مستی نه از پیاله، نه از خُم شروع شد
از جاده ی سه شنبه شب قم شروع شد
آیینه خیره شد به من و من به آینه
آن قدر« خیره» شد که تبسم شروع شد
خورشید ذره بین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد
وقتی نسیم آهِ من از شیشه ها گذشت
بی تابی مزارع گندم شروع شد
موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد
در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم... شروع شد
#فاضل_نظری
چند روزی است که خاکستری ام
در شبستان غزل بستری ام
طبعم آبستن شعری ست شگفت
در تب لحظه ی بار آوری ام
مثل اینست که دارد کم کم
می دهد گل ،تب نیلوفری ام
بعد از این صاحب تورات و زبور
یا سلیمانی از انگشتری ام
گرچه یک وسوسه شیطانی
می زند طعنه به پیغمبری ام
در خودم نیستم انگار ای عشق
لحظه ای دیو و زمانی پری ام
نه ،چنین نیست!هوایی شده ام
شاعرم ،شاعر لفظ دری ام
ذره ای عشق و صمیمیت را
بفروشند اگر،مشتری ام
باز ای عشق اهورایی من
به کجا می کشی و می بری ام؟
خواب رنگین تو را خواهم دید ؟
آه از این همه خوش باوریم
#محمد_سلمانی
کی می رسم به لحظه ی دیدار؟ هیچ وقت
این را حساب حادثه نگذار هیچ وقت
آخر دو دل سپرده ی رسوا از عشق هم
از هم نمی شوند که بیزار، هیچ وقت
بی تو چه سخت می گذرد روزگار من
حالم گرفته از همه، انگار هیچ وقت
من را که بی بهانه به تو فکر می کنم
آسان به دست خاطره نسپار هیچ وقت
بی تو چگونه زنده بمانم؟ نمی شود
از چشمهایم عاشقی انکار، هیچ وقت
باری که روی دوش من و تو امانت است
از آسمان رسیده و این بار هیچ وقت
جز در کنار عشق به مقصد نمی رسد
یک دل بدون همدم و بی یار؟ هیچ وقت
#فریبا_عباسی
#عاشقانه
خیال میکنم این رابطه ادامه ندارد
مسافری که به اکراه رفته نامه ندارد
اصالت من و تو از دیار عاطفهها بود
کسی که عشق ندارد شناسنامه ندارد
در آستان محبت ، مقدمات اضافهست
نماز مستحبی که اذاناقامه ندارد!
حلالزادهی آزادهای کجاست بگوید:
الا جماعت بیمایه ، شاه جامه ندارد
هنوز بوی تو میآید از شهادت گلها
کسی که عطر تو را حس نکرد شامه ندارد
#امید_امیدزاده
برگها از شاخه میافتند و تنها میشوند
از جدایی گرچه میترسم، به من هم میرسد
#مهدی_مظاهری
لحظهای دیگر بمان ای بانوی شعر و غزل
میزبان اکنون تویی ما نیز مهمان شب بخیر
برف میبارد هوا سرد است بیرون میروی
یک غزل مهمان من باش و پس از آن شب بخیر
#محمدمهدی_ناصری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو میروی و شــعر بهیــادت، من نیـز
صد خاطره ماند و خاطری حزنانگیز
دفتــرچهٔ خاطراتمان بــرگ به بـــرگ
دلتنگ تو شد جنــاب پــایـیـــز عزیـز
#خداحافظ_پاییزجان
#ناهید_خلفیان
دل به استقبال تو خواهی نخواهی میرود
عید باشد تنگ خالی سوی ماهی میرود
مو سیاه ابرو سیاه و چشمهی جادو سیاه
هر کجا میبینمت چشمم سیاهی میرود
در هوای خواب و بیداری تو تقویم من
ماه گاهی میرسد، خورشید گاهی میرود
شهر خالی میشود وقتی تو اینجا نیستی
میرود رعیت همین که پادشاهی میرود
در صف دلدادگانت حال و روزم خوب نیست
مثل سربازی که دنبال سپاهی میرود
آه ای نوروز بی تکرار من، جای نفس
بعد تو گاهی فقط از سینه آهی میرود
کشتهی عشقت شدم ضربالمثل کاری نکرد
گاه روی دار حتی بی گناهی میرود
#امیرعلی_سلیمانی
از تبار غصهایم، اشک است قوم و خویش ما
جز غم و حسرت نباشد راه و رسم كیش ما
همچو مردابیم و هركس یك نظر بر ما رسید
سنگ زد ما را به شوق دیدن تشویش ما
زخم خوردیم از رقیبان، از رفیقان بیشتر...
