eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیا به خود ندیده زیباتر از تو گاهی هم ناز دلربائی هم مثل قرص ماهی وقتی که رخ نمائی در کسوت زلیخا یوسف دوباره افتد از عشق تو به چاهی روزی که می گذشتی از جاده های شهرم افتاده بودم از غم در بین کوره راهی از درد بی قراری می کردم التماست جانا نظر نکردی بر حال بی گناهی تا کی سخن نگویم از درد مردمانم گویا خبر نداری از ظلمت و تباهی جز گرد و خاکروبه چیزی به جا نماند وقتی مسیر آتش افتد به روی کاهی با آنکه گریه کردم اصلاً عسل نکردی از بیکران چشمت هرگز مرا نگاهی
یک سال شده در انتظارت هستم یاد تو و چشمان خمارت هستم شده دلخوشی شاعر بانو سی ثانیه بیشتر کنارت هستم
بانو ! قرار ثانیه‌ها را به هم نریز موهات را ببند و فضا را به هم نریز بگذار در خیال خودم هی ببوسمت رویای عاشقانه‌ی ما را به هم نریز کمتر به فکر خط‌ ِ لب و چشم و سرمه باش آرایش قشنگ خدا را به هم نریز از کوچه‌ها که میگذری فکر خلق باش اعصاب شیخ و شاه و گدا را به هم نریز از شعر من بنوش و به رقص آی و مست شو اما ردیف و وزن و هجا را به هم نریز “امن یجیب” و “جاثیه” خواندم که آمدی لطفا بمان و راز دعا را به هم نریز میترسم این سکوت تو دیوانه‌ام کند موهات را نبند و فضا را به هم بریز!
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می‌رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست می‌نشینی رو به رویم خستگی در می‌کنی چای می‌ریزم برایت توی فنجانی که نیست باز می‌خندی و می‌پرسی که حالت بهتر است؟ باز می‌خندم که خیلی! گر چه می‌دانی که نیست شعر می‌خوانم برایت واژه‌ها گل می‌کنند یاس و مریم می‌گذارم توی گلدانی که نیست چشم می‌دوزم به چشمت، می‌شود آیا کمی - دست‌هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟ وقت رفتن می‌شود با بغض می‌گویم نرو پشت پایت اشک می‌ریزم در ایوانی که نیست می‌روی و خانه لبریز از نبودت می‌شود باز تنها می‌شوم با یاد مهمانی که نیست
یک لحظه سکوت در دل همهمه کن یاد از غمِ هجرِ یوسفِ فاطمه کن در محفل گرم و شاد یلدایی خود عجل لولیک الفرج زمزمه کن
دل طعمه و عقل صید و بر منبر عشق دل کور و کر و بَرده و... افسونگر عشق پاسوز و اسیر تک روی ها شده عقل بانی غم و شادی و حتی شر عشق
مستی نه از پیاله، نه از خُم شروع شد از جاده ی سه شنبه شب قم شروع شد آیینه خیره شد به من و من به آینه آن قدر« خیره» شد که تبسم شروع شد خورشید ذره بین به تماشای من گرفت آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد وقتی نسیم آهِ من از شیشه ها گذشت بی تابی مزارع گندم شروع شد موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد از فال دست خود چه بگویم که ماجرا از ربنای رکعت دوم شروع شد در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار تا گفتم السلام علیکم... شروع شد
چند روزی است که خاکستری ام در شبستان غزل بستری ام طبعم آبستن شعری ست شگفت در تب لحظه ی بار آوری ام مثل اینست که دارد کم کم می دهد گل ،تب نیلوفری ام بعد از این صاحب تورات و زبور یا سلیمانی از انگشتری ام گرچه یک وسوسه شیطانی می زند طعنه به پیغمبری ام در خودم نیستم انگار ای عشق لحظه ای دیو و زمانی پری ام نه ،چنین نیست!هوایی شده ام شاعرم ،شاعر لفظ دری ام ذره ای عشق و صمیمیت را بفروشند اگر،مشتری ام باز ای عشق اهورایی من به کجا می کشی و می بری ام؟ خواب رنگین تو را خواهم دید ؟ آه از این همه خوش باوریم
کی می رسم به لحظه ی دیدار؟ هیچ وقت این را حساب حادثه  نگذار هیچ وقت آخر دو دل سپرده ی رسوا از عشق هم از هم نمی شوند که بیزار، هیچ وقت بی تو چه سخت می گذرد روزگار من حالم گرفته از همه، انگار هیچ وقت من را که بی بهانه به تو فکر می کنم آسان به دست خاطره نسپار هیچ وقت بی تو چگونه زنده بمانم؟ نمی شود از چشمهایم عاشقی انکار، هیچ وقت باری که روی دوش من و تو امانت است از آسمان رسیده و این بار هیچ وقت جز  در کنار عشق به مقصد نمی رسد یک دل بدون همدم و بی یار؟ هیچ وقت
خیال می‌کنم این رابطه ادامه ندارد مسافری که به اکراه رفته نامه ندارد اصالت من و تو از دیار عاطفه‌ها بود کسی که عشق ندارد شناسنامه ندارد در آستان محبت ، مقدمات اضافه‌ست نماز مستحبی که اذان‌اقامه ندارد! حلال‌زاده‌ی آزاده‌ای کجاست بگوید: الا جماعت بی‌مایه ، شاه جامه ندارد هنوز بوی تو می‌آید از شهادت گل‌ها کسی که عطر تو را حس نکرد شامه ندارد
برگ‌ها از شاخه می‌افتند و تنها می‌شوند از جدایی گرچه می‌ترسم، به من هم می‌رسد
لحظه‌ای دیگر بمان ای بانوی شعر و غزل میزبان اکنون تویی ما نیز مهمان شب بخیر برف می‌بارد هوا سرد است بیرون می‌روی یک غزل مهمان من باش و پس از آن شب بخیر