eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
59 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نَوازش کُن که مُحتاجم به لَمسِ نابِ احساست به عشقَت مبتلا بودَن هَوای بِهتری دارَد
قهر ما شوخى ترين رخدادِ عاشق بودن است صبحِ خندان هديه آوردم بِخيرش را بگو...
لیلای من باش ومرا مجنون خود کن مجنون ِلیلا بودنم را دوست دارم
‌‌‌بر نمی گردی ولی من همچنان در شعرها هی ردیفش می‌کنم این واژه‌ی برگــرد را ....💔
دلم گرفته ای دوست! هوای گریه با من گر از قفس گریزم، کجا روم کجا من؟ نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
حال من خوب است اما با تو بھتر مۍشوم آخ تا میبینمت یڪ جور دیگر مۍشوم ") 🌿!
عاقل آن است که این موقع شب خوابیده من دیوانه که خوابم به خیالت طی شد...
تو همان عطرگل یاس و نسیم سحرے کہ اگر صبح نباشی نفسی در من نیست ...
لااقل شب ها خیالت را به آغوشم بده تا ببینم بخت را ، شاید میان خوابها....
به نـفس های تـــو بند است مـرا هر نفـسی سـایه ات کم نشـود از سـرمان حـضـرت یار
میشود چند ساعتی از فکر من بیرون درآرایی؟ درس دارم بخدا،این ترم مشروطم نمایی☺️
‌ صبح با تابشِ چشمِ تو قلم می‌رقصد طرب‌انگیزترین شعر سحرگاه؛ سلام ...
لکنت گرفتم تا تو را دیدم کنارم گفتم سسسسسسسلام اما سلامم داشت
بسیاااار زیبا🌿! فال حافظ زدنت از پی دلتنگی کیست؟ من که هر لحظه به یاد تو و دلتنگ تو ام هر ستاره یه نشان از غم و دلتنگی من آسمان را بفرستم که بدانی همه جا یاد تو ام؟ 🌱 !
سخنی تلخ تر از عشق دگر یادم نیست عشق آرامش من برد و دلم تلخ گریست
رازی نهفته در پس حرفی نگفته است مگذار درددل کنم و دردسر شود....
هرچند نداری تو ز احساس، نشانی من عاشق لبخند توام، گرچه ندانی مغرور و بداخلاق بشو با همه اما با من به ازین باش که با خلق جهانی 🌿)'
مثل قَلبی شده‌ام از تَپش افتاده، ولی به هر ایمایِ‌تو از نو ضربان می‌گیرم ...
تو پنهان کن خودت را درمیان نقطه‌ها اما بدان من دوستت دارم، سه‌تا‌نقطه، به این معنا ... 🌱
باز هم مـــهر تــو مـــی پرورم اندر دل تـــــنگ... گــر چه عــمری به تــو دل بستم و یارم نــشدی...
مثل یک غنچه که از چیده شدن می ترسید خیره بودم به تو و جرأت لبخند نبود...
گفتی که مرا عاشق وغمخوار تو باشی ای بر پدر آدم بد قول...سه نقطه!
از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است اعضای وجودم همه فریاد کشیدند احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است 🌿")
صورتت شعر است و هریک تار زلفت مصرعی شعر را یک مصرع پیچیده زیبا می‌کند....
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند سالها، هجری و شمسی همه بی خورشیدند از همان لحظه که از چشم یقین افتادند چشم های نگران، آینه ی تردیدند نشد از سایه خود هم بگریزند دمی هرچه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند چون بجز سایه ندیدند کسی در پی خود همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند در پی دوست همه جای جهان را گشتند کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند تو بیایی همه ثانیه ها، ساعت ها از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند 🌹🌹🌹
💫 هیچ جز یاد تو رویای دلاویزم نیست هیچ جز نام تو حرف طرب انگیزم نیست
💫 با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچکس ، هیچکس اینجا به مانند تو نشد
گفتے احساس به یغما برده دارے، مے خرم باغبانے و گل پژمرده دارے، مے خرم گفتے از ترس فلک، یک عالم احساس نجیب گوشه ے پیراهنت افسرده دارے، مے خرم گفتے انگار از نبرد خویش با دل مے رسی نوجوان ڪشته اے بر گُرده دارے، مے خرم گفتے از بے عاشقے در تیر باران غزل یک بغل مصراع پیڪان خورده دارے، مے خرم جاے فریاد و سرور ڪودڪانه در دلت گفته بودے عندلیب مرده دارے، مے خرم گفتے از آن عمر سرتاسر زمستان، یادگار بے نهایت شعر سرما خورده دارے، مے خرم عمر ڪوتاه من و تو در حد اندازه نیست هر چه اندوه و غم نشمرده دارے، مے خرم . 🌿🥀🌿
غزل چشم تو دل را به غزلخوانے برد جوشش نبض و نفس را به فراوانے برد ڪمے از دل به سر جاے خودش باقے بود آن ڪمم را ،غم تو، سوے به داغانے برد هنر چشم تو ویرانے دل تنها نیست ڪه همه زندگیم را به پریشانے برد سر بے درد سرے داشت قلم قبل از تو موج دیدار تو آن نیزبه عصیانے برد ڪاش چشمے به سرم روزنے از نور نداشت از همان روزن ڪوچک ،دل بارانے برد غزل از عشق تو گفتن و به خونخواهے دل شعر را سفسطه آمیز به پژمانے برد
می‌روم چون سایه‌ای تنها نمی‌دانم کجا خویش را گم کرده‌ام اما نمی‌دانم کجا سایه‌ی آشفتگی‌ها از سر دل کم مباد ساحلی ایمن‌تر از دریا نمی‌دانم کجا سر به صحرا می‌نهد دریا نمی‌دانم چرا دل به دریا می‌زند صحرا نمی‌دانم کجا با من امشب خلسه‌ی یاد کدامین آشناست؟ روزگاری دیده‌ام او را نمی‌دانم کجا دیدمش در کوچه‌ساران غبار آلود وهم او نمی‌دانم که بود آنجا نمی‌دانم کجا مرغ آمین شعله سر داد این زمان افکنده‌اند آتشی در خرمن نیما نمی‌دانم کجا آن قدر رفتم که حتی سایه‌ام از پا فتاد مانده بر جا ردّ پایم تا نمی‌دانم کجا