eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
کنــار قفــس اش، "پــرنــده"، صــدايــش نــزنیــد! داغ دلــش، تــازه مــی شــود . . .
می ریخت پشت ِپنجره باران شدیدتر باید که شعر ِتازه بگویم جدیدتر هم وزنِ چشمهای تو طوفان به پا کنم تا شب به پای ِماه ِتو گردد سپیدتر دیوارهای شهر تو را جـــار میزنند "قــــفلِ تمام پنجره ها تر کلید تر" این روزها که حال دلم زار میزند نزدیک می شوم و تو هی ناپدیدتر باران ِچشمهای مرا سرسری نگیر از من کجاست چشم و دلی پر امیدتر!؟ احساس می کنم به هوای تو شاعرم نبض قلم به خاطر تو می چکید تر تنها نشسته ام به تماشای چشمهات بر من ببار حضرت باران شدیدتر...!
بسم الله الرحمن الرحیم به مناسبت ششم جمادی الثانی سالروز شهادت یار باوفای پیامبر و برادر بزرگوار امیرالمومنین جناب جعفر طیار علیه‌السلام پروانه چون در طواف عاشقی بال‌وپر آوردی پروانه‌وار از پیله‌ی غم سر برآوردی ققنوس‌وش از لابه‌لای شعله‌های نفس با تکیه بر آرامش و ایمان زر آوردی چون چشم‌گفتن‌ از دهان تو نمی‌افتاد نقش رضایت بر لب پیغمبر آوردی هرجا علم را روی دوش خود مکان دادی در یاری دین خدا یک‌لشکر آوردی با شمّه‌ای از سوره‌ی اعجاز چشمانت یک‌قوم را در زمره‌ی ایمان درآوردی روزی که چشم شهر روشن از حضورت شد با خود بشارت‌های فتح خیبر آوردی هروقت که در عرش مهمان خدا بودی از باغ جنت میوه‌های نوبر آوردی در زخم‌های موته و در مسجد و در عشق از هر طریقی اقتدا بر حیدر آوردی ای خمره‌ی سربسته‌ی ناب چهل‌ساله در ساغر خود جرعه‌جرعه کوثر آوردی وقت شفاعت دست تو خالی نمی‌ماند وقتی دودست خویش را تا محشر آوردی
"امشب ردیفت می کنم تا ماندنی باشی تکراری ات هم تازه باشد؛ خواندنی باشی پر می‌کنم هی واژه واژه، بیت را تا تو تا هی به پایان غزل دلخوش شوم با تو ... شاید اگر در چنگ این قانون می افتادی از دست لیز من خودت را سر نمی دادی"
آهای! راوی افسانه‌های بغدادی! هزار شب به امید چه بازی‌ام دادی؟ هزار شب که سرم روی زانوانت بود چرا به فکر رها کردنم نیفتادی؟   هزار شب که مدام عاشقانه در گوشم هزار شب که سر گریه‌هات بر دوشم نبوده سهمم اگر قصه‌ی هزار و یکم هزار شب به چه حق جا شدی در آغوشم؟   تو واقعیت مرد محال من بودی چرا خیال مرا خط زدی به این زودی؟ دلم به آخر شیرین قصه‌ات خوش بود نه غصه‌ای که سرآخر به مرز نابودی...   برای بار هزار و یکم دلی که شکست به زنده ماندنش اصلن بگو امیدی هست؟ هزار و یک شب قصه، هزار و یک کابوس دوباره می‌شود آیا به قصه‌ای دل بست؟   به گفته‌ی کف دست و خطوط سردرگم به قسمتم نرسد تا ابد، هزار و یکم و مهرِ ماهِ تمامم که ناتمامِ مدام... همان که مثل همه؛ مثل باقی مردم   پناه می‌برم از سیل اشک‌های پری..‌. ازین که جای مرا دانه‌های تازه‌تری... پناه می برم از ناله پیش صخره‌‌ی ماه به ناخنی که به زخم خودت فرو ببری   پناه از تو به هرکس بدعادتم نکند  
امیر المومنین را در کنارش چون نگین دارد شباهت خَلقا و خُلقا به خیر المرسلین دارد در اوج شرک ورزی و شرارت های نا اهلان به اسلام محمد اعتقاد راستین دارد نجاشی در کلاس عشق و ایمانش مشرف شد به آئینی که نور از جلوه ی حبل المتین دارد مدثر مانده از خیبر گشایی شادمان باشد و یا از دیدن مردی که جان در آستین دارد دو دستش در نبرد موته از تن رفت اما باز برای حفظ پرچم همتی شور آفرین دارد به وصف جعفر طیار زیبا گفته روح الحق به جای دست هایش بال در خلد برین دارد @gida13
