eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ نه در دل شوق فروردین ، نه بر دل طاقت اسفند ..... عمو نوروز عید آور ، دل بی غصه سیری چند ؟!
تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحویل سال، باعث تمدید من مباد! هرچه که هست مورد تمجید من مباد! صبحی که بی حضور تو آغاز می شود، خورشید هرکه هست؛ نه! خورشید من مباد! هر پستچی که بی خبر از توست بی گمان، یک لحظه نیز در گذر دید من مباد! شیراز جان! خروش نکن! دست و پا نزن! جمشید روزگار تو جمشید من مباد! شاعر شدن که روکش مرموز عاشقی است؛ ورنه که شعر باعث تقلید من مباد! این هفت سین که کفر مرا در می آورد عیدی که بی تو می گذرد عید من مباد!
[ در چشم‌های کهربایی‌ات جامانده‌ام مبادا گریه کنی و از چشمانت بیفتم ... ]
[ اگر اندوهِ جهان کمر به کشتنم ببندد، استشمام عطرِ نفَس‌های تو مرا زنده نگاه خواهد داشت. ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از عهد آدم، تو را دوست دارم از آغاز عالم، تو را دوست دارم چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم ❤️ نه خطی نه خالی نه خواب و خیالی من ای حس مبهم! تو را دوست دارم...
تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست!
خواب دیـدم کـه چـو یوسُف وَ زلیخا شده ایم نـیـمـه ی گـم شـده بـودیـم کــه پیدا شده ایم خــبــر از عــشــقِ تـــو آورد مـــرا بـــادِ صـبـــا باورش سـخـت،ولـیـکـن مـن و تـو،ما شده ایم و در ایـن جـامـعـه کــه پــر شـده از دوز و کلک خوش به حالِ من و تو،مونس و همتا شده ایم دسـت مــن را تــو گـرفـتـی و گـرفـتـم دسـتـت در رَهِ عــشــق چــنــــان آدم و حــوّا شــده ایم بـهـتـریـن عـاشـق و مـعـشـوقـه ی ایـن دنـیـا و خـودمـانـیـم،عــجــب وردِ زبــان هــا شـده ایم
گمان مَبَر که ز خاطر کنم فراموشت ز پیش می‌روی اما نمی‌روی از یاد...🌙
پلک بگشا نازنینم صبح زیبایت بخیر دلربا و بهترینم! صبح زیبایت بخیر خواب‌نوشینت‌گوارا نوش‌مژگان‌‌خمار خمره چله‌نشینم! صبح زیبایت بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما رند و خراباتی و دیوانه و مستیم پوشیده چه گوییم همینیم که هستیم
با خنده جلو‌آمد و ازعشق سخن گفت در لحظه‌ ی رفتن سخن از فلسفه آورد🧡
دیری است که زمین و زمان درد می‌کشد از جسم‌ها گذشته و جان درد می‌کشد جایی بدون درد نمانده برای جان احساس و عقل و وهم و گمان درد می‌کشد ازبس بهار سبز نیامد سراغ باغ از غصه، قلب زرد خزان درد می‌کشد هم کوه خسته است از این دوره‌ء رکود هم بی‌قرار رود روان درد می‌کشد پژواک درد کیست که پیچیده در جهان که جزء‌جزء تک‌تکمان درد می‌کشد خیرالعمل مودت آن فرد غایب است از جمع خواب، حلق اذان درد می‌کشد دارو تویی برای تمام جهان؛ بیا دیری است که زمین و زمان درد می‌کشد
به من مثل نفس نزدیک بودی ولی من چشم‌هامو بسته بودم نمی‌دونم چرا اصلا عزیزم شاید از دست دنیا خسته بودم دل من ماهی و عشق تو دریاست همیشه توی آغوش تو بودم همون‌وقتی که دل دادم به یک تنگ بازم در اصل مدهوش تو بودم بغل کردی منو هرشب عزیزم برام لالایی امید خوندی سحر با بوسه‌های گرم عشقت دوباره خوابو از چشمم پروندی مگه من ای‌خدا عاشق نبودم؟ چطور از عشق تو غافل شدم پس؟ مگه دائم نگفتم مستم از عشق؟ چه‌جوری یکدفه عاقل شدم پس؟ تو خوبی کردی و از یاد بردم برام یک‌عالمه شرمندگی موند خبر از آتیش اون‌ور ندارم منو شرمندگی ای عشق سوزوند به هر جرم و گناه آلوده شد دل به غیر از یک گناه ناامیدی دلم هربار که تاریک شد، باز- مث خورشید تو قلبم دمیدی تو هستی و دلم آروم و گرمه ندارم ترس از طوفان دنیا کدوم طوفان اصن؟ وقتی‌که هستی- مث قلب منه، آرومه دریا
در تن خزد ز بویه وصل تو مور مور در من جهد ز انده هجر تو مار مار سر درکشم به جامه‌در از شرم زیر زیر گریم ز فرقت تو دل‌آزار زار زار بر دیده‌ام چو اشک زند یار تیر تیر پیچان شوم چنانکه کنم جامه تار تار
. إِلَهِي أَعُوذُ بِكَ مِنْ غَضَبِكَ وَ حُلُولِ سَخَطِكَ امشب نه‌فقط بار گناه آوردم اشک و نَدَم و ناله و آه آوردم غیر از تو نداشتم پناهی یارب من از خشمت به تو پناه آوردم ✍️ 🕊•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•🕊
حافظ وصال می‌طلبد از ره دعا یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن حافظ
دیـدار رخ مـاه تـو آمـال مـن است هر صبح رسیدن به تو اقبال من است ... ...💐🍃 ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌
. صبح غزل و هواے مستانه بس است ... عطر ڪَل سرخ و رقص پروانه بس است ... ڪافیست تو باشی و من و ؏شـق و امید ... در دهڪده‌ے بهشت یڪ خانه بس است...!!
عید است و دلم خانه ی ویرانه، بیا...
یڪبار هم ای عشق من، از عقل میندیش بگذار ڪه دل حل ڪند این مسئله‌ها را...! محمدعلی بهمنی
تو گفتی: “من به غیر از دیگرانَم  چُنینم در وفاداری، چنانَم.” تو غیر از دیگران بودی که امروز  نه می‌دانی، نه می‌پُرسی نشانَم! 
إِلَهِی لَمْ یَزَلْ بِرُّکَ عَلَیَّ أَیَّامَ حَیَاتِی فَلا تَقْطَعْ بِرَّکَ عَنِّی فِی مَمَاتِی إِلَهِی قَدْ سَتَرْتَ عَلَیَّ ذُنُوبا فِی الدُّنْیَا وَ أَنَا أَحْوَجُ إِلَی سَتْرِهَا عَلَیَّ مِنْکَ فِی الْأُخْرَی دست تو همیشه بوده بر روی سرم جز لطف تو توشه ای نبوده به بَرَم رسوا ننموده ای مرا در دنیا بر لطفِ تو بعد مرگ محتاج ترم ۲۱ شعبان ۱۴۴۳
قاصدک هان، چه خبر آوردی؟ از کجا وز که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی، اما،‌ اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند