eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
همه گفتند بی خیالش باش،کم شد از گرد روی ماهت شر... نگشایی تو را به جان خودت،پس از این سمت هر سیه مو در با همانی که داشتی خوش باش،زندگی مثل ابر باران است تا به جنبی گرفته ومانده ، روز بعدی فقط زمینی تر... تحفه ی عاشقی است چشمی کور، و دو گوش کری که میفهمد عاشق سینه چاک بعد از کات، در توهم چقدر خورده شکر گر چه در سر زمین ما مفت است،حرف زیبا و عاشقانه ولی عاشقی مرد راه می خواهد،دو نفر با سلاح گرمِ جگر... بی خیال هرآنچه بود و گذشت،قابل اعتماد دیگر نیست آنکه در پای اولین طوفان بی خیالت شده نهاده سپر باید از دل گذشت جایی که،آخرین اولویتش باشی قبل از آنی که بشنوی یکروز، همه ی وعده ها از این پس پر... خواستم تا که از سرم برود،خاطرات قشنگمان اما به خداوندی خدا که نشد،خاطرت پاک بعد مشق سفر سرزنش بعد رفتنت شده است،اولین کار آشنایانم من شکستم بدون تو اما راستی از خودت بگو چه خبر...؟ 🍃 🌼🌸 🍃🌼🍃 @abadiyesher
🍃🌼🍃 🌼🌸 🍃 اگرچه صحن و‌سرای بهشت زیبا بود میان فوج کبوتر، کلاغ تنها بود سیاه بین تمام سفید و روشن ها میان چشم جماعت چقدر رسوا بود فقیر آمده بود و شکسته دل اما برای عالم و آدم در آن سرا جا بود سرای نور بود و وقت بوسه ی خورشید به روی گنبد و گلدسته ی مطلا بود میان اشک و تبسم دخیل بست و دلش کنار پنجره فولاد غرق نجوا بود کنار آهن نازک دلی که آغوشش گره گشای غم و غصه های دنیا بود غروب آمد و او بی خیال اطرافش هنوز غرق مناجات و در تمنا بود قیام کرده و صف بسته اند زائرها و او نشسته، نماز دلش فرادا بود درست بعد سلامش، بلند شد از جا کسی که شامل لطف دم مسیحا بود میان فوج کبوتر کلاغ تنها نه... میان بهت جهان ،روی موج دریا بود چقدر صحن و سرای بهشت زیبا تر صدای نغمه ی نقاره کشف معنا بود کلاغ آمده بود و کلاغ هم می رفت ولی به مرحمت شاه او سر پا بود 🍃 🌼🌸 🍃🌼🍃 @abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 شهیدمدافع حرم جواد محمدی 🌷 خواهرم من مدافع حرم زینبم تو هم مدافع چادر زینب باش. حواسمون باشه چند چفیه خونی شد تا چادری خاکی نشود ان شاءالله شرمنده شهدامون نباشیم ‍ ... 🌴
🍃🌼🍃 🌼🌸 🍃 روز نخست، نوبت‌ ‌تقسیم تاب و تب تابش به مویِ تو، به منِ خسته تب رسید 🍃 🌼🌸 🍃🌼🍃 @abadiyesher
🍃🌼🍃 🌼🌸 🍃 فرق من با دیگران را تا کنون فهمیده‌ای؟ عاشقت بودند خیلی‌ها ولی آواره... نه! نورقربانی 🍃 🌼🌸 🍃🌼🍃 @abadiyesher
🍃🌼🍃 🌼🌸 🍃 از اولِ صبح تا به شب میگویم با عرض سلام؛ با ادب میگویم هر هفته چهارشنبه رو به مشهد یا ضامن آهو بطلب میگویم! 🍃 🌼🌸 🍃🌼🍃 @abadiyesher
🍃🌼🍃 🌼🌸 🍃 همین که خواستم از آخرین قفس بپرم رسید نامه ی سنگت چه ناگهان به پرم هنوز چشم به راهم که باز لطف کنی هنوز منتظر نامه های سنگ ترم بهار آمد ماندم ، پرنده ها رفتند پرنده ها که بیایند راهی سفرم بلا که همیشه بد نیست راستی دیدی تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم 🍃 🌼🌸 🍃🌼🍃 @abadiyesher
🍃🌼🍃 🌼🌸 🍃 می ریخت پشت ِپنجره باران شدیدتر باید که شعر ِتازه بگویم جدیدتر هم وزنِ چشمهای تو طوفان به پا کنم تا شب به پای ِماه ِتو گردد سپیدتر دیوارهای شهر تو را جـــار میزنند "قــــفلِ تمام پنجره ها تر کلید تر" این روزها که حال دلم زار میزند نزدیک می شوم و تو هی ناپدیدتر باران ِچشمهای مرا سرسری نگیر از من کجاست چشم و دلی پر امیدتر!؟ احساس می کنم به هوای تو شاعرم نبض قلم به خاطر تو می چکید تر تنها نشسته ام به تماشای چشمهات بر من ببار حضرت باران شدیدتر...! 🍃 🌼🌸 🍃🌼🍃 @abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتى تو انجام خواسته ى مامانم سى ثانيه تاخير دارم مامانم همون لحظه :🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂🤣👇😝😝
🍃🌼🍃 🌼🌸 🍃 تو می خندی دهانِ باغِ لیمو آب می افتد و سیب از اشتیاقِ دیدنت بی تاب ، می افتد تمام ماهیانِ برکه عاشق می شوند آن دم که عکس رویِ چون ماهت به رویِ آب می افتد ببین خود را درون قابِ چشمانِ پر از شوقم چه عکست روی موجِ اشکِ من جذاب می افتد چه تصویر لطیفی خلق شد از شال ورخسارت چو شال شب که روی شانه ی مهتاب می افتد بخند ای گل ! تمام شعرهایم‌ را بهاری کن بدون خنده ات از سکه شعر ناب می افتد تو می آیی ،کنارم می نشینی ، شعر میخوانی و گاهی اتفاقاتی چنین در خواب ‌ می افتد ... ‌ 🍃 🌼🌸 🍃🌼🍃 @abadiyesher
🍃🌼🍃 🌼🌸 🍃 ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﯼ ﺁﻥ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﻋﺸﻖ ﺧﻮﺩ ﺻﺮﻑ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ،ﺷﻌﺮ ﻗﺸﻨﮓ،ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻟﻄﯿﻒ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺑﯿﺎﻥ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﭼﻮ ﺑﻬﺎﺭﯾﺴﺖ ﺑﻪ ﻋﻤﺮ ﭘﺎﯼ ﺁﻥ ، ﻋﻤﺮ ﺧﺰﺍﻥ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﺩﻝ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﻏﻢ ﻭ ﺩﺭﺩ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﭘﺲ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ ﺩﯾﺪﻡ ﭘﺎﯼ ﺁﻥ ﯾﺎﺭ ﺯﯾﺎﻥ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﺍﺷﮏ ﻭﺻﻞ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﺩﻝ ﻭ ﺁﻥ ﺷﺎﻫﺮﮔﺖ ﺑﻬﺮ ﺁﻥ ﺍﺷﮏ ﺭﻭﺍﻥ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﮔﺮ ﻏﻤﺖ ﺧﻠﻖ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﺷﻤﺎﺗﺖ ﺑﮑﻨﻨﺪ ﭘﯿﺶ ﺁﻥ ﺳﺮﺕ ﻋﯿﺎﻥ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﮐﻪ ﺩﻟﺶ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺑﺮﻭﺩ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻫﯽ ﺗﻮ ﺑﻤﺎﻥ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ #شهرام_نصیری 🍃 🌼🌸 🍃🌼🍃 @abadiyesher
🍃🌼🍃 🌼🌸 🍃 ❤️ کبـــوترانه دلم از خیـــال مــن رد شــد دوباره راهـــیِ ایوانْ طـلا و گنبـد شــد درست ،ساعتِ هشت چهارشنبه ، غروب رسید و جَلدِ کرامات شـاهِ مشهــد شــد 🌼🌸 🍃🌼🍃 @abadiyesher
🍃🌼🍃 🌼🌸 🍃 خدا چو رویِ تو را‌ میکشید با خود گفت به دفترِ چه کسی این هنر شود ‌پیدا؟ نسیم در گذرِ موی تو به دام افتاد چگونه از سر کویت خبر شود پیدا؟ 🍃 🌼🌸 🍃🌼🍃 @abadiyesher
🍃🌼🍃 🌼🌸 🍃 عمرگذشت، وز رخش سیر نشد نظاره‌ام حسرت او نمی‌رود از دل پاره پاره‌ام 🍃 🌼🌸 🍃🌼🍃 @abadiyesher
.
تفاوت نیست در لطف و عتاب و خشم و ناز تو تو از هر در درآیی می‌کنی گلزار ، محفل را
بی هراسم ز اجل،زانکه گمانم نَبُوَد که گلوگیر‌تر از هجرِ تو باشَد اجلی
گفتم ای شعر تو شاید برهانی ز غمم نرساندی به مرادم به مرادت نرسی
حنا خریده‌ام از قم برای گیسویت سفیدتر شده از قبل، مادرم! مویت کشیدی از سر ما دست و بی‌خبر هستی که روی طاقچه دق‌ می‌کند النگویت هنوز می‌پرم از خواب و می‌شوم نگران که یک‌زمان نشود دیر، وقتِ دارویت بیا و کاسه‌ی آبی به پای ماه بریز چرا تُهی شده گلدانِ خانه از بویت؟ بیا برایم عروسی بگیر و شادی کن کجاست آن همه احساس و آن هیاهویت؟ نگاه، مادر من! طاق آسمان ابری است مرا پناه بده زیر چتر ابرویت و کاش قبر تو یک‌مُرده بیشتر جا داشت که دفن می‌شدم آن ظهرِ تیره، پهلویت
ز تو ڪی ڪنار ڪَیرم ؟ ڪه تو در میانِ جانی
چه کرده ای تو با دلم که از تو پیش دیگران "گلایه"هم که می کنم "شعر"حساب می شود ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌
از خدا هیچ نمی خواهم از این دار فنا از تمام دو جهان ، کرب بلا ما را بس ۱۴۰۲/۳/۱۷
بخت و اقبالِ مرا با بودنت خوش کرده‌ای اي دلیلِ حالِ خوبم ؛ صبح زیبایت بخیر !
با همین چشم های خود دیدم، زیر باران بی امان بانو! درحرم قطره قطره می افتاد آسمان روی آسمان بانو صورتم قطره قطره حس کرده ست چادرت خیس می شود اما به خدا گریه‌های من گاهی دست من نیست مهربان بانو گم شده خاطرات کودکی‌ام گریه گریه در ازدحام حرم باز هم آمدم که گم بشوم من همان کودکم همان،بانو باز هم مثل کودکی هر سو می‌دوم در رواق تو در تو دفترم دشت و واژه‌ها آهو...گفتم آهو و ناگهان بانو... شاعری در قطار قم - مشهد چای می خورد و زیر لب می گفت: شک ندارم که زندگی یعنی، طعم سوهان و زعفران بانو شعر از دست واژه‌ها خسته است بغض راه گلوم را بسته است بغض یعنی که حرف‌هایم را از نگاهم خودت بخوان بانو این غزل گریه‌ها که می بینی آنِ شعر است، شعر آیینی زنده‌ام با همین جهان بینی، ای جهان من ای جهان بانو! کوچه در کوچه قم دیار من است شهر ایل من و تبار من است زادگاه من و مزار من است، مرگ یک روز بی گمان ..   حمید رضا برقعی