"اگرچه گفته بودی پای عشقت تا ابد مَردی ولی روزی که رفتی خواندم از چشمت، که دلسردی به طرزی وحشیانه عاشق زیبایی ات بودم به جای عشق بازی، دایما بازی در آوردی ارس می خواست در آغوش دریای تو بنشیند ولی با سد قهرت نقشه اش را برملا کردی شدم مجموعه دارِ دردهایِ رایج دنیا شدی برعکس من، میراث دارِ دردِ بی دردی خیانت در امانت طبق حکم شرع جایز نیست امانت بود عشقم در وجــودت، حیف نامردی مرا با خاک یکسان کرده ای، ای دشمن هم خون تو را با خاک یکسان می کنم روزی که برگردی
حرف دل بسیار،، اما شعر کوتاهش خوش است!!! نه گلي در باغ مانده نه دلـــــــــــــــي در پیکرم...!!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
"کس نیست در این گوشه فراموش‌تر از من وز گوشه‌نشینانِ تو، خاموش‌تر از من هر کس به خیالی‌است هم‌آغوش و کسی نیست ای گل! به خیال تو، هم‌آغوش‌تر از من"
  اے ڪہ در خاطرِ تو خاطرہ اے نیست ز ما.. خاطرت در دل دیوانه عزیز است هنوز. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
"ماییم و در این آینه حیران تو بودن یک عمر تماشاچی چشمان تو بودن این گونه به پیشانی عشاق نوشتند : دل دادن و افتادن و ویران تو بودن تقدیر چنین بود : بمیریم و بمیریم دادند به ما قسمت قربان تو بودن درویشی و بی خویشی و پیمانه پرستی پیوسته چنین باد : پریشان تو بودن رفتیم و رسیدیم و نشستیم و شکستیم صوفی به خطا دم زد از امکان تو بودن
خلقے همہ با هم سخن وصل تو گویند من بے ڪسم ، افسانہ هجران بڪہ گویم ؟ دور طرب ، افسوس ڪہ بگذشت ، هلالی دور دگر آمد ، غم دوران بڪہ گویم ؟
آبان گذشت و قصه ی آذر شروع شد باران بـــــبار حال بــــــدم خوبتر شود
🌱 تا ببینم رحمت پروردگار خویش را می‌شمارم باز جرم بی‌شمار خویش را روز و شب فرقی ندارد پیش من چون با گناه تیره کردم آسمان روزگار خویش را هر زمستان رفت، آمد یک زمستان دگر چون به دست خود خزان کردم بهار خویش را از همان روز ازل باید خدایی می‌شدم در حریم یار می‌جُستم دیار خویش را هیچ‌کس مانند تو خیر و صلاحم را نخواست کاش دستت می‌سپردم اختیار خویش را کاش دست مهربانت سایه‌بان من شود تا بپوشانم خطای آشکار خویش را صحبت از عفو و بزرگی و کرامت می‌شود تا به سمت تو می‌اندازم گذار خویش را تو یقیناً می‌شناسی خوب‌تر از من مرا من نمی‌دانم صلاح کاروبار خویش را عهد می‌بندم نباشم غافل از اعمال خود باز یادم می‌رود قول و قرار خویش را کاش می‌فهمیدم این آلوده‌دل من نیستم حال که عمری کشیدم انتظار خویش را بس که سر زد از من رسوا خطا و اشتباه عاقبت از دست دادم اعتبار خویش را پیله کرده نفس امّاره به جسم و روح من کاش روزی بشکنم قفل حصار خویش را آبرو بخشیدی و من آبرو بردم فقط در میان خلق کم کردم عیار خویش را خواب غفلت آمد و خود را به چشمم عرضه کرد در عوض دادم دل شب‌زنده‌دار خویش را چندقطره اشک و دست خالی و چشمان تر... با خودم آورده‌ام داروندار خویش را بین زندان گناهان یاد تو افتاده‌ام؛ تا مگر پیدا کنم راه فرار خویش را "یا الهَ العالَمین إِغفِر ذُنوبی بِالحُسِین" هرچه باشم روی لب دارم شعار خویش را ای که با لب‌های تشنه قتل صبرت کرده‌اند... زینب از کف داده بعد از تو قرار خویش را
