متکی باش به دستان و به پاهای خودت
در زمستان نشوی گرم بجز " های" خودت
توی این شهر پی آدم صادق تو نگرد
ما که رفتیم و ندیدیم ؛ بمان جای خودت
تو خودت عاشق خود باش و مشو عاشق کس
مثل من باش و بشو عاشق لیلای خودت
دل نسوزان و مکن یاری این قوم حسود
تو فقط باش به فکر خود و فردای خودت
به جهنم که کسی مونس و همدم نشده !
تا نشد سرد بخور اندکی از چای خودت
"منزوی" باش و بخوان شعر و غزل های"فروغ"
که دهی با غزلی ناب تسلای خودت
تو می خندی دهانِ باغِ لیمو آب می افتد
و سیب از اشتیاقِ دیدنت بی تاب ، می افتد
تمام ماهیانِ برکه عاشق می شوند آن دم
که عکس رویِ چون ماهت به رویِ آب می افتد
ببین خود را درون قابِ چشمانِ پر از شوقم
چه عکست روی موجِ اشکِ من جذاب می افتد
چه تصویر لطیفی خلق شد از شال و رخسارت
چو شال شب که روی شانه ی مهتاب می افتد
بخند ای گل ! تمام شعرهایم را بهاری کن
بدون خنده ات از سکه شعر ناب می افتد
تو می آیی ،کنارم می نشینی ، شعر میخوانی
و گاهی اتفاقاتی چنین در خواب می افتد ...
جواد_مهربان
سهم باغ قلب من جز يك خزان زرد نيست
آنقَدَرها هم هواى اين زمستان سرد نيست
زخم دنيا كم ندارم بر تن سردم ولي
پيش زخم ناجوانمردان كه اينها درد نيست
ريشه ى مردانگى از بيخ و بُن خشكيده است
آنكه دل را از غم دوران جدا ميكرد نيست
معرفت شد سوزنى مفقود در انبار كاه
هر چه گشتم دل به حرف آمد:كجا؟برگرد نيست
غير ديوارى كه شد تقويم اين ايام سخت
هيچ كس با اين دل صدپاره ام همدرد نيست
بر خودم لعنت، نفهميدم كه در اين روزگار
هر كه شد پشت لبش تيره كه نامش مرد نيست..!!!
.:
رضا خان هم اگر می دید که با چادر چه زیبایـــی
جهان پر می شد از قانونِ چادرهای اجبـــــاری....
بیداد از ان چشم و لب و صورت ماهت
فریاد از ان برق جگر سوز نگاهت
در روی زمین گشتم و پیدا ننمودم
حتی به شب چهارده چون تو، به وجاهت
من تا ته دنیا بنشینم که بیایی
تا روز ابد منتظرو چشم براهت
دریاست بدان مقصد من در سفر عشق
امید بگویی که خدا پشت و پناهت
پیراهن و چاک از عقب و شوکت مصری
یوسف به قدش دوخته، افتاده به چاهت
این نیست سزای من عاشق که بگویی
باشد تو من در دل و انهم، به کراهت
من میروم از پیش تو و دل بتو مشغول
تو میروی و. گریه...، خدا پشت و پناهت
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
چشم بیمار تو شد باعث بیماری ما
به مسیحا نرسد فکر پرستاری ما..!!
دوش در خواب لب نوش تو را بوسیدم..
خواب ما به بُود از عالم بیداری ما...
فروغ_بسطامی
من خمارم ساقیا! پیمانه میخواهد دلم
استکان پر کن، مِیِ جانانه میخواهد دلم
هِقهِقی امشب گلویم را نوازش میدهد
گریه دارد چشمهایم، شانه میخواهد دلم
شمعِ من! جرات بده تا لحظهای پر، وا کنم
باز بی پرواییِ پروانه میخواهد دلم
شهرزادِ قصه و لیلای مجنون، حرف بود
داستانهایی بجز افسانه میخواهد دلم
نذر نازت میشوم، آغوش وا کن زودتر
یک بغل معشوقهی فتانه میخواهد دلم
از لبانت وحی نازل میشود؛ قدری بخند
آیهای هم رنگ با حنانه میخواهد دلم
آخر فرمانبری از عقل، سرگردانی است
مثل عاکف حالتی دیوانه می خواهد دلم
@Aydin67R68
نقابت را بگیر از رو ،نپوشان روی زیبا را
که در هر گوشه از رویت ببینم کل دنیا را
تو خورشیدی که می تابی به دنیای پر از فردا
طلوعی اینچنین باید شروع صبح فردا را
نگاهی بیکران داری به رنگ آبیِ دریا
نگاهم کن که در چشمت ببینم عمق دریا را
من آن کسرم که مجهولم ،خودم را در تو می جویم
بیا با ضرب احساست. تو حل کن این معما را
به خوابم سر بزن گاهی که شیرین می شود با تو
که در شبهای تنهایی ،بگیرم دست رویا را
نشاندی مُهر عشقت را به لوح قلب مشتاقم
تو باعث میشوی تا من بگیرم حس معنا را
ببین چشمان بیتابم، تمنای تو را دارد...
