eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
تقصیر جمعه نیست که غمگین و خسته‌ام ایراد جای دیگریست؛ دلم را شکسته اند...
تمام پنجره را غرق حسن یوسف کن دل اهالی این کوچه را تصرف کن ^^ قدم بزن وسط شهر با صدای بلند به عابران پیاده غزل تعارف کن =) -
👤 بوسه ای بر من بزن، من چشم می بندم تو هم این شتر دیدن ندیدن را که استادی دگر !!!
گو همچو تویی کَز تو بَرَد دل که بدانی بر عاشق بیچاره جدایی چه بَلایی‌ست 💔
شبی آغوش روی ِ سایه ات وا کرده ای هرگز؟ خودت را اینهمه دلتنـــگ معنا کرده ای هرگز؟ دلت کرده هوای ِ سالهای ِ دور ِ خوشبختی؟ دوباره کفشهای ِ کودکی پا کرده ای هرگز؟ پس از عمری سراغ از خود گرفتن ها از این و آن خودت را از سفر برگشته پیدا کرده ای هرگز؟ شبیه ِ خود کسی را دیده ای در چارچوب ِ در؟ خودت را تنگ در آغوش ِ خود جا کرده ای هرگز؟ خوشآمد گفته ای با ذوق و لرزیده دلت از شوق؟ بفرمـــا تو و هی این پا و آن پا کرده ای هرگز؟ اتاقی دنج ِ تنهایی، چه خوشحالم که اینجایی میان ِ گریه هایت جشن برپا کرده ای هرگز؟ تو هم مثل ِ منی انگار، تنها همدمت دیوار گله از بی وفایی های ِ دنیا کرده ای هرگز؟ شماره داده ای وقت ِ خداحافظ ؟ به زیر لب : "بیا از این طرفها باز" نجوا کرده ای هرگز؟ به رسم ِ یادگاری، عاشقانه زیر ِ شعرت را تو هم مانند ِ من با بغض امضا کرده ای هرگز؟ کنـــــار ِ صندلی ِ خالی و یک زیر سیگاری دو فنجان چای ِ یخ کرده تماشا کرده ای هرگز؟ شب است و باز باران پشت ِ شیشه ساز رفتن زد خودت را بدرقه تا صبح ِ فردا کرده ای هرگز؟
بآ یقین آمده بودیم و مردد رفتیم!! بہ خیآبآن شلوغۍ ڪہ نباید رفتیم!! مۍ‌شنیدیم صدآی قدمش رآ امآ!! پیش از آن لحظه ڪھ در را بگشاید رفتیم!! زندگے سرخیِ سیبے است ڪہ افتادھ به خآڪ!! بہ نظࢪ خوب رسیدیم ولے بد رفتیم!! آخریں منزݪ مآ ڪوچه‌ۍ سرگردآنی‌ست! دربه‌در در پۍ گم ڪردن مقصد رفتیم!! مرگ یك عمࢪ بہ در ڪوفت ڪہ بآید برویم!! دیگࢪ اصرار مڪن بآشد، بآشد، ࢪفتیم!! _فاضل نظری
چشمان تو بازارچه‌ی ناز فروشی است یک عالمه دل پیش تو سرگرم خرید است
شرمنده مزاحم شده ام آمده حرفم پی وی بزنم عاشقتم شعر ببافم با چشم تو وابسته شدم غرق نیازم با بیت خداحافظ فاضل نرو بازم گویی که مجازی نشود عشق حقیقی ایول به دلت روی دلم تیز و دقیقی
نیامدی و نیامد زمانه با من راه چقدر خسته‌ام از عشق و این همه اکراه به روی دست جماعت مرا تماشا کن به عزت و شرف لا اله الا الله
یک دَم دلم ز درد تو خالی نمی‌شود من دل ندیده‌ام که چنین "مبتلا" بود
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک، شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد یک عمر به سودای لبش سوختم و آه روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت مصداق همان وای به حال دگران شد حامد عسکری
درد دل،شعر قشنگ،این همه احساس لطیف به کسی این سه بیان کن که تو را می فهمد... 🌹🍃
عزیز دیگری بودن کمال بی مبالاتیست عزیز مصر هم باشی عزیز جان من هستی 🌹🍃
تا كِی به شكل خاطره‌ای گم ببينمت؟ در عطر سیب و مزّه‌ی گندم ببينمت من آن هميشه چشم به راهم، به من بگو يک جمعه در هزاره‌ی چندم ببينمت؟ در كوچه‌های يافتنت پرسه می‌زنم شاید كه در میانه‌ی مردم ببينمت! در خشكسالِ شادی و در قحط عاطفه با يک سبد امید و تبسم ببينمت امشب دوباره گريه‌ی من در غزل تنيد شاید میان بغض و ترنم ببينمت باید دوباره باشی و معنا كنی مرا تا كِی به شكل خاطره‌ای گم ببينمت؟
