eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
خیال می‌کنم این رابطه ادامه ندارد مسافری که به اکراه رفته نامه ندارد اصالت من و تو از دیار عاطفه‌ها بود کسی که عشق ندارد شناسنامه ندارد در آستان محبت ، مقدمات اضافه‌ست نماز مستحبی که اذان‌اقامه ندارد! حلال‌زاده‌ی آزاده‌ای کجاست بگوید: الا جماعت بی‌مایه ، شاه جامه ندارد هنوز بوی تو می‌آید از شهادت گل‌ها کسی که عطر تو را حس نکرد شامه ندارد
برگ‌ها از شاخه می‌افتند و تنها می‌شوند از جدایی گرچه می‌ترسم، به من هم می‌رسد
لحظه‌ای دیگر بمان ای بانوی شعر و غزل میزبان اکنون تویی ما نیز مهمان شب بخیر برف می‌بارد هوا سرد است بیرون می‌روی یک غزل مهمان من باش و پس از آن شب بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو می‌روی و شــعر به‌یــادت، من نیـز صد خاطره ماند و خاطری حزن‌انگیز دفتــرچهٔ خاطراتمان بــرگ به بـــرگ دلتنگ تو شد جنــاب پــایـیـــز عزیـز
دل به استقبال تو خواهی نخواهی می‌رود  عید باشد تنگ خالی سوی ماهی می‌رود مو سیاه ابرو سیاه و چشمه‌ی جادو سیاه  هر کجا می‌بینمت چشمم سیاهی می‌رود در هوای خواب و بیداری تو تقویم من  ماه گاهی می‌رسد، خورشید گاهی می‌رود شهر خالی می‌شود وقتی تو اینجا نیستی  می‌رود رعیت همین که پادشاهی می‌رود در صف دلدادگانت حال و روزم خوب نیست  مثل سربازی که دنبال سپاهی می‌رود  آه ای نوروز بی تکرار من، جای نفس  بعد تو گاهی فقط از سینه آهی می‌رود کشته‌ی عشقت شدم ضرب‌المثل کاری نکرد  گاه روی دار حتی بی گناهی می‌رود  
از تبار غصه‌ایم، اشک است قوم و خویش ما جز غم و حسرت نباشد راه و رسم كیش ما همچو مردابیم و هركس یك نظر بر ما رسید سنگ زد ما را به شوق دیدن تشویش ما زخم خوردیم از رقیبان، از رفیقان بیشتر... پیش پایش را ندید این ذهن دوراندیش ما   همچو آیینه هزاران تکه شد دل ساده ریخت حال تا روز قیامت هست بیخ ریش ما هر بلایى شد سرم آوردى اى دنیا ولى مى‌رسد روزى كه كارت گیر باشد پیش ما
برگ‌هایم ریخت بر روی زمین، یعنی درخت خود به مرگ خویشتن، رای ِ موافق می‌دهد
دیدمت وه چه تماشایی و زیبا شده‌ای! ماه من، آفت دل، فتنه‌ی جان‌ها شده‌ای! پشت‌ها گشته دو تا، در غمت ای سرو روان تا تو در گلشن خوبی گل یکتا شده‌ای خوبی و دلبری و حسن، حسابی دارد بی‌حساب از چه سبب این‌همه زیبا شده‌ای؟ حیف و صد حیف که با این‌همه زیبایی و لطف عشق بگذاشته اندر پی سودا شده‌ای شبِ مهتاب و فلک خواب و طبیعت بیدار باز آشوبگر خاطر شیدا شده‌ای بین امواج مهت رقص کنان می‌بینم لطف را بین‌، که به شیرینی رویا شده‌ای دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم نازنینا، تو چرا بی خبر از ما شده‌ای؟ استاد
ازواژه‌ی عشق هیچ حرفی سر نیست از هم‌نفسی در این جهان خوشتر نیست مردند یکی از آن دو مرغ عاشق در کنج قفس پرنده ای دیگر نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💠 چند جرعه شعر فاخر اگر این بار رودررو شدم در آینه با خود به آهی محو خواهم کرد تنها دشمن خود را 🌺 مضامین عالی در شعر ، شاعری جوان از خمینی‌شهر اصفهان، رهبر فرزانۀ انقلاب را چنین مبتهج کرد. مبارزه با نفس و منیت، و مقابله با دشمن‌ترین دشمنان بسیار مهم است، که فرموده‌اند: أَعْدَی عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ
