eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
آنقدر با آتش دل ساختم تا سوختم! بی تو ای آرام جان، یا ساختم یا سوختم! سوختم از آتش دل، در میان موج اشک شوربختی بین، که در آغوش دریا سوختم!
بسم الله الرحمن الرحیم ندارد... بگو کدام ستم ریشه در ندارد؟ که حکم تجربه‌ها حاجت صحیفه ندارد روایت است که هرکس نداشت حب علی را یقین کند پدر و مادر عفیفه ندارد به اعتقاد خود ای دوست پای‌بند بمان و بدان که حکم خدا راوی ضعیفه ندارد امام؛ صدق تمام‌وکمال و عالِم دهر است که این مقام گزند از ابوحنیفه ندارد غدیر راه رسیدن به آستان کمال است به‌جز امام کسی دیگر این وظیفه ندارند اگر بنا شود از فضل! آن سه‌تا بنویسند قصیده‌ می‌شود اما پر از ردیف "ندارد" کسی که جان مرا چنگ زد برادر من نیست. که این سخن کمی از شوخی و لطیفه ندارد! اگر تمام جهان خویش را امام بدانند! زمین بجز علی و آل او خلیفه ندارد.
وقتی شـدم میان شلوغی شهــر گم دل رفت سمت گنبد و دیگر نخورد جُم من جلـد مشهــدم ولی آقا حواله داد گاهی برای عرض ارادت مــرا به قم
رنج فراق هست و امید وصال نیست این هست و نیست کاش که زیر و زبر شود فاضل نظری
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد همه اندیشه ام اندیشه فرداست وجودم از تمنای تو سرشار است زمان در بستر شب خواب و بیدار است شراب شعر چشمان تو هوا آرام، شب خاموش، راه آسمان ها باز خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز رود آنجا که می بافند کولی های جادو، گیسوی شب را همان جاها، که شب ها در رواق کهکشان ها عود می سوزند همان جاها، که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند همان جاها، که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند همان جاها که پشت پرده شب، دختر خورشید فردا را می آرایند همین فردای افسون ریز رویایی همین فردا که راه خواب من بسته است همین فردا که روی پرده پندار من پیداست همین فردا که ما را روز دیدار است همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست همین فردا، همین فردا من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد زمان در بستر شب خواب و بیدار است سیاهی تار می بندد چراغ ماه، لرزان از نسیم سرد پاییز است دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است به هر سو چشم من رو می کند فرداست سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند قناری ها سرود صبح می خوانند من آنجا چشم در راه توام، ناگاه تو را از دور می بینم که می آیی تو را از دور می بینم که میخندی تو را از دورمی بینم که می خندی و می آیی نگاهم باز حیران تو خواهد ماند سراپا چشم خواهم شد تو را در بازوان خویش خواهم دید سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت برایت شعر خواهم خواند برایم شعر خواهی خواند تبسم های شیرین تورا با بوسه خواهم چید وگر بختم کند یاری در آغوش تو ای افسوس! سیاهی تار می بندد چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز زمان در بستر شب خواب و بیدار است
بیخودی در پی توجیه گناهش هستید یوسف این بار خودش میلِ زلیخا دارد!
‌ یا چشم بپوشان از من و از خویش برانم...! یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم ...
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ عُمرِ من کمتر از آن است که باور بکنم که تو یک روز بخواهی بروی از نظرم.. ━━━━💠🌸💠━━━━
‌ جز همین سه حرف مبهم میان تهی عین و شین و قاف چیز دیگری سرم نمی شود راستی دلم که می شود!
