم میروی باز ولی سایهٔ تنها داری 🌸چتر بردار که این رایحه باران دارد چشم معشوق مگر آیهٔ سرما داری 🌸دست خالی مرا نیز بگیر ای باران زندگی ،،هیچ،، شما با ،،همه،، معنا داری
دزدکی آمدم و نیم نگاهی کردم تو نبودی و منم، آه چه آهی کردم بی خبر بودم و حیران همه جا را گشتم با خبر گشتم و کاری که تو خواهی کردم میروم پشت سرم آب نریز از حرصت من که از پیش، قدم سوی دو راهی کردم جرم دزدیدن دل چیست بگو ای قاضی بی گناه است ولی من چه گناهی کردم؟! راستی این گل مریم به تو تقدیم ولی... تو نبودی و منم میل سیاهی کردم
اندازه ی هفت آسمان غم دارم ابرییم و بیت های نم نم دارم در کافه ی شعرهای دلتنگی خود با طعم خیال،چای خوش دم دارم هنگامِ دِروی گندم احساسم موسیقیِ نابِ جانِ مریم دارم لبخند که میزند دلم می لرزد دل نیست!درونِ سینه ام بم دارم از برزخ خاطرات من دور شوید با هیزم لحظه ها جهنم دارم زیرِ لحدِ سکوت، در گورِ زمین افسوس که مرگِ زود و مبهم دارم نیلوفرم و به دور خود میپیچم دلتنگم و روزگارِ دَرهم دارم در خیمه عشق روضه میخواند غم هر ثانیه در خودم محرم دارم ای جنگل شعرهای انبوهِ سرم لطفا دو سه خط هوا!نفس کم دارم...
از عشق تنها در مسیر من خطر مانده آهم اثر دارد دعایم بی ثمر مانده اشکم که خشکید از فراغش شعر جاری شد آتشفشانی از غزل روی جگر مانده مثل بتی هستم که از طوفان ابراهیم آوار تهمت روی دوشش با تبر مانده مانند مریم در هجوم طعنه وتهمت از قوم خود در روز میلاد پسر مانده مانند طفل بی کس و کاری که بعد از سیل مبهوت و مات و زخمی و آسیمه سر مانده بیهوده دارید انتظار ازمن نمیفهمید ای دوستان درمانده ام درمانده درمانده دست از سرم بردار ای دنیای غارتگر چیزی ندارم جانی اما مختصر مانده
'🌱🌧 توبه کردم تا دگر هرگز نبینم روی او؛ توبه شد بادی، وزید و بُرد دل را سوی او
هر کسی باعث شادیست میان هر جمع تجربه داده نشان از همه دل ریشتر است
آنقدر با آتش دل ساختم تا سوختم! بی تو ای آرام جان، یا ساختم یا سوختم! سوختم از آتش دل، در میان موج اشک شوربختی بین، که در آغوش دریا سوختم!
بسم الله الرحمن الرحیم ندارد... بگو کدام ستم ریشه در ندارد؟ که حکم تجربه‌ها حاجت صحیفه ندارد روایت است که هرکس نداشت حب علی را یقین کند پدر و مادر عفیفه ندارد به اعتقاد خود ای دوست پای‌بند بمان و بدان که حکم خدا راوی ضعیفه ندارد امام؛ صدق تمام‌وکمال و عالِم دهر است که این مقام گزند از ابوحنیفه ندارد غدیر راه رسیدن به آستان کمال است به‌جز امام کسی دیگر این وظیفه ندارند اگر بنا شود از فضل! آن سه‌تا بنویسند قصیده‌ می‌شود اما پر از ردیف "ندارد" کسی که جان مرا چنگ زد برادر من نیست. که این سخن کمی از شوخی و لطیفه ندارد! اگر تمام جهان خویش را امام بدانند! زمین بجز علی و آل او خلیفه ندارد.
وقتی شـدم میان شلوغی شهــر گم دل رفت سمت گنبد و دیگر نخورد جُم من جلـد مشهــدم ولی آقا حواله داد گاهی برای عرض ارادت مــرا به قم
رنج فراق هست و امید وصال نیست این هست و نیست کاش که زیر و زبر شود فاضل نظری
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد همه اندیشه ام اندیشه فرداست وجودم از تمنای تو سرشار است زمان در بستر شب خواب و بیدار است شراب شعر چشمان تو هوا آرام، شب خاموش، راه آسمان ها باز خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز رود آنجا که می بافند کولی های جادو، گیسوی شب را همان جاها، که شب ها در رواق کهکشان ها عود می سوزند همان جاها، که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند همان جاها، که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند همان جاها که پشت پرده شب، دختر خورشید فردا را می آرایند همین فردای افسون ریز رویایی همین فردا که راه خواب من بسته است همین فردا که روی پرده پندار من پیداست همین فردا که ما را روز دیدار است همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست همین فردا، همین فردا من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد زمان در بستر شب خواب و بیدار است سیاهی تار می بندد چراغ ماه، لرزان از نسیم سرد پاییز است دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است به هر سو چشم من رو می کند فرداست سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند قناری ها سرود صبح می خوانند من آنجا چشم در راه توام، ناگاه تو را از دور می بینم که می آیی تو را از دور می بینم که میخندی تو را از دورمی بینم که می خندی و می آیی نگاهم باز حیران تو خواهد ماند سراپا چشم خواهم شد تو را در بازوان خویش خواهم دید سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت برایت شعر خواهم خواند برایم شعر خواهی خواند تبسم های شیرین تورا با بوسه خواهم چید وگر بختم کند یاری در آغوش تو ای افسوس! سیاهی تار می بندد چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز زمان در بستر شب خواب و بیدار است
بیخودی در پی توجیه گناهش هستید یوسف این بار خودش میلِ زلیخا دارد!
‌ یا چشم بپوشان از من و از خویش برانم...! یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم ...
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ عُمرِ من کمتر از آن است که باور بکنم که تو یک روز بخواهی بروی از نظرم.. ━━━━💠🌸💠━━━━
‌ جز همین سه حرف مبهم میان تهی عین و شین و قاف چیز دیگری سرم نمی شود راستی دلم که می شود!
هر چه گشتم به جهان نیست کسی همدمِ من چیده ام سیب، کجا رفته ای ای آدم من ...؟
می گویند غم مخور با غم قهر باش غمی که همدم شب های تنهایی ات می باشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلـتـنـگِ بــرفِ مـشـهـدُ بــارانِ کــربــلـام
آسمانی که چنین روی سر ما برف داری تو بگو اندازه‌ی قلب شکسته‌م حرف داری؟! میلاد خانی ❄