دنبال عشـق رفتن ، برگشتنی نـدارد يا پا مَنِه به دامش، يا از نجات بگذر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
برای کرسی یلدا انار می‌خواهی به روی مجمعه‌ها خشکبار می‌خواهی به روی میز، کنار لبوی داغ و غزل تو حافظ و کلمات قصار می‌خواهی به شاه و خشت و به گشنیز و بی‌بی چشمت دل و شراب و بساط قمار می‌خواهی شرابِ سرخیِ دم‌نوش طعمی از عناب قمارِ بوسهٔ بی‌اختیار می‌خواهی سماور غزلم را کنار سینی چای به استکان لبم داغدار می‌خواهی برای چاییِ تازه کنار برگ هلو تو توت خشک و کمی هم کُنار می‌خواهی به شب‌نشینی گرمی که دور هم جمعیم هوای سرد، مرا چون بهار می‌خواهی چقدر با تو قشنگ است این شب زیبا برای بوسه لبی آبدار می‌خواهی خدا کند که بمانی برای من یک عمر تو عاشقی و مرا بی‌قرار می‌خواهی
کرده تا با دیگرِ همزادها خود را قیاس از تعجب، بختِ ما ، انگُشت برلب مانده است
خوشکل و بانمک اما یکمی حاضر جوابه همه دنیا سرشا تو گوشی و او تو کتابه اهل ناز و قر و غمزه نیست شنیدم که همیشه تو خنه کارش کمک کردن و هی بشور بسابه دل دره ،حراجی اما نزده مثل رفیقاش سر به زیر و مهربونه سرشم توی حسابه هرکی رفته تو نخش که دل بده قلوه بگیره خورده پا ،حالش از او موقه بهم ریخته خرابه همه افتخارشا لخت و پتی بودنه اما او توو ای دور و زمونه ،باحیا و با حجابه خیلیا اهل عمل کردنِ ابرو و دماغن او فراریه از اینا و همیشه بی نقابه همه ی شرطای یک دختر خوبه دره یکجا اهل مسجد و نمازه بس که توو فکر ثوابه تا شدم یکدفه چش تو چش باهش برده دلم ره از همو روز بریه داشتن او دلم کبابه مادرم گفته بهش، توو روضه حرفای دلم ره دو سه تا هفته گذشته دل مو پیه جوابه وعده دادم به دلم او ره ، خداییش بریه مو ته خوشبختی و هرچی انتخابه پدرش تاج سر محله یه توو قابه عکسش پهلوونی که یکی از شهدای انقلابه...
خیال می‌کنم این رابطه ادامه ندارد مسافری که به اکراه رفته نامه ندارد اصالت من و تو از دیار عاطفه‌ها بود کسی که عشق ندارد شناسنامه ندارد در آستان محبت ، مقدمات اضافه‌ست نماز مستحبی که اذان‌اقامه ندارد! حلال‌زاده‌ی آزاده‌ای کجاست بگوید: الا جماعت بی‌مایه ، شاه جامه ندارد هنوز بوی تو می‌آید از شهادت گل‌ها کسی که عطر تو را حس نکرد شامه ندارد
تو آن بتی که پرستیدنت خطایی نیست و گر خطاست مرا از خطا ابایی نیست درون خاک، دلم می‌تپد هنوز اینجا به جز صدای قدم‌های تو صدایی نیست
پاسی از شب رفت وقتش شد که بی تابت کنم آمدم با شعر های تازه بدخوابت کنم چشم در چشمم که باشی کار دستم می‌دهی مثل قندی دوست دارم در دلم آبت کنم شاعران از خال هندوی تو خیلی گفته‌اند من به فکر سوژه‌ای هستم که نایابت کنم حرفی از لبخند مرموز مونالیزا نبود قبل از آن که سینه‌ی دیوارمان قابت کنم یک غزل،یک بیت،یک مصراع حتی کافی است در نگاه نسل‌های بعد جذابت کنم ترسم از آن است با دست خودم آخر تو را قرن‌ها مانند یک ضرب‌المثل بابت کنم بهتر است از خیر شعر و شب نشینی بگذریم قبل از باید فقط با حیله ای خوابت کنم..