پیش پایش را ندید این ذهن دوراندیش ما
همچو آیینه هزاران تکه شد دل ساده ریخت
حال تا روز قیامت هست بیخ ریش ما
هر بلایى شد سرم آوردى اى دنیا ولى
مىرسد روزى كه كارت گیر باشد پیش ما
#محمد_شیخی
برگهایم ریخت بر روی زمین، یعنی درخت
خود به مرگ خویشتن، رای ِ موافق میدهد
#کاظم_بهمنی
دیدمت وه چه تماشایی و زیبا شدهای!
ماه من، آفت دل، فتنهی جانها شدهای!
پشتها گشته دو تا، در غمت ای سرو روان
تا تو در گلشن خوبی گل یکتا شدهای
خوبی و دلبری و حسن، حسابی دارد
بیحساب از چه سبب اینهمه زیبا شدهای؟
حیف و صد حیف که با اینهمه زیبایی و لطف
عشق بگذاشته اندر پی سودا شدهای
شبِ مهتاب و فلک خواب و طبیعت بیدار
باز آشوبگر خاطر شیدا شدهای
بین امواج مهت رقص کنان میبینم
لطف را بین، که به شیرینی رویا شدهای
دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم
نازنینا، تو چرا بی خبر از ما شدهای؟
استاد#شهریار
ازواژهی عشق هیچ حرفی سر نیست
از همنفسی در این جهان خوشتر نیست
مردند یکی از آن دو مرغ عاشق
در کنج قفس پرنده ای دیگر نیست
#محسن_درویش
#عاشقانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
💠 چند جرعه شعر فاخر
اگر این بار رودررو شدم در آینه با خود
به آهی محو خواهم کرد تنها دشمن خود را
🌺 مضامین عالی در شعر #میلاد_حبیبی، شاعری جوان از خمینیشهر اصفهان، رهبر فرزانۀ انقلاب را چنین مبتهج کرد.
مبارزه با نفس و منیت، و مقابله با دشمنترین دشمنان بسیار مهم است، که فرمودهاند:
أَعْدَی عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ
دنبال عشـق رفتن ، برگشتنی نـدارد
يا پا مَنِه به دامش، يا از نجات بگذر
#پیروی_شیرازی
#عاشقانه
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
برای کرسی یلدا انار میخواهی
به روی مجمعهها خشکبار میخواهی
به روی میز، کنار لبوی داغ و غزل
تو حافظ و کلمات قصار میخواهی
به شاه و خشت و به گشنیز و بیبی چشمت
دل و شراب و بساط قمار میخواهی
شرابِ سرخیِ دمنوش طعمی از عناب
قمارِ بوسهٔ بیاختیار میخواهی
سماور غزلم را کنار سینی چای
به استکان لبم داغدار میخواهی
برای چاییِ تازه کنار برگ هلو
تو توت خشک و کمی هم کُنار میخواهی
به شبنشینی گرمی که دور هم جمعیم
هوای سرد، مرا چون بهار میخواهی
چقدر با تو قشنگ است این شب زیبا
برای بوسه لبی آبدار میخواهی
خدا کند که بمانی برای من یک عمر
تو عاشقی و مرا بیقرار میخواهی
#زینب_حسامی
کرده تا با دیگرِ همزادها خود را قیاس
از تعجب، بختِ ما ، انگُشت برلب مانده است
#علیرضاشیدا
خوشکل و بانمک اما یکمی حاضر جوابه
همه دنیا سرشا تو گوشی و او تو کتابه
اهل ناز و قر و غمزه نیست شنیدم که همیشه
تو خنه کارش کمک کردن و هی بشور بسابه
دل دره ،حراجی اما نزده مثل رفیقاش
سر به زیر و مهربونه سرشم توی حسابه
هرکی رفته تو نخش که دل بده قلوه بگیره
خورده پا ،حالش از او موقه بهم ریخته خرابه
همه افتخارشا لخت و پتی بودنه اما
او توو ای دور و زمونه ،باحیا و با حجابه
خیلیا اهل عمل کردنِ ابرو و دماغن
او فراریه از اینا و همیشه بی نقابه
همه ی شرطای یک دختر خوبه دره یکجا
اهل مسجد و نمازه بس که توو فکر ثوابه
تا شدم یکدفه چش تو چش باهش برده دلم ره
از همو روز بریه داشتن او دلم کبابه
مادرم گفته بهش، توو روضه حرفای دلم ره
دو سه تا هفته گذشته دل مو پیه جوابه
وعده دادم به دلم او ره ، خداییش
بریه مو ته خوشبختی و هرچی انتخابه
پدرش تاج سر محله یه توو قابه عکسش
پهلوونی که یکی از شهدای انقلابه...