گاهی خیال میکنم از من بریده ای بهتر ز من برای دلت برگزیده ای؟ از خود سوال میکنم آیا چه کرده ام؟ در فکر فرو می روم از من چه دیده ای؟ فرصت نمیدهی که کمی دردل کنم ... گویا ازین نمونه مکرر شنیده ای ... از من عبور میکنی و دم نمیزنی ... تنهادلم خوش است که شایدندیده ای ... یک روز می رسد که در آغوش گیرمت هرگز بعید نیست، خدا را چه دیده ای
خواستم عاشق بی‌نام‌ونشانت باشم نگرانم نشوی تا نگرانت باشم گم شدم در تب شعری که پر از شور تو بود تا شبیه غزلی ورد زبانت باشم عاقبت علت تشویش جهانت شده‌ام من که می‌خواستم آرامش جانت باشم جرُم من نیست اگر نوبت من پاییزی‌ست من نمی‌خواستم ای گل به زیانت باشم
تــــا میروی، دهانِ غـــزل تلخ می شــود شیرین من، عجیب نبودت مصیبت است
چون مــا اثر گذاریم یکبــار دیگر آری این جوهرِ سرانگشت، دینم نموده یاری اَمــرِ تو رهبــرم را بر دیــده می‌پذیرم ننگی بُوَد به ، سر را بَرد به خواری سردار لشگر ما چون دست ذوالفقار است خون در رگم به جوش است با شور افتخاری دوزخ سرایِ آنکه ایـمان به جان ندارد جَنَّت اگر تو خواهی باید که دل سپاری راهی نمانده باقی، جز انتخاب اصلح رأی دلم به عشقِ، ایــران و برقراری هر برگ رأی ما چون بال کبوتران است پرواز اگر تو خواهی، یک برگِ رایِ آری
شب است خواب به چشمم نمیرود، آری دلم گرفته برایت ، هنوز بیداری؟ بدا به حال دلی که هنوز عاشق توست خوشا به حال کسی که تو دوستش داری...
باز باران میچکد از چشم خیسم با گهر های فراوان قصه ام را مینویسم میخورد بر بام گونه اشکای بی درنگم میچکد بر روی کاغذ لحظه های رنگ رنگم یادم آرد روز باران چشم در چشم سیاهش گردش یک روز شیرین در بلندای نگاهش شاد و خرم نرم و نازک عاشقی دیوانه بودم توی جنگل ها پراحساس از نگارم می سرودم میدویدم همچو آهو گرد قلب مهربانش میپریدم از لب جوی بلند گیسوانش میشنیدم از پرنده قصه های مرگ فرهاد از لب باد وزنده عشق های رفته بر باد داستان های نهانی گشت بر من آشکارا راز های زندگانی کرده بودش سنگ خارا پیش چشم روزگاران دستش از دستم جدا شد قصه ي عشق من و او خاطراتي برفنا
ناز چشمان تو و امروز و فردا کردنت می‌کشد آخر مرا این‌پا و آن‌پا کردنت می‌پسندی بی‌تو بنشینم در آتش روز و شب یا که یادت رفته با عاشق مدارا کردنت می‌دهی دلتنگی‌ام را در شب مستی به باد غنچه‌های باغ لب‌ها را شکوفا کردنت گرچه رسوای توأم ناچار بنشین با دلم تا ببینی نیستم در بند رسوا کردنت چشم‌هایم را به‌دست آور نگاهم را ببین سرد مهری‌هاست حتی در تماشا کردنت
ذرّه‌اے شانہ‌ے ما بار غمٺ را نڪشید گرچہ یڪ عمر فقط نوڪر سر بار شدیم😔 واقعاً جاے سؤال اسٺ ڪہ از بهر ظهور ما چہ ڪردیم ڪہ اینگونہ طلبڪار شدیم؟!😔
زیبایـےِ دیوانِ غزل‌هاے من از توست زیرا ڪہ دل انڪَیزترین شعر ِ جهانے! "اقلیم ِ وجودم" شده "از آنِ تو" اے ڪاش.. در مُلڪ ِ دلـــم تــا "ابدُالدّهــــر" بمانـے! ‎‌‌ ‍‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌
اين غزل ها به خدا مفت نمى ارزيدند اگر اين دختر و اين عشوه و اين ناز نبود
به قم بر چادرش افتاده جمعی یا رضا گویان گروهی حضرت معصومه گویان در خراسانش