به دوست داشتن مرد بستگی دارد به انتهای شبی سرد بستگی دارد که عاشقش شده باشم که عاشقم شده با ... که دستهای زن از درد ... بستگی دارد به عشق، به هیجان، به خدا، به چیزی سفتبه آنچه مرد نمی‌کرد بستگی دارد ! به آنچه مرگ مرا برد قابل ربط است به آنچه عشق تو آورد بستگی دارد تمام صحنه ی بی اتفاق من... و شما به باد و پیرهنی زرد بستگی دارد غزل تمام شده... و ادامه ی این شعر به لحن واژه‌ی «برگرد» بستگی دارد
هدایت شده از مجتبی خرسندی
🔻کانال اشعار و نوشته‌های 🔹_شعر _سرود _داستان 🔸_افتخارات _مرور خاطرات 🔹_معرفی کتاب‌ها _مصاحبه‌ها 🔸_نقدها و تحلیل‌‌ها _وقایع‌روزمرّه 🔹_توییت‌ها _درددل‌ها _هنر گفت‌وگو 🔻آدرس در ایتا؛ https://eitaa.com/Mojtaba_khorsandi
🌸🌼
دگر از درد تنهایی، به جانم یار می‌باید دگر تلخ است کامم، شربت دیدار می‌باید ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح نصیحت گوش کردن را دل هشیار می‌باید مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی که می‌گفتم: علاج این دل بیمار می‌باید بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را نمی‌بایست زنجیری، ولی این بار می‌باید
رسیده ای به من از پشت پیچ حیرانی شبیه گمشده‌ی جاده های طولانی چه می شناسمت! ای دختر ترانه به دوش! چه آشناست صدایت، غزل که می خوانی کجا تو را دیدم؟ در کدام کافه و پارک؟ کجا درخشیدی؟ در کدام مهمانی؟ کجا درون نگاهت به ذوق آمده‌ام؟ کجا؟ میان کدامین نگاه پنهانی؟ تو خاطرات منی؟ یا که خواب هر شب من؟ که هم‌صدا شده ام با هرآنچه می‌خوانی چه شد اسیر نگاهت شد؟ آن عقاب رها که طعنه می‌زند امشب به هرچه زندانی چه شد که رام تو شد؟ روح سرکش مردی که با رضای خودش می رود به قربانی تو را چطور در آغوش تشنه ام بکشم؟ که غرق بوسه مرا در تنت برقصانی تو را کجا دیدم من؟ کجا تو را دیدم؟ نگو به یاد نداری! نگو نمی دانی
به جان، جوشم که جویای تو باشم خَسی بر موج دریای تو باشم تمامِ آرزوهای منی، کاش یکی از آرزوهای تو باشم!
شب همه شب شکسته خواب به چشمم گوش بر زنگ کاروانستم با صداهای نیم‌زنده ز دور هم‌عنان گشته هم‌زبان هستم. جاده اما ز همه کس خالی است ریخته بر سر آوار آوار این منم مانده به زندانِ شبِ تیره که باز شب همه شب گوش بر زنگ کاروانستم.
شبتون بخیر🌼