eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
پیشنهاد برای پروفایلهای پشت سر هم👆👆👆👆
سلام
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام خارم ولی به سایهٔ گل آرمیده‌ام با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق همچون بنفشه سر به گریبان کشیده‌ام چون خاک در هوای تو از پا فتاده‌ام چون اشک در قفای تو با سر دویده‌ام من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش از دیگران حدیث جوانی شنیده‌ام از جام عافیت می نابی نخورده‌ام وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده‌ام موی سپید را فلکم رایگان نداد این رشته را به نقد جوانی خریده‌ام ای سرو پای بسته به آزادگی مناز آزاده من که از همه عالم بریده‌ام گر می‌گریزم از نظر مردمان رهی عیبم مکن که آهوی مردم ‌ندیده‌ام
باید کسی آرام در گوشم بگوید ؛ خیلی بہ رویاهای خود نزدیک هستی طاقت بیاور ، هیچ تا مقصد نماندھ. خورشید می تابد اگر تاریک هستی .🌿💚 - نرگس صرافیان طوفان -
خدا بر بومِ هستی نقشِ ماهت را پدید آورد تو را زیباتر از آنچه به فکرش می رسید آورد چه تلفیقِ قشنگی، گرچه اندامِ تو موزون بود وجودت را ولی در قالبِ شعرِ سپید آورد چه آهویی! چه گلرویی! چه گیسویی! چه جادویی! بنازم آن قلم مویی که نقشت را پدید آورد چه رویایی ست خورشیدی که بعد از قرنها از دور برایِ هر درِ بسته، به دستِ تو کلید آورد به استقبالِ تو از آسمان تا خاک، فرشِ گُل عجب نقش و نگاری بر شکوفه برگِ بید آورد نسیم آرا و گندمگون، به باغِ سبزه و زیتون خدا نامِ تو را پیش از شکفتن هایِ عید آورد به شوقِ دیدن و بوسیدنت صد سرمه نستعلیق تو را تا قصرِ آیینه، به دید و بازدید آورد جوانه در جوانه غرقِ گندم شد هوایِ شوق دری وا کردم و یک قاصدک از تو نوید آورد سرانجام انتظارم سررسید و با قدمهایت زمین، اسفندِ زیبایی به برگِ "سررسید" آورد به رویِ برگِ گُل، شعری نوشتم در شبِ جشنت همین شعری که با هر بیتِ خود عشق و اُمید آورد
خواهی کہ بہ کس دل ندهی، دیده ببند 🌱 . . !
📸 اندر آن روز که پرسش رَوَد از هرچه گذشت کاش با ما سخن از حسرت ما نیز کنند
عشق آغاز خوشی نیست، که بی‌فرجامی ا‌ست هر دری را بزنی، عاقبتت ناکامی‌ است همه‌ی پنجره‌ها بسته‌تر از زندانند همه‌ی خاطره‌ها برزخ بی‌هنگامی ا‌ست حرف‌هایت فقط افسانه و شهرآشوبند صحن هر محکمه‌ای صحنه‌ی ناآرامی‌ است قاضی شهر شده عاشق چشمان زنی چه کند با دل خود، آن زن اگر اعدامی‌ است؟ مانده با این همه تردید چه حکمی ‌بدهد بی‌گمان آخر این قصه، فقط بدنامی‌‌ است!
به دل بریدنِ یک مویرگ ز تن بندیم اگر که خاص ترین بنده ی خداوندیم! بیا درست ببینیم پشت سر در راه چقدر لاله نشاندیم و خار و خس کندیم چقدر دل به دل آب و آسمان دادیم چقدر تخم گل اطلسی پراکندیم! حریف بازیِ برگشت نیستیم، اما هنوز هم که هنوز است آرزومندیم! به رسم چُرتکه با خود بیا حساب کنیم در این تنفس کوتاه چند بر چندیم! فروغی_ مقدم
می‌زند بر هم جهان را هر که یک دل بشکند! .
از تو بعید نیست جهان عاشقت شود شیطان رانده، سجده کنان عاشقت شود از تو بعید نیست میان دو خنده ات تاریخ گنگی از خفقان، عاشقت شود توران به خاک خاطره هایت بیافتد و  آرش، بدون تیر و کمان، عاشقت شود چشمان تو، که رنگ پشیمانی خداست درآینه، بدون گمان، عاشقت شود از تو بعید نیست ،قیامت کنی و بعد خاکستر جهنمیان عاشقت شود وقتی نوازش تو شبیخون زندگیست هر قلب مات بی ضربان، عاشقت شود از من بعید بود ولی عاشقت شدم... از تو بعید نیست جهان عاشقت شود  👤 افشین یداللهی
نمی دانم چرا دست از سر من بر نمی داری چرا اینگونه ای در خواب من تا صبح بیداری به محض اینکه پلکم رفته رفته می شود سنگین برایم شعر می خوانی برایم چای می آری بهم می ریزم از چیزی که رنگی دارد از رفتن نباید آخر هر جملهء خود نقطه بگذاری چنان لبریزم از گفتن که بر پبراهنم حتی تورا فریاد کرده جوهر خودکارم انگاری پریشانیِ گیسویت مرا آرام تر کرده  چه هنجاری برایم ساختی با نابهنجاری برایم نیمه شب تک بیت صائب می فرستد باز رگ خواب من افتاده به دست مردم آزاری...
به شکل کودکیِ من کسی که با یک برگ به قدر یک چمن غرق گل صفا میکرد حسین منزوی
دوباره گمشده بودم در ازدحامِ خودم غزل برایِ تو گفتم ولی به نامِ خودم چقدر خسته گذشتی، چرا نفهمیدی؟ چقدر هست که افتاده‌ام به دامِ خودم؟ نمازِ ثانیه را بی تو نیز می‌خوانم خودم برایِ خودم می‌شوم امامِ خودم چه سرنوشت عجیبی‌ست ، تازه فهمیدم_ که دُور بوده ز من نیمی از تمامِ خودم کسی دوباره از آن سوی شعر می‌آید بلند می‌شوم از جا، به احترامِ خودم از این به بعد بدونِ تو نیستم "تنها" من آشنا شده‌ام با کسی به نامِ "خودم"
28.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ اَلنَّظَرُ إِلَى وَجْهِ عَلِيٍّ عِبَادَةٌ ❤️ یکی پرسید از پیغمبر خاتم: «عبادت چیست؟» علی را دیده و فرمود: «ایشان را تماشا کن» علی گندم نخورده در تمام عمر ای آدم! تجلّی وفا بر عهد و پیمان را تماشا کن
می‌بینمت از دور و زیاد است همین هم این سوخته‌‌دل ساخته با کمتر از این هم...
چپ و راست رنج است و اندوه و درد! .