اولین روز آذرتون بخیر 🌼 آذر ماهی‌های عزیز تولدتون مبارک👌👏👏🌼🌼
آذر شد و آخرای پاییز شده از چیست که این صبح دل انگیر شده؟! هان: اول آذر به دلم شور انداخت در پای تو با برگ چه گلریز شده تقدیم به همسرم. تولدت مبارک🌸
"چقدر ساده به هم ریختی روان مرا بریده غصّه ی دل کندنت امان مرا قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد به هر زبان بنویسند داستان مرا گذشتی از من و شب های خالی از غزلم گرفته حسرت دستان تو جهان مرا سریع پیر شدم آنچنان که آینه نیز شکسته در دل خود صورت جوان مرا به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه خدا گرفت به دست تو امتحان مرا نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد بیا و تلخ تر از این مکن دهان مرا چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا تو نیم دیگر من نیستی؛ تمام منی تمام کن غم و اندوه سالیان مرا "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصلاًً بهشت یعنی در این حرم نشستن  امروز با رضاییم، فردا خدا کریم است نایب‌الزیاره‌ همگی هستم
آمدی در دل و برخاست به تعظیمِ تو جان بنشین، ورنه محال است که جان بنشیند!
ای بازیِ زیبای لبت، بسته زبان را زیبایی تو کرده فنا فنّ بیان را  ای آمدنت مبدا تاریخ ِ تغزُل تأخیرِ تو بر هم زده تنظیم زمان را نقل است که در روز ِ ازل مجمع ِ لالان... گفتارِ تو را دیده و بستند زبان را عشق تو چه دردی‌ست که در منظر ِ عاشق... از تاب و تب انداخته حتی سرطان را کافی‌ست به مسجد بروی تا که مشایخ... با شوق ِ تو از نیمه بگویند اذان را روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد ترسید که دیوانه کنی نامه‌رسان را
داریم به لب ترانه، دیوانه و من مانند دو رودخانه، دیوانه و من یک عمرفقط سنگ ملامت خوردیم از سفره ی این زمانه ،دیوانه و من
بی‌تو به سامان نرسم، ای سر و سامان همه تو ای به تو زنده همه من، ای به تنم جان همه تو
شبى به مردُمک چشم طعنه زد مژگان که چند بى سبب از بهر خلق کوشیدن همیشه بار جفا بردن و نیاسودن همیشه رنج طلب کردن و نرنجیدن زنیک و زشت و گل و خار و مردم و حیوان تمام دیدن و از خویش هیچ نادیدن چو کارگر شده اى مزد سعى و رنج تو چیست؟ بوقت کار ضروریست، کار سنجیدن
این جان من است و انتخابش با تو خودداری از آن و ارتکابش با تو دزدانه مرا ببوس اما ای دوست! در روز حـسـاب هـم جوابـش با تو!
"مثل یک قطره که از ابر سیاه افتاده نطفه‌ی خشم من از چاله به چاه افتاده جزر و مدی ته دریا شده ام می‌دانم قرعه‌ی جاذبه این بار به ماه افتاده گرچه تقدیر من عادت به سیاهی دارد گفتم این بار مسیرش به پگاه افتاده غافل از اینکه رسول دلم از چشم شما کوه آتش شده بر خرمن کاه افتاده مثل تنها پسر نوح که بر قله‌ی کوه پدرش رفته و بی پشت و پناه افتاده گرچه موسای زمان است، نمی‌داند که جای نیل از سبدش بر سر راه افتاده تا زلیخا برسد پیرهنی را بدرد یوسف از ترس عزیزی به گناه افتاده"