#محمدجواد_منوچهری
خیال میکنم این رابطه ادامه ندارد
مسافری که به اکراه رفته نامه ندارد
اصالت من و تو از دیار عاطفهها بود
کسی که عشق ندارد شناسنامه ندارد
در آستان محبت ، مقدمات اضافهست
نماز مستحبی که اذاناقامه ندارد!
حلالزادهی آزادهای کجاست بگوید:
الا جماعت بیمایه ، شاه جامه ندارد
هنوز بوی تو میآید از شهادت گلها
کسی که عطر تو را حس نکرد شامه ندارد
#امید_امیدزاده
تو آن بتی که پرستیدنت خطایی نیست
و گر خطاست مرا از خطا ابایی نیست
درون خاک، دلم میتپد هنوز اینجا
به جز صدای قدمهای تو صدایی نیست
#فاضل_نظری
پاسی از شب رفت وقتش شد که بی تابت کنم
آمدم با شعر های تازه بدخوابت کنم
چشم در چشمم که باشی کار دستم میدهی
مثل قندی دوست دارم در دلم آبت کنم
شاعران از خال هندوی تو خیلی گفتهاند
من به فکر سوژهای هستم که نایابت کنم
حرفی از لبخند مرموز مونالیزا نبود
قبل از آن که سینهی دیوارمان قابت کنم
یک غزل،یک بیت،یک مصراع حتی کافی است
در نگاه نسلهای بعد جذابت کنم
ترسم از آن است با دست خودم آخر تو را
قرنها مانند یک ضربالمثل بابت کنم
بهتر است از خیر شعر و شب نشینی بگذریم
قبل از باید فقط با حیله ای خوابت کنم..
#محمدحسین_ملکیان
به دوست داشتن مرد بستگی دارد
به انتهای شبی سرد بستگی دارد
که عاشقش شده باشم که عاشقم شده با ...
که دستهای زن از درد ... بستگی دارد
به عشق، به هیجان، به خدا، به چیزی سفتبه آنچه مرد نمیکرد بستگی دارد !
به آنچه مرگ مرا برد قابل ربط است
به آنچه عشق تو آورد بستگی دارد
تمام صحنه ی بی اتفاق من... و شما
به باد و پیرهنی زرد بستگی دارد
غزل تمام شده... و ادامه ی این شعر
به لحن واژهی «برگرد» بستگی دارد
#سید_مهدیموسوی
هدایت شده از مجتبی خرسندی
🔻کانال اشعار و نوشتههای
#مجتبی_خرسندی
🔹_شعر _سرود _داستان
🔸_افتخارات _مرور خاطرات
🔹_معرفی کتابها _مصاحبهها
🔸_نقدها و تحلیلها _وقایعروزمرّه
🔹_توییتها _درددلها _هنر گفتوگو
🔻آدرس در ایتا؛
https://eitaa.com/Mojtaba_khorsandi
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میباید
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید
مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که میگفتم: علاج این دل بیمار میباید
بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمیبایست زنجیری، ولی این بار میباید
#شیخبهایی
رسیده ای به من از پشت پیچ حیرانی
شبیه گمشدهی جاده های طولانی
چه می شناسمت! ای دختر ترانه به دوش!
چه آشناست صدایت، غزل که می خوانی
کجا تو را دیدم؟ در کدام کافه و پارک؟
کجا درخشیدی؟ در کدام مهمانی؟
کجا درون نگاهت به ذوق آمدهام؟
کجا؟ میان کدامین نگاه پنهانی؟
تو خاطرات منی؟ یا که خواب هر شب من؟
که همصدا شده ام با هرآنچه میخوانی
چه شد اسیر نگاهت شد؟ آن عقاب رها
که طعنه میزند امشب به هرچه زندانی
چه شد که رام تو شد؟ روح سرکش مردی
که با رضای خودش می رود به قربانی
تو را چطور در آغوش تشنه ام بکشم؟
که غرق بوسه مرا در تنت برقصانی
تو را کجا دیدم من؟ کجا تو را دیدم؟
نگو به یاد نداری! نگو نمی دانی
#محسن_نقدی