eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم وا مانده در کاری که فکرش را نمی کردم سرم خورده به دیواری که فکرش را نمی کردم مدارجبر هستی را فقط بیهوده می گردم اسیرم کرده تکراری که فکرش را نمی کردم خرابم می کند با اخم وبا لبخند می سازد دلم را برده معماری که فکرش را نمی کردم زمین را مثل اسکندربه حکم عشق او گشتم شدم سرباز بیماری که فکرش را نمی کردم ولی هرنقطه ای رفتم شعاع درد دورم زد به دستش داشت پرگاری که فکرش رانمی کردم به هر دستی که دور گردنم افتاد دل بستم مرا زد عاقبت ماری که فکرش را نمی کردم 
حال من حال مدیری ست که هرشب باید پست های همه را پاک کند حتی تو!
‏شدم دࢪگیࢪ ‎صیادے ڪہ ‎صیدش ࢪا ݩمےخۅاهد مگࢪ با ݩقشہ‌اے دیگࢪ بیفٺم باز دࢪ دامَش
گفتنی نیست ولی بی تو کماکان در من نفسی هست دلی هست ولی جانی نیست ┄┅✶┅┄
قَصد رفتـن میکنی؟ باشدحَواسم جمعِ جمع بعد تو هرکَس که آمد پشتِ دَر پس میزنم..
هرچه کردم تا نمک گیرش کنم سودی نداشت دلبر شیرین لبم بس که نمک نشناس بود..
زلفت چو افشان می کنی،ما راپریشان می کنی آخر من از گیسوی تو،خود را بیاویزم به دار یاران هوار،مردم هوار،از دست این بی بندوبار از دست این دیوانه یار ،از کف بدادم اعتبار
قبل رفتن بنشین خاطره ای تازه کنیم بنشین چای بریزم ؛بنشین تازه دم است
شده دلتنگ کسی باشی و از شدت حزن وحشی و هار شوی پاچه بگیری همه را؟
🌿 گر بگویم که مرا با تو سَر و کاری نیست ، دَر و دیوار گواهی بدهد کاری هَست ...
دلبر و من عهد کردیم "ما" شویم اما چه سود دلبرم با شخص سوم جمع شد "آن‌ها" شدند
احساس میکنم که کمی پیرتر شدم🍀 انگار از زمین و زمان سیرتر شدم هربار در کنار خیالت قدم زدم مثل غروب جمعه نه!دلگیرتر شدم... 🌱
بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان ناگهان این اتفاق افتاد : "زوجی فرد شد"
عشقمان را همه جا جار زدیم آگهی کرده به دیوار زدیم آرزوهای بزرگ خود را با طناب دلمان دار زدیم فرصت ناله و فریاد نبود کنج ایوان غزل تار زدیم نیمه شب با قلم و دفترمان شعر گفتیم و کمی زار زدیم مثل یک آیینه بودیم،ولی رنج ها دیده و زنگار زدیم 🌱
گفتم نگاه می‌کندم مست می‌شوم چشمش شراب بود و کسی باورش نشد!
ای فڪرهـای لعنتـی احمقـانـه ام ایـن وقت شب بـه مـن چـه ڪه او در خیـال ڪیست!
لحظه ای یاد تو از خاطرمن خارج نیست یا درآغوش منی؟ یا به تو می اندیشم 🌹
یڪ ڪمے هم درس دین👳 باید بخوانے عشق من📝📚 در جواب السـلام ؛ ڪس نگوید زهــرمــار 😳🙊
درد عاشق را دوایی بهتر از معشوق نیست... شربت بیماری فرهاد را شیرین کنید!
با دو تا چشم ، حریف همه ی شهر شدی فکرِ کشور به سرت بود،که عینک زده ای ؟
نفس بده که برایت نفس نفس بزنم نفس به جز تو نخواهم برای کس بزنم مرا اسیرخودکردی دعایم کن که آخرین نفس را در این قفس بزنم
باد با موی تو هر لحظه تبانی کرده راز دیوانگی ام را به جهان پخش کند بشود فاشِ همه راز اشارات نظر! قصه عشق مرا نامه رسان پخش کند
قهوه می ریزم برایت نیستی آنسویِ میز هِی شکر می ریزم و تلخ است جایِ خالی ات..‌.
نمِ باران نشسته روی شعرم... دفترم یعنی! نمیبینم تو را ابریست در چشم تَرم یعنی سرم داغ است و یک کوره تبم، انگار خورشیدم فقط یکریز می گردد جهان دورِ سرم یعنی تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم تمام هستی ام نابود شد، بال و پرم یعنی نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم اذان گفتند و من کاری نکردم... کافرم یعنی؟ اگر ده سال بر می گشتم از امروز می دیدی که من هم شور دارم عاشقی را از بَرَم یعنی تنِ تو موطِن من بوده پس در سینه پنهان کن پس از من آنچه می ماند به جا؛ خاکسترم یعنی نشستم چای خوردم، شعر گفتم، شاملو خواندم اگر منظورت این ها بود، خوبم... بهترم یعنی! | |
گرچه ازجنس گلی ازخودِ گل نازتری بین صد گونه ی گل از همه طنازتری به خدایی که مرا ساده گرفتار توکرد از غـم و سیل بـلا خـانه بــراندازتـری آخر ازعشق تو گاهی به خیالم نرسد که بجویم نفسی هـمدل و همرازتری در پس پنجره ی منزل حافظ مَنشین که کنـد وصف تـو را رنـدِ غـزلبازتری نکند عکس تو را باز بــه تصویر کشد شاعـــرِ نـو قلـــم ِ قــافیه پـــردازتری به شراب و شرر ساغــر پر باده قسم تا ابـــد لب ننهــم‌ بـــر لب دمسازتری شاعرچشم توهستم عسلِ شعر وغزل اینقَدرعشوه نکن کز همه کس نازتری
نه سراغی، نه سلامی...خبری می‌خواهم قدر یک قاصدک از تو اثری می‌خواهم خواب و بیدار، شب و روز به دنبال من است؛ جز مگر یاد تو یار سفری می‌خواهم؟ در خودم هرچه فرو رفتم و ماندم کافی‌ست رو به بیرون زدن از خویش، دری می‌خواهم بعد عمری که قفس وا شد و آزاد شدم تازه برگشتم و دیدم که پری می‌خواهم سر به راهم، تو مرا سر به هوا می‌خواهی پس نه راهی، نه هوایی، نه سری می‌خواهم چشمِ در شوق تو بیدارتری می‌طلبم دلِ در دام تو افتاده‌تری می‌خواهم در زمین ریشه گرفتم که سرافراز شوم بی تو خشکیدم و لطف تبری می‌خواهم...
تو دستات تیشه هم باشه قشنگه رفیق ریشه هم باشه قشنگه تو عینک میزنی!؟...عیبی نداره عسل تو شیشه هم باشه قشنگه..
الکی نیست که عینک به دو چشمش زده است هر کسی شیء گران داشت بر او قاب گرفت!
چشمان درشتش دوعدد قهوه قاجار مجنون دوتا قهوه اعلاء شده بودم ناگه پدرم گفت :که دیوانه شدی رفت! خندیدم و گفتم که نه !اما شده بودم
رسم تقدیر چنین است و چنان خواهد بود می‌رود عُمر ولی خنده به لب باید زیست...