نقابت را بگیر از رو ،نپوشان روی زیبا را
🌹
از تو و از آن دو ابروی کمان باید گریخت
قاتلی و زان نگاه مهربان باید گریخت
خال چشمت دانه ی پنهان دام زندگیست
چون پرستو از سر این آشیان باید گریخت
هر شکستی هم به پیروزی نمی گردد بدل
از تو ای حوّای دوران همچنان باید گریخت
سفرهٔ عشقت نمک گیرست و ما بی دست و پا
خود بگو از بند و زنجیرت چه سان باید گریخت
آتشی در زیر خاکستر تویی طوفان تویی
لاجرم از قلّه ی آتش فشان باید گریخت
صد هزاران رنگ دارد روزگار حیله گر
بازی چرخ است و از نیرنگ آن باید گریخت
آفت محصول عمر ما همه از غفلت است
این دم آخر چو برق آسمان باید گریخت
سوی کنعان باز گرد ای یوسف از مصر طلا
از زلیخا و دیار مکرشان باید گریخت
در هم تنیدهایم چو گلهای نسترن
گاهی تو سرخ میشوی و گاه نیز من
در هم تنیدهایم چنان شاخههای تاک
سرمستِ طعمِ نوبرِ انگورِ در دهن
عشق است میکِشد به تغزل لب مرا
عشق است اینکه میکِشدم سوی خویشتن
ما مثل ماهیان اسیریم در دو تنگ
یک روح عاشقیم که آواره در دو تن
دیوانگانِ شهرِ غم انگیزِ عاقلان
بیهوده نیست هر دو غریبیم در وطن
یوسف! مرا به سمت زلیخا شدن مبر؛
ترسم که باز پاره کنم بر تو پیرهن...
خنده از لطفت حکایت میکند
ناله از قهرت شکایت میکند
این دو پیغام مخالف در جهان
از یکی دلبر روایت میکند
#مولانا
🙏🌺🙏🌺🙏
با دل گفتم ز دیگـــران بیش مباش
رو مَرهم ریش باش چون نیش مباش
خواهی که ز هیچکس به تو بد نرسد
بدگوی و بدآموز و بداندیش مباش...
#مولانا
تو در هواے منے ؛ پاے رفتنم لنگ است
ببین چگونه زمین با هوا هماهنگ است !
چه عاشقانه دچار همند دلهامان
دلت گرفته براے من و دلم تنگ است
شبانهروز ، تو خورشید و ماه من هستی
همیشه بین شب و روز بر سرت جنگ است
پرانده خواب مرا طعم گرم چشمانت
همان دو قهوهے داغے ڪه خوب و خوشرنگ است
تویے ڪه وصل شدے بر ضمیر متصلم
همیشه نام تو بر این ضمیر ، آونگ است ..
.
🕊🌧🕊🌧
خنجر از بیگانه خوردن سخت و درمان سختتر
نیشخندِ دوستان اما دو چندان سختتر
خندههایم خندهی غم، اشکهایم اشکِ شوق
خندههای آشکار از اشکِ پنهان سختتر
چید بالم را و درهای قفس را باز کرد
روزِ آزادیست از شبهای زندان سختتر
صبح، گل آرام در گوش چنار پیر گفت:
هر که را تن بیشتر پرورد، شد جان سختتر
مرگ آزادیست وقتی بال و پر داری، کنون
زندگی سخت است اما مرگ از آن سختتر
#علیرضا_بدیع
ازچه مینالی!؟ سوال بے جواب مردم است
پاسخش عشق است اما مینویسم نقطه چین..
مجتبی_سپےد
🍒🍃🍒🍃🍒🍃🍒🍃
احساسِ خوشی دارم ، ابراز کنم ؟ یا نه
مجنونیِ این دل را ، آغاز کنم ؟ یا نه
با یک نظر از چَشمت، مهرَت به دلم افتاد
ارباب دلم هستی ؟ در باز کنم ؟ یا نه
دلبر تو اگر باشی ، شاعر تَرَم از سعدی
با وصف تو در شعرَم، اعجاز کنم ؟ یا نه
بی عشق اگر باشم ، گمنام ترین هستم
با عشقِ تو نامم را ، احراز کنم ؟ یا نه
در بازیِ چشمِ تو ، تسلیم ترین شاهم
در بندِ رُخَت خود را ، سرباز کنم ؟ یا نه
باید چه کنم با دل؟ در مکتب عشق تو...