هر چه گشتم به جهان نیست کسی همدمِ من چیده ام سیب، کجا رفته ای ای آدم من ...؟
می گویند غم مخور با غم قهر باش غمی که همدم شب های تنهایی ات می باشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلـتـنـگِ بــرفِ مـشـهـدُ بــارانِ کــربــلـام
آسمانی که چنین روی سر ما برف داری تو بگو اندازه‌ی قلب شکسته‌م حرف داری؟! میلاد خانی ❄
پنهان و آشکار به یادت گریستم چون ابر نوبهار به یادت گریستم دلسنگ و پر غرور از این عشق رد شدی دلتنگ و بی قرار به یادت گریستم تو مثل رود راهی دریا شدن شدی من مثل آبشار به یادت گریستم روزی هزار بار تو را یاد کردم و... روزی هزار بار به یادت گریستم مانند جاده ای که به پایان نمی رسد عمری در انتظار به یادت گریستم دیدم که در قفس دو قناری چه دلخوش اند بی هیچ اختیار به یادت گریستم
برف بارید به این شهر کجایی بی من؟ کاش سردت نَشَود دل نگرانم برگرد
  من پیکره ای حبس شده پشت حصارم بر خاطره ام دست نکش ، مسئله دارم   از جهل به جا مانده ام و در شب معبد تنها صنم غم زده ی زیر غبارم با دست خودم می شکنم تیغ و تبر چیست؟ باور کن از لحظه تو را دوست ندارم  بی عشق، برای تو زمین جای بدی نیست بگذار تو را هم به جهنم بسپارم چشمان مرا بسته ای و وقت اذان است حالا منم و صندلی و حلقه دارم  مردم به تن مرده ی من رحم ندارند راز است میان خودمان ، جای مزارم
بسم الله الرحمن الرحیم ره‌بر چه در رکوع و سجود و چه در قعود و قیام است علی‌ست آن که به هرحالتی که هست "امام" است به‌جز علی را "مولا" نخوانده است پیمبر که این کلام برازنده‌ی امیر کلام است برای هرچه اسیر و یتیم و سائل و مسکین نماز و روزه‌ی او آستان فیض مدام است آهای مردم احرام بسته ره‌برتان کیست؟ بدون عشق علی حج کجاست؟ کعبه کدام است؟ عذاب "لَیسَ لَهُ دافِع" است هر احدی را سر مباهله با آل این امام همام است پرنده‌ی دل خود را به هر طریق بیاموز که غیر بام علی هرکجا نشست، به‌دام است به هوش باش که بیش از هزار سال گذشته‌ست ولی هنوز شراب خم غدیر به جام است "من آن نی‌ام که حلال از حرام [را] نشناسم شراب باتو حلال‌است و آب‌بی‌تو حرام [است]" علی -‌علیه‌السلام- است حُسن مطلع و روزی ظهور می‌کند از کعبه آن که حسن ختام است
ای که در زلف گره‌گیرِ تو تاب افتاده‌ست خوب بر حلقِ دلِ خلق، طناب افتاده‌ست! هر که را می‌نگرم، سوخته از آتش عشق مگر از روی نکوی تو نقاب افتاده‌ست؟ من از آن رو زده‌ام خیمه به دریای وجود که هوایت به سرم همچو حباب افتاده‌ست آن غریبم که شگفت آیدم از همّت سیل که به دنبال منِ خانه‌خراب افتاده‌ست دل به این بحر خطرناک چه بندی؟ که دُرَش قطره‌ای بوده که از چشم سحاب افتاده‌ست
چون سرمه می وزی، قدمت روی دیده‌هاست لطف خطِ شکسته به شیبِ کشیده‌هاست هرکس که روی ماه تو را دیده، دیده است فرقی که بین دیده و بین شنیده‌هاست موی تو نیست ریخته بر روی شانه‌هات هاشور شاعرانه‌ی شب بر سپیده‌هاست من یک چنار پیرم و هر شاخه‌ای ز من دستی به التماس به سمت پریده‌هاست از عشق او بترس غزل مجلسش نرو امروز میهمانی یوسف‌ندیده‌هاست
تو آسمانی و من قرصِ کوچکِ ماهم خوشم که در همه احوال، با تو همراهم سرم به کارِ خودم بود اگر نفهمیدم_ چطور شد که تو پیدا شدی سرِ راهم! به جز تو مُعترفم، بر کسی نیفتاده‌ست_ نگاه‌هایِ به منظورِ گاه و بیگاهم در انتظار نشستیم تا به هم برسیم؛ زمانه داد به بازی «من» و «تو» را باهم هنوز هم به خیالِ یکی شدن با تو_ در آرزویِ بلندی‌ست عمرِ کوتاهم به استقامتِ خود پیش از این دلم خوش بود؛ گذشتی از من و دیدم که کوهی از کاهم چه سخت می‌گذرد عمر، شانه‌یِ تو کجاست؟ برای خستگی‌ام تکیه‌گاه می‌خواهم!!.
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست ای باغ! گل یاس اگر می‌خواهی بر حضرت زهرا صلواتی بفرست شاعر:
خورشید هم به عشق نگاهت طلوع کرد صبحت به شوق! شاعر لبخند ها سلام! سلام. روزتون بخیر ✋🏻
رنج فراق هست و امید وصال نیست این هست و نیست کاش که زیر و زبر شود فاضل نظری