با عاشقی ام دل را ، ممتاز کنم ؟ یا نه
تکلیف بگو با من ، چَشمانِ سیاهَت را
با این دلِ بی همدم ، همراز کنم؟ یا نه
🍒🍃🍒🍃🍒🍃🍒🍃
🎀ঊঈ🍃🌺🍃ঊঈ🎀
ناز کن خاتون زیبا نازتان را میخرم
آن وجود دلبر ِ طنازتان را میخرم
سازتان کوک است امشب با طپش های دلم
کوک هم حتی نباشد سازتان را میخرم
لحظه ها زیباست در اعماق چشم اندازتان
لحظه های ناب چشم اندازتان را میخرم
در خیالم روز و شب در اوج مستی میپرید
مرغ عشق من ، پر پروازتان را میخرم
شاعرم چیزی ندارم جز کمی واژه ،ولی
با همین ها دیده ی غمازتان را میخرم...
پریشان تو ام هرچند می دانم نمی دانی
چه حالی دارد ای گیسوکمند من پریشانی
سرانجام دل شوریده ام را می توان فهمید
از آن چشمان مست و تیغ های ناب زنجانی
من از اول اسیر بوسه و آغوش بودم، آه
خصوصا بوسه ی شیرین شورانگیز پنهانی
زبان عشق اگر مردم بلد بودند می دیدند
که چشمان تو استادند، استاد غزل خوانی
غزل عمری بدهکار اداهای تو خواهد بود
جنون مرهون من، این تازه مجنون خیابانی
چه در جان و دل زاهد گذشت از گردش چشمت
که می شد خواند از چشمش:"خداحافظ مسلمانی"
نه من تنها مقیم معبد عشق تو ام، پیداست
تمام شهر هم ذکر تو می گویند پنهانی
اگرچه سینه چاکان غم عشق تو بسیارند
یکی شان من نخواهد شد خودت هم خوب می دانی
"دکترکمال الدین علاءالدینی شورمستی"
رسید لب به لب و بوسه های ناب زدیم
دو جام بود که با نیت شراب زدیم
دو گل که با عطش بوسه های پی در پی
به روی پیرهن سرخشان گلاب زدیم
نه از هوس که ز جور زمانه! لب به شراب
اگر زدیم برای دل خراب زدیم...
مؤذنا به امید که می زنی فریاد؟!
تو هم بخواب که ما خویش را به خواب زدیم
مگرد بی سبب ای ناخدا که غرق شده است
جزیره ای که به سودای آن به آب زدیم!
#فاضل_نظری
🌹🌹🌹
به تو خو کرده ام، مانند “سربازی” به “سربندش…تو معروفی به دل کندن… مونالیزا به لبخندش
تو تا وقتی مرا سربار می بینی، نمی بینی-…-درخت میوه را پرُبار خواهد کرد پیوندش!
به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد…
بهای شعر هایم را بپرس از آرزومندش!
به دنیا اعتباری نیست، این حاجی بازاری
نه قولش قول خواهد شد نه پا برجاست سوگندش
گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند…
همیشه کفش تقدیرش گره خوردست با بندش
به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست…
چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش
چه حالی داشتم با رفتنت؟ “سربسته” می گویم…
شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش…
#حسین_زحمتکش
🖇🌱
تو را من دیده ام با او، بماند حال و احوالم
به هم میآمدید اما تو سهم قلب من بودی
#مریم_رستاک
#ارسالیاعضا
°•°•°[ @Crazy313 ]°•°•
🌱🖇
من اگر دل به تو دادم تو ز من دل بردی
گر گناه است محبت، تو گنهکارتری...
#عماد_خراسانی
°•°•°[ @Crazy313 ]°•°•
🌱🖇
دوستش داری و پیداست که پنهان کردی
دل من هر چه غلط بود فراوان کردی
#یاسر_قنبرلو
#ارسالیاعضا
°•°•°[ @Crazy313 ]°•°•
🌱🖇
دوباره بغض، کمی آه علتش اینست
حرم نرفته بمیرم، خجالتش این است
♡
°•°•°[ @Crazy313 ]°•°•
🌱🖇
تا صحبت آغوش تو شد مرجع مان گفت:
هرگونه گناهی که محال است،حلال است!
#مجید_باقرزاده
#ارسالیاعضا
♡
°•°•°[ @Crazy313 ]°•°•